فیلمهایی که می بینیم..

یادداشتهای روزانه درباره فیلمهایی که می بینیم..

فیلمهایی که می بینیم..

یادداشتهای روزانه درباره فیلمهایی که می بینیم..

The Taking of Pelham 123

گروگانگیری در  پلهام 123 (2009)

کارگردان : تونی اسکات

چند نفر مسلح اقدام به گروگانگیری در یک قطار زیرزمینی(معروف به پلهام 123)میکنند و 10 میلیون دلار پول از شهردار میخوان تا به مسافرین مترو آسیبی نرسونن .

2 هنرپیشه محبوب و فوق العاده در این فیلم بازی میکنند،هنرپیشه هایی که هرگاه با کارگردان و فیلمنامه خوبی کار کردن یک فیلم به یاد ماندنی از خودشون به جا گذاشتن.جان تراولتا در نقش سردسته گروگانگیرها(رایدر) که تخصص فوق العاده ای در ایفای نقش های منفی یا نزدیک به ضدقهرمان داره و دیگری دنزل واشنگتن که همین چندسال پیش برای بازی در فیلم Training Day اسکار نقش اول رو به شایستگی دریافت کرد.اینجا دنزل واشنگتن نقش گاربر،یک کارمند مترو رو بازی میکنه که ناخواسته درگیر این گروگانگیری میشه.

فیلم نسخه قدیمیتری داره که مربوط به سال 1974 میشه و هر دوی اونها اقتباسی از یه رمان هستند.

ماجرای گروگانگیری و مکالمات و مذاکرات رایدر و گاربر و خلاصه همه چیز تقریبا به خوبی پیش میره و با یه فیلم اکشن،تریلر خوب روبرو هستیم تا جاییکه متاسفانه قهرمان بازی گاربر شروع میشه و فیلم به آفت کلیشه های این چنینی- که در اون قهرمان سود و زیان شخصی نمیبینه اما جلوی یه ماشین رو میگیره و راننده رو پیاده میکنه و دنبال آدم بده میره- میفته.(تا حالا چند تا فیلم با صحنه ای مشابه اونچه که گفتم دیدین؟)

- ماجرای چت پسر داخل مترو با دوستش هم موضوع زائدیه که کمکی به پیشبرد فیلم نمیکنه غیر از تشخیص هویت یه راننده قدیمی مترو  که با توجه به این موضوع کم اهمیت زمان، نسبتا زیادی از فیلم رو اشغال میکنه و یا روی اینترنت رفتن پخش زنده داخل مترو هم هیچ بازتابی در اتفاقات فیلم نداره.

با این وجود حتی اگه نسخه اصلی فیلم رو هم دیده باشین باز هم تقابل این دو بازیگر خوب سینما ارزش یه بار دیدن فیلم رو  داره..

ارزشگذاری فیلم :

لینک فیلم در IMDB


کتاب قانون

کتاب قانون(1387)

کارگردان : مازیار میری

گاهی به انتظار تماشای فیلمهایی میشینم که حسابی ناامیدم میکنن.

این بار هم به حساب مازیار میری و پرستویی که یه کمدی آبرومند ساختن به تماشای فیلمی نشستم که خوب شروع شد ولی هرچه گذشت سطحی تر و جلف تر شد.

در پایان فیلم تنها نکته( کمی) با ارزشی که برای فیلم باقی میمونه مطرح کردن و نمایش سفرهای خارجی هیئت های اعزامی ایران به همایش هایی است که غیر از  هدر دادن بیت المال و وقت تلف کردن و مطرح کردن بحث های تکراری و هدیه دادن و خوردن و..چیز دیگه ای از اونها باقی نمیمونه و احتمالا این یکی از دلایل اصلی بوده که فیلم مدتی توقیف شده بود.

فیلم گاهی از ترفندهای کلیشه ای و بی منطق برای خنداندن و گاهی متاثر کردن تماشاگر استفاده میکنه که شدیدا به فیلم لطمه زده.

- چراباید خاله و عمه و مادر و خواهرها همه با هم زندگی کنن؟غیر از این که بهانه ای برای شلوغ کردن و متلک پرانی در فیلم باشن چه توجیهی در فیلم وجود داره.

- آیا تکه کلام عمه یا خاله(دو شخصیت اضافی و قابل حذف که فقط و فقط برای مزه پرانی در فیلم هستند)که میگفت چه جلافتها!! و بارها هم تکرار میشه شما رو به یاد تکه کلام های سریالهای طنز شبانه تلویزیون نمیندازه که بعد از مدتی از دهن بچه ها در مدرسه شنیده میشه.

- اصطلاح خواهرمادر که راهنمای لبنانی به زبان میاره و تکرار اون یه استفاده مبتذل برای خنداندن نیست؟(البته فکر نکنم کسی مرتبه دوم خندیده باشه)

- گریه خواهر کوچک زیر درخت با صدای بلند و بیدار شدن رحمان در طبقه بالا از صدای گریه خواهر در حیاط!! و ادامه اون صحنه از این ضعیف تر و کلیشه ای تر هم میشد باشه؟

- چه زمان و دیالوگ و بازی تلف میشه تا یه شوخی بی مزه مطرح بشه که دختر نماز طولانی جعفر طیار خوانده..

- اجرای صحنه هایی که مدیر رحمان بهش مشاوره میده تا حریف رو ناک اوت کنه چقدر نچسب و مسخرست..

از این اجراهای ضعیف و شوخی های با مزه یا بی مزه که فیلم رو به ابتذال کشوندن که بگذریم بد نیست به استفاده خوب و به جا از فیلم  "روز واقعه" هم اشاره کرد که منتها با استفاده از دیلوگهای تقریبا مشابه(مانند شصت سال مسلمان بودن) کمی گل درشت شده که البته برای چنین فیلمی این اشاره مستقیم و رو  هم کاملا طبیعی به نظر میرسه و نمیشه انتظار داشت اشارات در لایه های زیرین باشه که اصلا چنین لایه هایی در فیلم وجود نداره..

ارزشگذاری فیلم :



Love Story

داستان عشق(۱۹۷۰)

کارگردان : آرتور هیلر

فیلم Love Story که در ایران به همین نام اصلی اش معروف است از اون فیلمهاییه که موسیقیشون خیلی معروفتر از خود فیلم هستند و کمتر کسی پیدا میشه که ملودی مشهور اون رو نشنیده باشه.

فیلم داستان عشق یه دختر پسر جوانه که از ابتدا با روایت پسر متوجه میشیم که عشقش مرده و حالا با یه فلش بک که تقریبا تمام فیلم رو شامل میشه با داستان این لیلی و مجنون فرنگی آشنا میشیم.یه داستان تین ایجری که برام خیلی عجیبه چطور این همه نامزد اسکار شده و یه روایت آبکی از عاشق شدن و بیماری  یک سوی این عشق و مردن در آغوش محبوب و حسرت خوردن تماشاگر از این عشق سینمایی.

چند تا نکته که به نظرم با ارزش اومد:

- در طول فیلم هر بار ملودی آشنای فیلم رو تقریبا کامل میشنویم تا جاییکه الیور در مطب دکتر متوجه میشه به زودی جنیفر خواهد مرد و وقتی از مطب بیرون میاد باز هم چند نت ابتدای ملودی فیلم رو میشنویم اما در اون آشفتگی و پریشانی ذهن الیور و شلوغی خیابان چند نت بعدی انگار صداهای ناهنجاری(شبیه بوق ماشین)هستن که با موقعیت روحی الیور و تماشاگر همخوانی داره.

- از صحنه هایی که کارگردانی ارزشمندی داره جاییه که الیور و جنیفر با ماشین از دیدار پدر مادر الیور بازمیگردن و گفتگوهاشون درباره وقایع اونجا و نمایش تکه تکه از اونچه که اتفاق افتاده یه تدوین و روایت مقطع زیبا رو به وجود میاره .

- فیلم یه جمله خیلی معروف داره که جزء چند نقل قول معروف تاریخ سینما به حساب میاد:

Love means never having to say you're sorry

ارزشگذاری فیلم :

لینک فیلم در IMDB


لیلا

لیلا(۱۳۷۵)

نویسنده و کارگردان : داریوش مهرجویی

لیلا و رضا عاشقانه یکدیگر را دوست دارند اما بچه دار نمی شوند در این میان مادر رضا اصرار زیادی برای نوه دار شدن دارد تا نسل آنها باقی بماند و به لیلا (که ایراد از اوست) فشار می آورد تا رضایت دهد رضا دوباره زن بگیرد..

داریوش مهرجویی علاقه زیادی به اقتباس در فیلمهایش دارد و این فیلم هم برگرفته از یک داستان است ،علاقه دیگر مهرجویی نامگذاری فیلم از روی یکی از شخصیت هاست مانند : سارا،پری،هامون،لیلا و..

مهرجویی در این فیلم شخصیت اصلی یعنی لیلا را به عنوان راوی در نظر گرفته و همه چیز به صورت کلاسیک پیش می رود به غیر از دو سه مورد که شخصیتها چند جمله با دوربین صحبت میکنند که برای تماشاگر تعجب آور است و فکر نکنم مشابه آن در فیلمهای دیگر مهرجویی وجود داشته باشد اما خوب اجرای آنها بد نیست و لطمه ای به فیلم نزده و در نوع خودش به فضای تیره و غمبار فیلم طراوت میبخشد(البته اینها خیلی کوتاه هستند و جمعا شاید نیم دقیقه بیشتر نشوند)

از نکات مشابه کارگردانی و تدوین فیلم میشه به فید اوت های رنگی فیلم اشاره کرد که یادآور فیلم پری هستند.

در مجموع مهرجویی به خوبی از عهده به تصویر در آوردن داستان در اومده و فیلم هم برای مخاطب عام و هم خاص دارای جذابیت کافی است.

یه نکته ریز که بی توجهی بهش شده جاییه که لیلا و رضا تصمیم میگیرن فیلم تماشا کنن و در حالی که به تماشای فیلم نشستن(دکتر ژیواگو) و تمام چراغها خاموشه و فقط صورت اونها به خاط نور تلویزیون روشنه اما خوب این نورپردازی کاملا غیر واقعیه در حالی که نور روی صورت اونها کاملا ثابته و هرکسی میدونه که نور تلویزیون وقتی بر چهره کسی یا دیوار میفته چه حالتی داره(اگه دوباره اون صحنه رو تماشا کنید حتما با من موافق خواهید بود)به هر حال یه کارگردان خوب کسیه که به تمام این جزئیات به دقت توجه کنه هرچند وظیفه فیلمبردار یا نورپردازش باشه.

ارزشگذاری فیلم :

Ice Age 3

عصر یخبندان : آغاز دایناسورها (2009)

از وقتی در مراسم اسکار جایزه اسکار جداگانه ای برای بهترین فیلم انیمیشن سال در نظر گرفته شده،شناسایی فیلمهای نسبتا با ارزش انیمیشن برای انتخاب و تماشا راحت تر شده اما خوب قسمت سوم عصر یخ فیلمیه که فقط با جا دادن یه سری ماجاجویی ها و اتفاقات خنده دار تنها منظورش هدف قرار دادن گیشه ای بوده که نصیب قسمتهای قبلی شده بود.

در حقیقت بر خلاف فیلمهای انیمیشن با ارزشی که در کنار کودکان میتونن برای بزرگسالان هم فیلمهای خوبی باشن این فیلم فقط مناسب بچه هاست.

از نکات مثبت سری فیلمهای عصر یخ همون موتیف تکرار شده سنجابیه که به دنبال یه بلوط میگرده و همش سرش بلاهای مختلف میاد و تو این قسمت با اضافه شدن یه سنجاب ماده اتفاقات بامزه ای در فیلم میفته،در حقیقت بهترین صحنه های فیلم که خلاقیت هم درش به کار رفته(مثل جایی که کشمکش برای بلوط تبدیل به یه رقص جذاب میشه)متعلق به همین دوتا سنجاب بامزست.

ارزشگذاری فیلم :

لینک فیلم در IMDB

Public Enemies دشمنان مردم

دشمنان مردم(2009)

کارگردان : مایکل مان

فیلم روایت زندگی جان دلینجر(جانی دپ)یه سارق بانک در دهه 1930 است و تلاش گسترده نیروی پلیس و به ویژه ماموری به نام ملویس پرویس(کریستین بیل)برای دستگیری او..

برای دیدن فیلم جدیدی از مایکل مان باید واقعا خوشحال بود و به خصوص که یکی از بهترین بازیگران نسل جدید،جانی دپ،قرار باشه توش در نقش یک گانگستر بازی کنه.

موضوع سرقت فیلم و تقابل دزد و پلیس (جانی دپ و کریستین بیل) ناخودآگاه ذهن مخاطب رو به طرف فیلم ستایش شده و ماندگار مایکل مان یعنی Heat (مخمصه) میبره و تقابل رابرت دنیرو و آل پاچینو.

فیلم به خودی خود فیلم خیلی خوبیه اما این مقایسه با یکی از بهترین های این ژانر در تاریخ سینما(که به خاطر کارگردان مشترکش غیر قابل اجتناب نشون میده) باعث میشه کمی از ارزش فیلم در نگاه ما کاسته بشه.

به هر حال ترکیب و قدرت بازیگری پاچینو و دنیرو به دپ و بیل میچربه.به یاد بیارید سکانس شاهکار فیلم مخمصه که دزد و پلیس با هم قهوه میخورن و از رویاها و کابوس هاشون میگن و به هم اولتیماتوم میدن و مقایسه کنید با تقابل دلینجر و پرویس در زندان که اصلا در خاطرها نمیمونه.

یکی از بزرگترین نقاط قوت فیلم مخمصه این بود که شخصیت محوری وجود نداشت و همه چیز به طور مساوی بین دزد و پلیس تقسیم شده بود و ما از زندگی و شخصیت هر دو به یک اندازه مطلع بودیم اما اینجا فقط یه بازیگر معروف برای پلیس انتخاب شده و اون حسی که در فیلم مخمصه به هنگام کشتن دزد سراغ پلیس میاد اینجا اصلا نمیتونه شکل بگیره.

و البته کم و بیش یه سری تشابهات هم در مضمون هر دو فیلم وجود داره در مخمصه دنیرو همیشه میگفت تو زندگی نباید چیزی وجود داشته باشه که نتونی ازش دل بکنی و اینجا هم به دپ توصیه میشه به زنها نزدیک نشه و خودش رو اسیر نکنه یا اخلاقیاتی که دنیرو داشت دپ هم داره مثلا کتش رو دوش زن گروگان که سردشه میندازه و از آدم ربایی خوشش نمیاد.

یکی از مسائلی که به نظر من ضعف اومد این گیر افتادن ها و از زندان در رفتن های دلینجر بود که گاهی کمی ساده انگارانه به نظر میرسید.

ارزشگذاری فیلم :

لینک فیلم در IMDB

مایکل مان در IMDB

Hall City

هال سیتی(1996)

کارگردان : هارولد بکر

داستان تلاشهای یک معاون شهردار(جان کیوزاک) و یک وکیل(بریجیت فوندا)که قصد دارن از پشت پرده چند قتل در شهری که شهردارش هم آل پاچینوست مطلع بشن..

از نکات جالب فیلم اینه که پلیس تو این فیلم تقریبا بیکارست و یه معاون شهردار هر کاری بخواد میکنه و همه باید بهش جواب بدن.البته باید دقت کنیم که تعریف شهردار در کشور ما و آمریکا خیلی متفاوته اما باز هم تو این فیلم به نظر من وظایف بدون توجه به واقعیات و منطق چینش شده.

ابتدا فیلم با روایت معاون شهردار و صدای خارج از قاب اون شروع میشه و در پایان هم با معاون شهردار و نریشن اون به اتمام میرسه و باید اونو راوی داستان بدانیم اما در صحنه هایی نه تنها اون حضور نداره بلکه بعدها هم نمیتونسته از چند و چون اون صحنه اطلاعی به دست بیاره.

به هر حال فیلمساز با چینش یه سری قتل و موضوعات مختلف میخواد فیلمش رو پر از معما و رازآلود نشون بده و در پایان هم به سادگش سر و تهشون رو هم میاره و با تلاشهای معاون سابق برای انتخابات جدید و دیدار اتفاقیش با همون خانوم وکیل میخواد از تلخی رسوایی آل پاچینو کم کنه و مخاطبانش رو خوشحال از سینما خارج کنه.

بازی آل پاچینو مخصوصا به هنگام نطقها و سخنرانیهای طولانیش ستودنیه اما نمیتونه کمک چندانی به این فیلم به زحمت متوسط بکنه.

ارزشگذاری فیلم :


Transformers: Revenge of the Fallen

ترنسفورمرز:انتقام فالن

کارگردان : مایکل بی

با دیدن صحنه هایی از تبلیغات فیلم و با دیدن لیست کاندیداهای جوایز تمشک طلایی که ترنسفورمرز در رشته های زیادی نامزد دریافت تمشک طلایی(بدترین فیلم سال)شده بود میخواستم از دیدن فیلم منصرف بشم اما چون تا حالا از بین اینگونه فیلمهای مایکل بی،هیچکدوم رو ندیده بودم خواستم یه بار یه فیلمشو کامل ببینم که البته پشیمون شدم.

البته اونهایی که خیلی به آدم آهنی علاقه دارن و از تبدیل شدن یه موجود به حساب فضایی(همون آدم آهنی)به ماشین و تریلی و هلی کوپتر و پلنگ مکانیکی و.. لذت میبرن این فیلم احتمالا بهترین فیلم در این زمینه هاست..

ارزشگذاری : بدون ارزش

a short film about love

یک فیلم کوتاه درباره عشق(۱۹۸۸)

کارگردان : کریستف کیشلوفسکی

کیشلوفسکی در سال ۱۹۸۸ اقدام به ساخت ۱۰فیلم کوتاه (زمان هر فیلم حول و حوش ۵۰دقیقه)درباره هر یک از فرمانهای ده فرمان حضرت موسی کرد.این فیلمها برای تلویزیون لهستان ساخته شدن اما بعدا کیشلوفسکی قسمتهای پنجم و ششم را با مدت زمان بیشتری دوباره ساخت.

فرمان ششم که  "یک فیلم کوتاه درباره عشق" بر اساس آن ساخته شده، زنا نکنید، میباشد.

فیلم داستان پسر جوان ۱۹ساله ای را روایت میکند که به اشتباه عاشق زنی در آپارتمان روبرو میشود و هر روز  او را با دوربین خود از پنجره اتاقش می پاید.زن هر شب به گناه زنا مبادرت میورزد و عشق را باور ندارد اما پسر جوان تا به حال هیچ رابطه ای نداشته و از زن هیچ چیز نمی خواهد و فقط او را دوست دارد.

هر چند در پایان فیلم زن اعتراف میکند که اشتباه کرده و حق با پسر بوده(انگار فیلم در پایان حکم به تایید عشق میدهد) اما چه تضمینی وجود دارد که جوان ۱۹ ساله وقتی به سن زن رسید و تجربه های مختلفی را گذراند نگاهش به عشق عوض نشود و یا زن در جوانی خود مانند اکنون پسرک عاشق نبوده باشد..

به هر حال سکانس پایانی فیلم تصویری بسیار زیبا از عشق(با هر تعبیری که از آن داشته باشیم) به ما می دهد:زن به اتاق پسرک که در بستر خوابیده می آید(پسرک به خاطر تجربه تلخی که در عشق داشته خودکشی ناموفقی کرده)و پارچه قرمزی که بر روی دوربین کشیده شده را کنار میزند و به اتاق خود در آپارتمان روبرو نگاه میکند و در خیالش خودش را میبیند که ناراحت به خانه آمده و شیشه شیر را چپه میکند و در تنهایی گریه میکند(این صحنه را قبلا از دید پسرک دیده بودیم)اما این بار از نمای دید زن میبینیم پسرک کنار او حاضر شده و همچنانکه زن سرش را به پسرک تکیه داده و گریه میکند پسرک او را نوازش میکند.

- در صحنه ای که زن و پسر جوان پس از خوردن بستنی میخواهند به خانه بروند زن به پسرک میگوید اگر به آن اتوبوس رسیدند با هم به خانه او میروند و اگر نرسیدند هر کس به خانه خود میرود(شاید آگاهانه سرنوشت عشق پسر را به شانس واگذار میکند)به دنبال اتوبوس دویدن آنها که سرنوشت را تغییر میدهد دقیقا اشاره ایست به فیلم دیگر کیشلوفسکی " شانس کور" که سرنوشت شغل و تحصیل،رابطه عاشقانه،مرگ و حتی اینکه در سیاست طرفدار چه حزبی باشد بستگی به این داشت که شخصیت فیلم به قطار برسد یا نه..

ارزشگذاری فیلم:

کیشلوفسکی در IMDB

به همین سادگی

به همین سادگی

فیلمنامه : رضا میرکریمی،شادمهر راستین

کارگردان : رضا میرکریمی

هر فیلم رضا میرکریمی برای سینمای ایران یه اتفاق خوب محسوب میشه.فیلمهای "اینجا چراغی روشن است"،"زیر نور ماه"و"خیلی دور خیلی نزدیک"نشون میده میرکریمی یه سینمای متفکر و عمیق رو زیر نظر داره و از نزدیک شدن به خط قرمزها و فیلمسازی بر خلاف جریان مرسوم هم ابایی نداره.

به همین سادگی فیلمیه که شاید تماشاگر عام سینما اونو پس بزنه(هرچند با تبلیغات خوب و همچنین به خاطر جوایز بسیاری که در بیست وششمین جشنواره فجر و جشن خانه سینما دریافت کرد به فروش خوبی هم رسید) و با نگاهی به جریان فیلمسازی مرسوم به سینمای بدنه ما به تماشاگر این سینما میشه کمی حق داد که این فیلم براش غیرقابل درک باشه.

فیلم یه روز عادی از زندگی یه زن خانه دار رو به نمایش در میاره.تو این روز نه دزد به خونش میزنه،نه آتش سوزی و نه هیچ اتفاق مهم دیگه ای براش نمیفته.

فقط ما با تنهاییها و اتفاقات یکنواخت یه زن همراه میشیم و در پایان به یه درک و همذات پنداری عمیق از تنهاییها، خواستها و آرزوهای اون میرسیم.

برای لذت بردن از فیلم باید به جزئیات این زندگی در تقابل با فرزندان،همسر،شعر،همسر،همسایه و .. توجه کرد و از طریق هر صحنه به دنیای ذهنی طاهره و کارگردان نزدیک تر شد.

مثلا صحنه ای که طاهره به زیر تخت میره ، در حقیقت وارد دنیای پنهان پسرش میشه و در همراهی با بازی پسرش گوشه ای از مرد درون خودش رو با شلیک دقیقش به اسباب بازی نشون میده.

یا جایی که دخترش اجازه میگیره رو تخت بابا مامانش برای چند ساعتی بخوابه و نگاه طاهره به این خواهش دخترش میتونه اشاره ای به امیال و خواستهای طاهره باشه.

از صحنه های زیبای فیلم جاییه که طاهره-که تمام روز در پی تماس تلفنی برای استخاره بوده-به طبقا بالا برده میشه تا برای نوعروس همسایه بالا استخاره کنه..

ارزشگذاری فیلم :

 

گزیده ای از مصاحبه  رضا میرکریمی با صبا شادور (سایت سازمان تبلیغات اسلامی)

 در ابتدا در مورد ساخت به همین سادگی و این که قصه چطور به تصویر درآمد توضیح دهید؟

بعد از خیلی دور خیلی نزدیک که یک قصه کلاسیک و پرماجرا و حادثه ای بود خیلی ها توقع داشتند که در همان قالب  و محتوا فیلم بسازم، چون موفقیت آمیز هم بود، من این مسیر را ادامه دادم. اما دوست داشتم تجربه ای داشته باشم که در همان عرصه کمتر به آن پرداخته بودم.  دوست داشتم تجربه ای داشته باشم که در آن حوادث و ماجراها مسئولیت کمتری در هدایت قصه برای من به وجود می آورد و بیشتر فضا و جزئیات قصه بیانگر و عامل جذابیت و پیش برنده قصه و داستان فیلم باشد. "به همین سادگی" با این ایده و طرح اولیه شکل گرفت ، البته طرح دو خطی را قبل از ساخته شدن فیلم خیلی دور خیلی نزدیک نوشته بودم که با چند تا از دوستان فیلمنامه نویس هم مشورت کردیم اما به نتیجه نرسید تا اینکه با شادمهر راستین آشنا شدم و احساس کردم شادمهر خیلی می تواند به روند قصه کمک کند و مشترکا شروع کردیم به نگارش قصه؛ با همکاری داستان نویس های زن که برای ما ایده های کوتاهی را با محوریت یک زن خانه دار که دچار روزمرگی شده و احساس بیهودگی می کند، روشن تر کردند؛ قصه هایی که به دست ما رسید مستقیما به فیلمنامه کمک آنچنانی نکرد اما جزئیاتی را به ما داد که از نگاه یک مرد به زندگی عادی یک زن خانه دار، بود که سال ها طول می کشید تا آن جزئیات را بدست بیاوریم. از مجموعه آن جزئیات شروع کردیم به نوشتن قصه که فکر می کنم چندبار فیلمنامه را به نگارش درآوردیم که پس از بازنویسی فکر می کنم 8 ماه طول کشید تا به فیلمنامه ای رسیدیم و  پیش تولید فیلم را آغاز کردیم.

به نظر می رسد به همین سادگی یک فیلم متفاوت در کارنامه کارگردانی شما نسبت به فیلم های قبلی از جمله خیلی دور خیلی نزدیک باشد، فکر می کنید این متفاوت بودن داستان به همین سادگی از کجا می آید؟ اینکه میرکریمی کارگردان سینما می خواهد ژانرهای مختلف با دیدگاه های خاص را در عرصه سینما تجربه کند؟ چرا دغدغه ذهن شما برای این فیلمنامه پرداختن به زندگی یکنواخت یک زن بود؟

من بعد از دیدن فیلم دایره به کارگردانی جعفر پناهی که آن را به لحاظ سینمایی و ساختار سینمایی دوست داشتم، با خودم فکر می کردم که آیا همه مشکلات زنان ایرانی از جنسی است که باید در صفحه حوادث روزنامه ها جستجو کنیم؟ یا مسائل پنهان تری هم وجود دارد که علت اصلی و بسترساز اصلی بحران های مهم تری در اجتماع هستند. مثل قشر وسیعی از زنان خانه‌دار جامعه که از پتانسیل و توان آنها استفاده  کافی نمی شود و نقش تعیین کننده آنها در رشد و ثبات خانواده و ارتقای اعضای خانواده به رسمیت شناخته نمی شود  و این ایده از اینجا شکل گرفت. البته پرداختن  به موضوع های پنهان و مضمر در سینما کار مشکلی است به این دلیل که نماد عینی و بیرونی ندارد و بیشتر پنهان و مضمر است و کمتر آدرس مشخصی می شود درباره این ایده ها پیدا کرد. و طبیعی است که ماجراهایی که در صفحه حوادث روزنامه ها می بینیم، قصه و داستان های مشخص تری  دارند که برای بیننده  جذاب تر خواهد بود. ولی کمتر مسئله اصلی جامعه ما را شکل می دهند و در واقع استثناءهایی هستند که در جامعه اتفاق می افتد  و قاعده اصلی نیستند. ایده به همین سادگی از اینجا شکل گرفت که بعضی وقت ها ما حس می کنیم که همه چیز خوب است، ولی نمی دانیم چرا؟ و به دنبال اینکه چه کسی در خاموشی و تاریکی و بی ادعا، فداکاری می کند، نیستیم ولی این شرایط باعث می شود یک بحرانی کم کم شکل گیرد که ما بدون آنکه از آن مطلع باشیم روزی شاید این بحران ما را درگیر خود بکند که هیچ راه پیشگیری ندارد و صرفا باید  درمان اش کرد.

به همین سادگی تا انتها تماشاگر را درگیر می کند و با این دیدگاه خط داستانی شکل می گیرد که مثلا قرار است یک اتفاق بیافتد و حداقل داستان نقطه اوج و فرود داشته باشد، اما با همین انتظار تماشاگر هم به پایان می رسد. نظرتان درباره پایان فیلم چیست؟

ببینید، به نظر من عوامل مختلفی موثر هستند که مهمترین عامل می تواند فیلمنامه باشد که درست طراحی شده و مسیر قصه را مثل یک مسیر دومینو طراحی کرده، به طوری که تماشاگر با هر توقعی که به پای فیلم می نشیند، منتظر آن چیزی می ماند که متوقع هست، اتفاق بیافتد و هر اتفاقی که در فیلم می افتد، فکر می کند این همان موضوعی است که در واقع ادامه خواهد داشت. و به تدریج متوجه می شود که نیمی از فیلم گذشته ولی هنوز قصه ای شروع نشده و از اینجا به بعد آن چیزی که وادار می کند تا تماشاگر به پای فیلم بنشیند، در واقع عامل دوم است. یعنی میزان واقعی بودن و باورپذیر بودن لحظات و صحنه ها در فیلم است که تماشاگر را مواجه می کند با اتفاق هایی که بارها و بارها در زندگی شخصی خود و نزدیکان تجربه کرده ولی هرگز از دریچه پرده سینما  آنقدر واقعی نگاه نکرده بود و چون به شکل کاملا واقعی و البته انتخاب شده (برای سینما و نه مستند) لحظاتی از زندگی و تجربیات خود را با میزان سن و شخصیت های جدید روی پرده سینما می بیند، علاقه مند می شود که ادامه آن فیلم را هم تا انتها ببیند.

آیا به همین سادگی از دیدگاه فمینیستی به معنای طرفداری از حقوق زن می تواند نگاه متفاوتی در فیلم شما باشد؟

نه اصلا.  چون به همین سادگی در مورد فمینست بودن یک زن نیست. درباره تنهایی آدم هایی است که در جامعه پنهان شده اند. قالبی که این فیلم در شخصیت یک زن پیدا کرده است برای نمایش بیرونی اش، قالب یک زن خانه دار است که همین اتفاق می شود  در قالب  یک مرد و زندگی شخصی او باشد. به همین سادگی هیچ مردی را محکوم نمی کند.

می خواهم از نظر زمانی خیلی برگردم به عقب، زمانی که شما در رشته گرافیک تحصیل می‌کردید اما حالا کارگردان سینما هستید.

من سینما را دوست داشتم اما در مصاحبه آن سال های سینما رد شدم و ترجیح دادم یک رشته نزدیک به سینما را انتخاب کنم. قرار بود بعد از چند واحد که پاس کردم دوباره تغییر رشته بدهم که  یکی از اساتیدم منصرفم کرد و گفت مباحثی که در دانشکده سینما تدریس می شود بیشتر تئوریک است و  تو فیلمسازی را می توانی به صورت تجربی هم یاد بگیری. آنچه که گرافیک به تو می دهد به عنوان زمینه ای برای شناخت و چیدمان عناصر در کار می تواند بعدها در سینما برای تو تعیین کننده و راه گشا باشد. من نصیحت استادم را پذیرفتم و واقعا اینطوری شد که می بینید.

**لینک کامل مصاحبه**