فیلمهایی که می بینیم..

یادداشتهای روزانه درباره فیلمهایی که می بینیم..

فیلمهایی که می بینیم..

یادداشتهای روزانه درباره فیلمهایی که می بینیم..

آواز گنجشک ها

آواز گنجشک ها(1386)

کارگردان : مجید مجیدی

اصلا انتظارشو نداشتم از این فیلم(با اون همه جایزه) خوشم نیاد اما خوب این طور شد.

فیلم نکات مثبت زیاد شد : موسیقی زیبای حسین علیزاده که البته بعضی جاها کمی خودش رو به رخ میکشید;میزانسن های زیبا مثل نمایی که از بالا کریم رو میبینیم که در لباس شترمرغ از این طرف به اون طرف میره;همراه با فیلمبرداری های خوب و چشنم نواز  که حتی  در موتورسواری کریم در خیابان های شلوغ شهر هم خودش رو نشون میده.

اما خوب داستان تکه تکه و سر در گم فیلم که گاهی انگار قصد نتیجه گیریهای اخلاقی سطحی داشت به نظرم در خور این همه تدارکات و عوامل فنی خوب برای این فیلم نبود.

به هنگام فرار شترمرغ مگه کریم تنها مقصر و تنها نگهبان یا کارگر اونجا بود که همون اول خودش گفت بدبخت شدم دو میلیون تومن پولش بود و بعد هم تنها کریم از کار اخراج شد..؟

ناشنوا بودن دختر و سعی کریم برای خرید سمعک و گفتگوهای دیگه  درباره  موضوع سمعک تنها هدفش نشون دادن بدبختی و تنگ دستی کریم بود یا هدف و کارکرد دیگه ای داشته..؟اگه فقط همون بوده که احتیاجی هم بهش نبود و وضعیت زندگی کریم روشن بود.

آیا منطقیه که در تهران با اون همه گدا ومعتاد که دنبال آت آشغال میگردن کریم از روستا پاشه بیاد اول با موتور چند سرویس کار کنه آخرش هم اونقدر وسایل با خودش جمع کنه و ببره که یه کوه ازش ساخته بشه که سرش خراب شه..؟!

پیامهای اخلاقی فیلم واقعا از این بیشتر میتونست رو باشه؟ -کریم دلش نمیاد 500تومنی رو به دخترک که واسه چشم نخوردنش اسپند دود کرده بده و بلا سرش میاد. - کریم 1000 تومن پول اضافی که مسافر اشتباهی داده بود رو اول جدا میذاره تا خرج نکنه بعد باهاش گوجه سبز میخره اما گوجه سبز های اضافه بر پول حلال!! از پلاستیک سوراخ بیرون میریزن و میرن تو جوی آب اما حلال هاش به دست زن و بچش میرسه - کریم که دلش نیومده بوده از وسایل جمع کرده به مردم بده و اون در آبی رو برمیگردونه آخرش اون وسایل به طرز عجیب غریبی(که انگار زیر آوار زلزله بره) سرش خراب میشن..

داستان زندگی کریم هم از این شاخه به اون شاخه میپره و غیر از تنگدستی کریم موضوع مشخصی دنبال نمیشه و در انتها هم سکانس پایانی فیلم برای من اصلا قابل فهم نبود و فکر کنم اون شترمرغ انتهای فیلم که میرقصیده نر بوده(نمایش دادن و رقص نر برای جذب ماده که تقریبا در تمام پرنده ها وجود داره)و ربطی به شترمرغ ماده که گمشده بوده و باعث اتفاقات دیگه برای کریم میشه نداره(جالبه شترمرغ به اون بزرگی گم میشه و هیچ کس نمیتونه پیداش کنه اما تخماش  رو این طرف اون طرف به راحتی هر روز پیدا میکنن!)

ارزشگذاری فیلم :


سنگ اول

سنگ اول

کارگردان: ابراهیم فروزش

حسنعلی ،شخصیت اصلی داستان (محسن طنابنده)، خوابی می بیند و تصور می کند که به زودی خواهد مرد، به این فکر می افتد که کاری کند که بعد از مرگ فراموش نشود. از آنجا که در روستایشان هنوز هیچ میّتی سنگ قبر ندارد، سنگ قبری میخرد تا بعد از مرگش اولین مرده ی سنگ قبر-دار روستا باشد....

فروزش "سنگ اول" را بر اساس داستانی از "هوشنگ مرادی کرمانی" ساخته است. در ابتدا به نظر میرسد قرار است شاهد یک قصه ی  نخ نما شده -ورود عنصری خارجی به جامعه و واکنش جامعه در برابر این پدیده ی بیگانه- باشیم. اما فروزش با هوشمندی، بیش از اینکه روایتگر این داستان تکراری و وسعت دادن به ابعاد آن باشد روی پیامدها و آثار این عنصر خارجی به روابط بین شخصیت ها تمرکز کند که تا حد قابل قبولی از عهده ی کار بر آمده. از پی رنگ قصه می شود حدس زد که قصه ی شلوغی در پیش است (علاوه بر کاراکترهای اصلی تعداد زیادی شخصیت داریم که قرار است گوشه ای از زندگی هر کدامشان را ببینیم) به نظر من مهمترین نقطه ی قوت فیلم همین جاست که کارگردان در پردازش شخصیت های فرعی ایجاز را به خوبی رعایت کرده و اکثر این شخصیت ها هم باورپذیر و معقول و بعضا دوست داشتنی از آب درآمده اند*. تنها کاراکتری که گاهی نا مانوس و غیرمنطقی است همسر شخصیت اصلی داستان(اندیشه فولادوند) است(مثلا زنی که از دست شوهرش شاکی شده که چرا همه ی درآمدشان را برای خرید سنگ حرام کرده، با وعده ی شوهرش که برای تو هم یکی میخرم، یکباره عاشق سنگ قبر میشود!).

یکی دیگر از معدود لغزش های فیلم سکانسی است که اهالی ده و مامور نیروی انتظامی به انضمام حکم جلب! به جرم داشتن سنگ قبر آمده اند در خانه ی حسنعلی‌!

یکی دیگر از نکات مثبت فیلم فیلمبرداری نسبتا خوب فیلم بود ( مثلا حرکت دوربین در آن سکانسی که پسر همکلاسی هایش را برای نشان دادن سنگ به خانه می آورد یا نمای باز با دوربین ثابت در سکانسی که حسنعلی به امام زاده میرود تا از متولی آنجا در مورد خوابش سوال کند که خیلی چشم نواز است.)

همه ی این ویژگی ها به اضافه ی شوخ طبعی های کارگردان منجر به اثری کم ادعا اما دوست داشتنی شده است.

این روحیه ی طناز و خلاق کارگردان باعث شده پایان فیلم علیرغم قابل پیش بینی بودنش،‌ خوب از آب در بیاید.


*بعدالتحریر: شنیدم که همه ی بازیگران نقش های فرعی از اهالی محلی بوده اند که ارزش کار فروزش را بیشتر نشان می دهد.


ارزشگذاری:


کتاب قانون

کتاب قانون(1387)

کارگردان : مازیار میری

گاهی به انتظار تماشای فیلمهایی میشینم که حسابی ناامیدم میکنن.

این بار هم به حساب مازیار میری و پرستویی که یه کمدی آبرومند ساختن به تماشای فیلمی نشستم که خوب شروع شد ولی هرچه گذشت سطحی تر و جلف تر شد.

در پایان فیلم تنها نکته( کمی) با ارزشی که برای فیلم باقی میمونه مطرح کردن و نمایش سفرهای خارجی هیئت های اعزامی ایران به همایش هایی است که غیر از  هدر دادن بیت المال و وقت تلف کردن و مطرح کردن بحث های تکراری و هدیه دادن و خوردن و..چیز دیگه ای از اونها باقی نمیمونه و احتمالا این یکی از دلایل اصلی بوده که فیلم مدتی توقیف شده بود.

فیلم گاهی از ترفندهای کلیشه ای و بی منطق برای خنداندن و گاهی متاثر کردن تماشاگر استفاده میکنه که شدیدا به فیلم لطمه زده.

- چراباید خاله و عمه و مادر و خواهرها همه با هم زندگی کنن؟غیر از این که بهانه ای برای شلوغ کردن و متلک پرانی در فیلم باشن چه توجیهی در فیلم وجود داره.

- آیا تکه کلام عمه یا خاله(دو شخصیت اضافی و قابل حذف که فقط و فقط برای مزه پرانی در فیلم هستند)که میگفت چه جلافتها!! و بارها هم تکرار میشه شما رو به یاد تکه کلام های سریالهای طنز شبانه تلویزیون نمیندازه که بعد از مدتی از دهن بچه ها در مدرسه شنیده میشه.

- اصطلاح خواهرمادر که راهنمای لبنانی به زبان میاره و تکرار اون یه استفاده مبتذل برای خنداندن نیست؟(البته فکر نکنم کسی مرتبه دوم خندیده باشه)

- گریه خواهر کوچک زیر درخت با صدای بلند و بیدار شدن رحمان در طبقه بالا از صدای گریه خواهر در حیاط!! و ادامه اون صحنه از این ضعیف تر و کلیشه ای تر هم میشد باشه؟

- چه زمان و دیالوگ و بازی تلف میشه تا یه شوخی بی مزه مطرح بشه که دختر نماز طولانی جعفر طیار خوانده..

- اجرای صحنه هایی که مدیر رحمان بهش مشاوره میده تا حریف رو ناک اوت کنه چقدر نچسب و مسخرست..

از این اجراهای ضعیف و شوخی های با مزه یا بی مزه که فیلم رو به ابتذال کشوندن که بگذریم بد نیست به استفاده خوب و به جا از فیلم  "روز واقعه" هم اشاره کرد که منتها با استفاده از دیلوگهای تقریبا مشابه(مانند شصت سال مسلمان بودن) کمی گل درشت شده که البته برای چنین فیلمی این اشاره مستقیم و رو  هم کاملا طبیعی به نظر میرسه و نمیشه انتظار داشت اشارات در لایه های زیرین باشه که اصلا چنین لایه هایی در فیلم وجود نداره..

ارزشگذاری فیلم :



لیلا

لیلا(۱۳۷۵)

نویسنده و کارگردان : داریوش مهرجویی

لیلا و رضا عاشقانه یکدیگر را دوست دارند اما بچه دار نمی شوند در این میان مادر رضا اصرار زیادی برای نوه دار شدن دارد تا نسل آنها باقی بماند و به لیلا (که ایراد از اوست) فشار می آورد تا رضایت دهد رضا دوباره زن بگیرد..

داریوش مهرجویی علاقه زیادی به اقتباس در فیلمهایش دارد و این فیلم هم برگرفته از یک داستان است ،علاقه دیگر مهرجویی نامگذاری فیلم از روی یکی از شخصیت هاست مانند : سارا،پری،هامون،لیلا و..

مهرجویی در این فیلم شخصیت اصلی یعنی لیلا را به عنوان راوی در نظر گرفته و همه چیز به صورت کلاسیک پیش می رود به غیر از دو سه مورد که شخصیتها چند جمله با دوربین صحبت میکنند که برای تماشاگر تعجب آور است و فکر نکنم مشابه آن در فیلمهای دیگر مهرجویی وجود داشته باشد اما خوب اجرای آنها بد نیست و لطمه ای به فیلم نزده و در نوع خودش به فضای تیره و غمبار فیلم طراوت میبخشد(البته اینها خیلی کوتاه هستند و جمعا شاید نیم دقیقه بیشتر نشوند)

از نکات مشابه کارگردانی و تدوین فیلم میشه به فید اوت های رنگی فیلم اشاره کرد که یادآور فیلم پری هستند.

در مجموع مهرجویی به خوبی از عهده به تصویر در آوردن داستان در اومده و فیلم هم برای مخاطب عام و هم خاص دارای جذابیت کافی است.

یه نکته ریز که بی توجهی بهش شده جاییه که لیلا و رضا تصمیم میگیرن فیلم تماشا کنن و در حالی که به تماشای فیلم نشستن(دکتر ژیواگو) و تمام چراغها خاموشه و فقط صورت اونها به خاط نور تلویزیون روشنه اما خوب این نورپردازی کاملا غیر واقعیه در حالی که نور روی صورت اونها کاملا ثابته و هرکسی میدونه که نور تلویزیون وقتی بر چهره کسی یا دیوار میفته چه حالتی داره(اگه دوباره اون صحنه رو تماشا کنید حتما با من موافق خواهید بود)به هر حال یه کارگردان خوب کسیه که به تمام این جزئیات به دقت توجه کنه هرچند وظیفه فیلمبردار یا نورپردازش باشه.

ارزشگذاری فیلم :

به همین سادگی

به همین سادگی

فیلمنامه : رضا میرکریمی،شادمهر راستین

کارگردان : رضا میرکریمی

هر فیلم رضا میرکریمی برای سینمای ایران یه اتفاق خوب محسوب میشه.فیلمهای "اینجا چراغی روشن است"،"زیر نور ماه"و"خیلی دور خیلی نزدیک"نشون میده میرکریمی یه سینمای متفکر و عمیق رو زیر نظر داره و از نزدیک شدن به خط قرمزها و فیلمسازی بر خلاف جریان مرسوم هم ابایی نداره.

به همین سادگی فیلمیه که شاید تماشاگر عام سینما اونو پس بزنه(هرچند با تبلیغات خوب و همچنین به خاطر جوایز بسیاری که در بیست وششمین جشنواره فجر و جشن خانه سینما دریافت کرد به فروش خوبی هم رسید) و با نگاهی به جریان فیلمسازی مرسوم به سینمای بدنه ما به تماشاگر این سینما میشه کمی حق داد که این فیلم براش غیرقابل درک باشه.

فیلم یه روز عادی از زندگی یه زن خانه دار رو به نمایش در میاره.تو این روز نه دزد به خونش میزنه،نه آتش سوزی و نه هیچ اتفاق مهم دیگه ای براش نمیفته.

فقط ما با تنهاییها و اتفاقات یکنواخت یه زن همراه میشیم و در پایان به یه درک و همذات پنداری عمیق از تنهاییها، خواستها و آرزوهای اون میرسیم.

برای لذت بردن از فیلم باید به جزئیات این زندگی در تقابل با فرزندان،همسر،شعر،همسر،همسایه و .. توجه کرد و از طریق هر صحنه به دنیای ذهنی طاهره و کارگردان نزدیک تر شد.

مثلا صحنه ای که طاهره به زیر تخت میره ، در حقیقت وارد دنیای پنهان پسرش میشه و در همراهی با بازی پسرش گوشه ای از مرد درون خودش رو با شلیک دقیقش به اسباب بازی نشون میده.

یا جایی که دخترش اجازه میگیره رو تخت بابا مامانش برای چند ساعتی بخوابه و نگاه طاهره به این خواهش دخترش میتونه اشاره ای به امیال و خواستهای طاهره باشه.

از صحنه های زیبای فیلم جاییه که طاهره-که تمام روز در پی تماس تلفنی برای استخاره بوده-به طبقا بالا برده میشه تا برای نوعروس همسایه بالا استخاره کنه..

ارزشگذاری فیلم :

 

گزیده ای از مصاحبه  رضا میرکریمی با صبا شادور (سایت سازمان تبلیغات اسلامی)

 در ابتدا در مورد ساخت به همین سادگی و این که قصه چطور به تصویر درآمد توضیح دهید؟

بعد از خیلی دور خیلی نزدیک که یک قصه کلاسیک و پرماجرا و حادثه ای بود خیلی ها توقع داشتند که در همان قالب  و محتوا فیلم بسازم، چون موفقیت آمیز هم بود، من این مسیر را ادامه دادم. اما دوست داشتم تجربه ای داشته باشم که در همان عرصه کمتر به آن پرداخته بودم.  دوست داشتم تجربه ای داشته باشم که در آن حوادث و ماجراها مسئولیت کمتری در هدایت قصه برای من به وجود می آورد و بیشتر فضا و جزئیات قصه بیانگر و عامل جذابیت و پیش برنده قصه و داستان فیلم باشد. "به همین سادگی" با این ایده و طرح اولیه شکل گرفت ، البته طرح دو خطی را قبل از ساخته شدن فیلم خیلی دور خیلی نزدیک نوشته بودم که با چند تا از دوستان فیلمنامه نویس هم مشورت کردیم اما به نتیجه نرسید تا اینکه با شادمهر راستین آشنا شدم و احساس کردم شادمهر خیلی می تواند به روند قصه کمک کند و مشترکا شروع کردیم به نگارش قصه؛ با همکاری داستان نویس های زن که برای ما ایده های کوتاهی را با محوریت یک زن خانه دار که دچار روزمرگی شده و احساس بیهودگی می کند، روشن تر کردند؛ قصه هایی که به دست ما رسید مستقیما به فیلمنامه کمک آنچنانی نکرد اما جزئیاتی را به ما داد که از نگاه یک مرد به زندگی عادی یک زن خانه دار، بود که سال ها طول می کشید تا آن جزئیات را بدست بیاوریم. از مجموعه آن جزئیات شروع کردیم به نوشتن قصه که فکر می کنم چندبار فیلمنامه را به نگارش درآوردیم که پس از بازنویسی فکر می کنم 8 ماه طول کشید تا به فیلمنامه ای رسیدیم و  پیش تولید فیلم را آغاز کردیم.

به نظر می رسد به همین سادگی یک فیلم متفاوت در کارنامه کارگردانی شما نسبت به فیلم های قبلی از جمله خیلی دور خیلی نزدیک باشد، فکر می کنید این متفاوت بودن داستان به همین سادگی از کجا می آید؟ اینکه میرکریمی کارگردان سینما می خواهد ژانرهای مختلف با دیدگاه های خاص را در عرصه سینما تجربه کند؟ چرا دغدغه ذهن شما برای این فیلمنامه پرداختن به زندگی یکنواخت یک زن بود؟

من بعد از دیدن فیلم دایره به کارگردانی جعفر پناهی که آن را به لحاظ سینمایی و ساختار سینمایی دوست داشتم، با خودم فکر می کردم که آیا همه مشکلات زنان ایرانی از جنسی است که باید در صفحه حوادث روزنامه ها جستجو کنیم؟ یا مسائل پنهان تری هم وجود دارد که علت اصلی و بسترساز اصلی بحران های مهم تری در اجتماع هستند. مثل قشر وسیعی از زنان خانه‌دار جامعه که از پتانسیل و توان آنها استفاده  کافی نمی شود و نقش تعیین کننده آنها در رشد و ثبات خانواده و ارتقای اعضای خانواده به رسمیت شناخته نمی شود  و این ایده از اینجا شکل گرفت. البته پرداختن  به موضوع های پنهان و مضمر در سینما کار مشکلی است به این دلیل که نماد عینی و بیرونی ندارد و بیشتر پنهان و مضمر است و کمتر آدرس مشخصی می شود درباره این ایده ها پیدا کرد. و طبیعی است که ماجراهایی که در صفحه حوادث روزنامه ها می بینیم، قصه و داستان های مشخص تری  دارند که برای بیننده  جذاب تر خواهد بود. ولی کمتر مسئله اصلی جامعه ما را شکل می دهند و در واقع استثناءهایی هستند که در جامعه اتفاق می افتد  و قاعده اصلی نیستند. ایده به همین سادگی از اینجا شکل گرفت که بعضی وقت ها ما حس می کنیم که همه چیز خوب است، ولی نمی دانیم چرا؟ و به دنبال اینکه چه کسی در خاموشی و تاریکی و بی ادعا، فداکاری می کند، نیستیم ولی این شرایط باعث می شود یک بحرانی کم کم شکل گیرد که ما بدون آنکه از آن مطلع باشیم روزی شاید این بحران ما را درگیر خود بکند که هیچ راه پیشگیری ندارد و صرفا باید  درمان اش کرد.

به همین سادگی تا انتها تماشاگر را درگیر می کند و با این دیدگاه خط داستانی شکل می گیرد که مثلا قرار است یک اتفاق بیافتد و حداقل داستان نقطه اوج و فرود داشته باشد، اما با همین انتظار تماشاگر هم به پایان می رسد. نظرتان درباره پایان فیلم چیست؟

ببینید، به نظر من عوامل مختلفی موثر هستند که مهمترین عامل می تواند فیلمنامه باشد که درست طراحی شده و مسیر قصه را مثل یک مسیر دومینو طراحی کرده، به طوری که تماشاگر با هر توقعی که به پای فیلم می نشیند، منتظر آن چیزی می ماند که متوقع هست، اتفاق بیافتد و هر اتفاقی که در فیلم می افتد، فکر می کند این همان موضوعی است که در واقع ادامه خواهد داشت. و به تدریج متوجه می شود که نیمی از فیلم گذشته ولی هنوز قصه ای شروع نشده و از اینجا به بعد آن چیزی که وادار می کند تا تماشاگر به پای فیلم بنشیند، در واقع عامل دوم است. یعنی میزان واقعی بودن و باورپذیر بودن لحظات و صحنه ها در فیلم است که تماشاگر را مواجه می کند با اتفاق هایی که بارها و بارها در زندگی شخصی خود و نزدیکان تجربه کرده ولی هرگز از دریچه پرده سینما  آنقدر واقعی نگاه نکرده بود و چون به شکل کاملا واقعی و البته انتخاب شده (برای سینما و نه مستند) لحظاتی از زندگی و تجربیات خود را با میزان سن و شخصیت های جدید روی پرده سینما می بیند، علاقه مند می شود که ادامه آن فیلم را هم تا انتها ببیند.

آیا به همین سادگی از دیدگاه فمینیستی به معنای طرفداری از حقوق زن می تواند نگاه متفاوتی در فیلم شما باشد؟

نه اصلا.  چون به همین سادگی در مورد فمینست بودن یک زن نیست. درباره تنهایی آدم هایی است که در جامعه پنهان شده اند. قالبی که این فیلم در شخصیت یک زن پیدا کرده است برای نمایش بیرونی اش، قالب یک زن خانه دار است که همین اتفاق می شود  در قالب  یک مرد و زندگی شخصی او باشد. به همین سادگی هیچ مردی را محکوم نمی کند.

می خواهم از نظر زمانی خیلی برگردم به عقب، زمانی که شما در رشته گرافیک تحصیل می‌کردید اما حالا کارگردان سینما هستید.

من سینما را دوست داشتم اما در مصاحبه آن سال های سینما رد شدم و ترجیح دادم یک رشته نزدیک به سینما را انتخاب کنم. قرار بود بعد از چند واحد که پاس کردم دوباره تغییر رشته بدهم که  یکی از اساتیدم منصرفم کرد و گفت مباحثی که در دانشکده سینما تدریس می شود بیشتر تئوریک است و  تو فیلمسازی را می توانی به صورت تجربی هم یاد بگیری. آنچه که گرافیک به تو می دهد به عنوان زمینه ای برای شناخت و چیدمان عناصر در کار می تواند بعدها در سینما برای تو تعیین کننده و راه گشا باشد. من نصیحت استادم را پذیرفتم و واقعا اینطوری شد که می بینید.

**لینک کامل مصاحبه**

 

گاوخونی

نویسنده و کارگردان:بهروز افخمی

بر اساس داستانی از جعفر مدرس صادقی

روایت خوابها و زندگی آشفته مردی که رودخانه زاینده رود و انتهای آن-باتلاق گاوخونی- رهایش نمی کند.

با فیلم عجیبی روبرو هستیم،شخصیت اصلی فیلم اسم ندارد،در دو سوم ابتدایی فیلم اصلا شخصیت اصلی فیلم(بهرام رادان) را نمیبینیم و فقط صدایش را میشنویم که راوی فیلم است.در حقیقت فیلم از دریچه ذهن ونگاه رادان روایت میشود و تمامی نماهای فیلم(در دو سوم ابتدایی فیلم) از زاویه نگاه او دیده میشود.

کارگردان و تهیه کننده فیلم واقعا جسارت زیادی به خرج دادن که داستان گاوخونی رو که تمام آن از ذهن یه نفر روایت میشه و مدام در بین خواب و بیداری در نوسان هست رو به فیلم برگردوندن.

فیلم برای من زیبا و تاثیرگذار بود و مهمترین شاخصه اون که فیلم رو به خوبی جلو میبرد دیالوگها و در حقیقت نریشن بسیار عالی  فیلم بود.اما همین وجه زیبای فیلم رو به عقیده خیلیها نمیشه به حساب فیلم گذاشت و اعتقاد دارن این متن زیبا، موبه مو از کتاب گاوخونی پیاده شده.به هر حال برای قضاوت در این مورد باید رمان مربوطه رو خوند که من هنوز موفق نشدم.

اما به هرحال از ارزشهای فیلم نمیشه به راحتی گذشت،بازی مثل همیشه زیبای انتظامی،نریشن بسیار طولانی رادان که خیلی سخته تو یه فیلم شما یک ساعت یه جورایی به جای همه  حرف بزنی که  افخمی  خوب  تونسته  رادان رو هدایت  کنه.

فقط در پایان فیلم برای من یه سوال بزرگ باقی مونده که چرا در یک سوم انتهایی فیلم نحوه روایت فیلم تغییر میکنه و اگه تغییر نمیکرد و تا آخر رادان رو نمیدیدیم و همراه با اون وارد زاینده رود میشدیم و فیلم تمام میشد چه فرقی با فیلم فعلی داشت؟

ارزشگذاری فیلم :

در پایان قسمتهایی از صحبتهای بهروز افخمی درباره این فیلم رو در هم اندیشی ادبیات و سینما (از سایت سینمای ما) میارم :

-عده ای پس از تماشای فیلم تصور کرده بودند که تمام رمان و یا بخش اعظمی از آن در فیلم خوانده شده در صورتی که ما نیمی از داستان را حذف و به تصویر تبدیل کردیم حال این سوال پیش می آید که این نوع اقتباس یک روش محسوب می شود به نوعی این شیوه اجرا به صیغه اقتباس یک روش محسوب می شود؟

-سینما یکی از شاخه های ادبیات نیست ولی در آن جنبه های ادبی زیادی وجود دارد دکوپاژ به شیوه بیان داستان باز می گردد این مسئله در کارگردانی و تقطیع فیلم نیز از ادبیات وام گرفته می شود و تا زمانی که داستان به صیغه شخص اول مفرد روایت می شود، در مخاطب این احساس به وجود می آید که مشغول مطالعه یا مشاهده خاطرات خصوصی شخصی است که به نوعی از دیدگاهی نزدیک احوال آن فرد را مرور می کند ، اما در شیوه سوم شخص مفرد ناظر با فاصله ای نسبی تمام جریان را تعریف می کند در این نوع درایت باور پذیری اش کمتر و دوری اش از موضوع زیادتر از اول شخص مفرد است ، به معنای دقیق تر در این شیوه ، قهرمان پروری وجود ندارد.

-در این شیوه طبیعی است که خواننده و بیننده از اثر فاصله بگیرد چون به دلیل این که کمتر از این شیوه مورد استفاده قرار گرفته مخاطب به آن عادت ندارد نویسنده در این شیوه به مخاطب کارهایی را نسبت می دهد که خواننده خیلی از آن کارها و رفتارها را انجام نداده است تقریبا برای مخاطب آزار دهنده است این مسئله به نوعی فاصله گذاری است که تنها کسانی که به شیوه برشتی علاقمند هستند به این نوع شیوه نیز ابراز علاقه می کنند.

کسی از گربه های ایرانی خبر نداره

کارگردان : بهمن قبادی

نکته جالب فیلم فایلی هست که پیوست با فیلم در یه دیسک قرار داره و داخلش بهمن قبادی میگه از اینکه این فیلم رو دارین مجانی میبینین خوشحاله و حلالتون باشه چون به فیلمهای من و امثال من در ایران اجازه اکران نمیدن فقط یه خواهشی دارم که با کیفیت خوب ببینین و..

دم بهمن قبادی گرم که فیلمش رو حلالمون کرد و گذاشت شب با وجدان راحت بخوابیم نه مثل داریوش مهرجویی که با فیلم ضعیف سنتوری انتظار داشت به شماره حسابش پول بریزیم و تا مدتها عذاب وجدان داشتیم.

با تماشای فیلم باید برای جوون ایرونی مخصوصا از نوع هنرمند و هنردوستش تاسف خورد.

کلیپهای فیلم عالی هستن و از نابازیگرها که ایفاگر نقش خودشون در فیلم هستن خوب بازی گرفته شده ،حامد بهداد هم که غوغا کرده.

چند تا ضعف هم فیلم داره،یکی این ماجرای گیر دادن به نیروی انتظامی دیگه خیلی کلیشه ای شده و متعلق به زمان آوازقو بود نه این فیلم. صحنه گیر دادن به سگ داخل ماشین اغراق آمیز به نظر میرسه و از همه بدتر پایان فیلم و جریان پارتی و وضعیت غیرعادی و نچسب حامد بهداد که با شخصیت همیشه امیدوار و رهاش، دیدن اون اوضاع و احوال زیاد قابل قبول نبود(مخصوصا اینکه قبلا به اشکان و نگار گفته بود یه وقت دیدین کار دیوید نشد و قابل درک نیست حالا شب کنسرت بچه ها این کار رو بکنه)

اما درخشان ترین صحنه فیلم جاییست که کودکان افغانی رو در حالی میبینیم که چشماشون رو بستن و تو خیالشون در حلی که ژست جدی هم گرفتن گیتار میزنن،واقعا تاثیرگذار بود.

ارزشگذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB

باغ های کندلوس

باغ های کندلوس

نویسنده و کارگردان : ایرج کریمی

ایرج کریمی از سالها پیش منتقد سینمایی بوده و شخصا نوشته هاش رو در مجله فیلم خیلی دوست داشتم به طوری که وقتی اولین فیلم بلندش "از کنار هم میگذریم" رو ساخت یه دلهره داشتم از تماشای فیلمش که نکنه یه منقد خوب و نویسنده ی با سواد یه فیلم ضعیف  ساخته باشه.

در حالی که اولین ساخته کریمی اثری آبرومند و خوش ساخت در اومد.منتها سینمای مورد علاقه کریمی سینمایی شاعرانه است . به قول خودمون خیلی هنریه.به طوری که بر خلاف فیلمهایی که هر دو وجه هنر و عوامل جذابیت فیلم رو در نظر داشته باشن،فیلمهای کریمی به نظر من کمترین نگاه رو به گیشه ندارن.

فیلم باغ های کندلوس هم فیلم بسیار خوبیه به شرط اینکه از حوصله بالایی برخوردار باشیم .به  نظرم  آغاز فیلم و اینکه این سه  نفر چه کسانی هستن و چی میخوان ،حتی فرم و بیان فیلم کمی گنگ و نامفهومه(یا اون تصادف ابتدا که با یه کات میبینیم همه سالم هستن) اما کم کم همه چی مرتب میشه.

فیلم در مکان و زمان روایت مدام پس و پیش میشه و حتی میشه صحنه هایی رو به رویا نسبت داد بدون اینکه اشاره مستقیمی به رویا بودن اونها وجود داشته باشه.

درباره سکانس پایانی فیلم و اون حرکات موزون کاوه و آبان و دکوپاژ محشر و حرکات دوربین و موسیقی همراهی کننده هم فقط میشه  گفت شاهکاره.

ارزشگذاری فیلم :


اینجا متن مصاحبه  ایرج کریمی  با روزنامه قدس رو از سایت این روزنامه که مربوط به زمان  پخش فیلمه گذاشتم :(مصاحبه کننده سید حبیب قاآنی)

-آقای کریمی آیا دلیل کم کاری شما در سینما به خاطر نگاه خاصی است که به این مقوله دارید یا شرایط کاری سینمای ایران به شما اجازه نمی دهد؟

-شرایط واقعاً به من اجازه کار نمی دهد... پس از نمایش "باغهای کندلوس" در جشنواره فیلم فجر، بلافاصله اقدامهای اولیه برای شروع فیلم جدیدم را آغاز کردم، ولی متأسفانه نشد! من فکر می کردم پس از تجربه "باغ های کندلوس" که هم برای من و هم برای فارابی از لحاظ محتوا و ساخت فیلم کم هزینه و خوشایندی بود، منتظر هموارتر شدن همکاریها باشم، ولی متأسفانه در کشور ما همیشه باید از نقطه صفر شروع کنیم! من در این فاصله سناریویی ارایه دادم و بعد از گذشت یک سال فارابی تشخیص داد سناریو معناگراست و آن را به شورای معناگرا ارایه داد و خلاصه اینکه بعد از هشت یا نه ماه بلاتکلیفی، در نهایت اتفاقی نیفتاد و وامی هم که قصد داشتند ارایه کنند یک وام عادی بود که برای هر فیلمی درنظر می گرفتند که طبیعتاً تهیه کننده من هم با آن وام ناچیز نمی توانست کار را شروع کند.
پس از آن، سناریو را به یک تهیه کننده بخش خصوصی دادم و ایشان هم به سهم خود مدت شش ماه ما را بلاتکلیف گذاشت و عملاً به دلیل مشکلات مالی که بر سر تولید فیلم دیگری برایش پیش آمد، اعلام کرد که آمادگی تهیه فیلمنامه را ندارد!

-تکلیف فیلمنامه چه شد؟
-فیلمنامه در اختیار خودم است، چرا که با هیچ جا قراردادی برای آن نبستم، ولی منظورم از گفتن این مسایل این است که در این مدت از پا ننشستم و مشتاق بودم واقعاً کاری انجام بدهم، ولی عملاً نشد! فکر می کنم بی دلیل نیست که تعداد زیادی از فیلمسازان سینما رو به تلویزیون آورده اند.

-پیش از نوروز، اخباری در خصوص نمایش فیلم از شبکه دوم مطرح بود. شما آن را شنیدید؟
-بله! من پس از شنیدن خبر، با واحد بازرگانی فارابی وارد صحبت شدم و از سوی تلویزیون هم با من تماس گرفتند که برای انجام جلسه ای جهت بحث و بررسی پیرامون فیلم به آن جا بروم، چون قرار است فیلم از تلویزیون نمایش داده شود که من از شنیدن آن یکه خوردم! به هرحال، حق پخش تلویزیونی این فیلم مربوط به بنیاد سینمایی فارابی است و طبق قراردادی که با تهیه کننده فیلم- شجاع نوری- داشتم، ایشان ملزم بود ظرف شش ماه الی یک سال فیلم را اکران کند که این اقدام انجام نپذیرفت و بنیاد سینمایی فارابی هم عنوان کرد که نمی تواند صبر کند، چرا که شاید تا 20سال دیگر تهیه کننده فیلم را اکران نکند! به هرحال، صحبتهایی شد و زمان کوتاهی در اختیارمان قرار گرفت تا تلاش جدی تری برای اکران فیلم صورت بگیرد که خوشبختانه نتیجه داد و فیلم به نمایش عمومی رسید.

-آیا آنچه امروز در نمایش عمومی فیلم "باغهای کندلوس" دیده می شود، همان "باغهای کندلوس" نمایش داده شده در جشنواره فجر است؟
-متأسفانه نه! و از همه بدتر آنکه متأسفانه من در نمایش عمومی فیلم با این مسأله روبرو شدم! من از ارشاد به خاطر این ممیزی گله مند هستم، چون ما در زمان نمایش جشنواره ای فیلم با آنها به توافق رسیده بودیم و ممیزی را که به شخصه در فیلم اعمال کردم، به حدی بود که هم نظر ارشاد را تأمین کرد و هم به فیلم لطمه زیادی نخورد، ولی ممیزی که در حال حاضر در فیلم اتفاق افتاده باعث پرش آن گردیده است، اما گله بیشتر من از شخص تهیه کننده فیلم است که بنده را به عنوان مالک معنوی اثر و همین طور به عنوان شریک (به همراه محمدرضا فروتن) اصلاً در جریان این مسأله قرار نداده بود تا همگی تلاش کنیم پرشهای فیلم را تا حد امکان کمتر کنیم. دراین خصوص، من رویه صداوسیما را می پسندم که هر نوع ممیزی را با کارگردان درمیان می گذارد.

-شما در بین صحبتهایتان به مسأله سینمای معناگرا یا سینمای خاص اشاره کردید. درخصوص نیاز و جایگاه سینمایی، با این تعریف نظرتان چیست؟
-این بحثی بسیار گسترده است، ولی به نظرم "سینمای خاص" دیگر تبدیل به نامی مثل "بیماریهای خاص" شده! سینمای خاص یک چیز بی معناست و معتقدم این اصطلاح را کسانی که انحصار تولید و پخش فیلم را سالها در دست داشته اند، به راه انداخته اند تا این فیلمها را ضعیف و رنجور و بی بهره از حمایت مردمی جلوه بدهند تا همچنان انحصار را نزد خودشان نگه دارند که من با چنین عملکردی موافق نیستم و پیشنهاد می کنم اسم "سینمای نوگرا" را بر روی این فیلمها بگذاریم. در مورد سینمای معناگرا به هرحال هر سازمانی برای خود یکسری تقسیم بندیهایی دارد که در بهترین صورت می تواند مثل نوعی تقسیم کار باشد.
واقعیت این است زمانی که من سناریو می نویسم دیگر تعیین نمی کنم این سناریو قرار است معناگرا باشد یا... بلکه سازمان آن را تعیین می کند وگرنه برای من که اثرم را ارایه داده ام، این مسأله تفاوتی نمی کند و بیشتر توقع حمایت و یارانه دولتی را دارم.

اما دراین بین گروهی معتقدند سینمای معناگرا بیشتر جنبه تشریفاتی دارد و بسیاری از کارگردانان و تهیه کنندگان چندان تمایلی به قرار گرفتن فیلمشان در این بخش ندارند؟

-نخیر اتفاقاً من شنیده ام حمایتهای ویژه ای از بخش معناگرا صورت می گیرد وط بیعتاً هر تهیه کننده و کارگردانی برای بهره مندی از این حمایتهای ویژه خوشحال می شود فیلمش در این دسته قرار بگیرد.


-پس چرا "باغهای کندلوس" را به این بخش ندادید؟
-زمانی که "باغهای کندلوس" را به بخش فرهنگی فارابی ارایه دادم، هنوز بخش سینمای معناگرا تأسیس نشده بود و در واقع سینمای "هنر/ تجربه" بود و وقتی به آنجا ارجاع شد، رئیس آن تهیه کننده همین فیلم "باغهای کندلوس" بود.

-شما تا به امروز سه فیلم کارگردانی کرده اید. آیا این سه فیلم در یک خط قرار دارند یا هرکدام فیلم مستقلی هستند؟
-تشخیص این قضیه برعهده خود من نیست! این کار را دیگرانی که فیلم را می بینند باید عنوان کنند. به هرحال، این سه فیلم از یک جنس سینما هستند و من تلاشم برای پیدا کردن یک بیان و پرداخت نو در عرصه سینماست.

"-
باغهای کندلوس" قصه های مختلفی در خود دارد. نمی شد هرکدام از این داستانها به صورت مستقل تبدیل به فیلم شوند؟
-نخیر! ببینید وقتی شما یک رمان(حتی مدرنش را) می خوانید، شاهد مجموعه ای از خرده داستانها در آن هستید؛ اما متأسفانه در ایران و بخصوص از آنجا که تلویزیون دقیقه ای پول می دهد، دوستان فیلمساز داستانی را که ظرفیت یک فیلم کوتاه را دارند، به یک سریال 26قسمتی تبدیل می کنند! در چنین فضایی ممکن است کاری که من می کنم عجیب و غریب به نظر برسد. بعضی ها حتی معتقدند من دارم قصه ها را حیف می کنم، چون فکر می کنند مثلاً می شد از دل فیلم "از کنار هم می گذریم" دو تا سه سریال درآورد و پول بیشتری به جیب زد! درحالی که من چنین اعتقادی ندارم و در فیلم "باغهای کندلوس" عشق آبان و کاوه باید به همین شکل نشان داده می شد تا حسرت آن سه مرد که به مرز سرگشتگی در زندگی شان رسیده اند، معنا پیدا کند و برای تماشاگر ملموس شود.

خواب زمستانی

خواب زمستانی

کارگردان : سیامک شایقی

سیامک شایقی که در کارنامه کارگردانی اش فیلمهایی مانند جهیزیه ای برای رباب و باغ فردوس پنج بعد از ظهر را داره در دهمین فیلمش  برهه ای از زندگی سه خواهر را به تصویر کشیده.

فیلم به تنهایی روی زندگی هیچ یک از خواهران تمرکز نمیکنه و تقریبا زمان فیلم به طور مساوی بین سه خواهر تقسیم میشه و در حقیقت یک شخصیت محوری نداریم.پس کارگردان کار سختی داره که بتونه برای هر خواهر مجموعه ای از حوادث و اتفاقات رو در زمان محدود فیلم جای بده تا ما به تناوب داستان زندگی هر کدوم رو دنبال کنیم.میشه گفت کارگردان تا حدی موفق بوده و فیلم آبرومندی از کار در اومده اما خوب باید گفت که فیلم ماندگاری هم نیست اتفاقاتی که برای هر خواهر میفته شاید اونقدر برای مخاطب درگیرکننده نباشه تا بعد از فیلم هم در ذهنش بخواد اونا رو بازبینی کنه یا حدس بزنه برای هر کدوم چه اتفاقاتی در آینده میفته.برای هر کدوم از خواهرهای مجرد فیلم یه مرد خاطرخواه وجود داره اما زمان مناسبی برای آشنایی و شخصیت پردازی اونها صرف نشده و این هم ضعفیه که باعث میشه مخاطب زیاد درگیره این ماجراها و حدس اینکه سرانجام هر کدوم چیه نشه.

ارزشگذاری فیلم :

دل خون

دل خون

کارگردان : محمدرضا رحمانی   

نکته ای که باعث شد به تماشای فیلم بشینم شنیدن و خواندن نظرات متفاوتی بود نسبت به بازی حامد بهداد در این فیلم.

حامد بهداد بازیگری که عده ای اونو بازیگر خوب و قابلی می دونن و عده ای هم اعتقاد دارن که بهداد فقط  با اغراق زیاد در بازیهاش که اکثرا برای شخصیتهای عصبی و خاص بوده تونسته نظر بقیه رو جلب کنه.

به هر حال بهترین قاضی برای بازی های حامد بهداد و نقش آفرینی هاش گذشت زمانه واینکه ببینیم چقدر خودش و نقش هاش رو تکرار میکنه تا از جذابیت بیفته یا اینکه با نقش های متفاوت و ماندگار خودش رو میتونه اثبات کنه.

در فیلم دل خون،بازی بهداد در نقش یه قاتل که زنشو کشته و به شدت عذاب وجدان داره قابل قبول و باورپذیره اما فیلم نقاط ضعف زیاد داره مخصوصا در زمینه بازیگری و استفاده از دو هنرپیشه زیبا و جوان پسند که به اعتقاد من لطمه زیادی به فیلم زده. مخصوصا پوریا پورسرخ که به نظر من در حد سریال های شبانه تلویزیون هم نیست و بازی ضعیفش با اون گریم مخصوص نشریات زرد در نقش یک چشم پزشک که حضوری کاملا منفعلانه در فیلم داره و فقط خواستن که دیده بشه بیشترین آسیب رو به فیلم زده.در واقع اگه تمامی صحنه های پورسرخ رو از فیلم در بیاریم هیچ خللی در فیلم ایجاد نمیشه.

ارزشگذاری فیلم :