فیلمهایی که می بینیم..

یادداشتهای روزانه درباره فیلمهایی که می بینیم..

فیلمهایی که می بینیم..

یادداشتهای روزانه درباره فیلمهایی که می بینیم..

First Name : Carmen

نام کوچک : کارمن 

محصول 1983،فرانسه

کارگردان : ژان لوک گدار

کارمن دختر جوانیست که عمویش یک کارگردان قدیمی سینماست- به نام گدار و با بازی خود گدار - کارمن عضو یک گروه تروریستی است و از طرفی او و نگهبان بانک عاشق هم شده اند ..

فیلم از نظر داستان و درام و اصولا خصوصیات یک فیلم کلاسیک قابل بحث نیست و گدار هم کارگردانی نیست که بخواهد یک فیلم کلاسیک بسازد یا اصلا فیلم کلاسیک به کنار؛یک سرقت بانک قابل قبول یا سکانس عاشقانه ای بسازد که نشانی از سرقت یا عشق داشته باشد. به طور مشخص گدار این فیلم را مانند بسیاری از فیلم های دیگرش برای دل خودش ساخته و به اصطلاح یک فیلم شخصی است.اما به نظر من این دلایل کمکی به درک فیلم نمی کند مگر اینکه بخواهیم فیلمی ببینیم که هیچ لذتی از آن نبریم و فقط دایره فیلمهایی که می بینیم با فیلمی از نام بزرگ ژان لوک گدار وسیع تر شود.

البته از انصاف به دور است که بگوییم هیچ لذتی از فیلم نبردم؛سکانس های مربوط به گروه نوازندگان ویولن که به صورت موتیف در نیمه اول فیلم تکرار می شد جالب توجه و زیبا بود.این سکانس ها همه با یک دوربین ثابت و یک برداشت ولی هر بار از زوایای مختلف و جالبی گرفته شده اند و فواصل بین اتفاقات پراکنده فیلم را پر می کنند و اجرای گروه نوازندگان و تمرین های آنان به مانند یک فیلم مستند از کار در آمده.اما کم کم  از اواسط فیلم این سکانس ها جای خود را به تصاویر ثابتی از دریا می دهند که در جای جای فیلم ظاهر می شود.  

زاویه ثابت دوربین در یکی از سکانس های مربوط به گروه نوازندگان برایم از همه جالب تر بود : نوازنده ای روبروی ما نشسته که تمرکر دوربین بر روی اوست و نوازنده ای هم پشت به ما که کمتر از نصف کادر را گرفته،همچنان که نوازنده اصلی مشغول ویولن زدن است آرنج نوازنده پشت به ما که به دوربین هم نزدیکتر است هرچند ثانیه بالا می آید و بیشتر کادر را می پوشاند .. برای من که لذت بخش و زیبا بود، شما را نمی دانم..

لینک فیلم در IMDB 

ارزشگذاری فیلم:

Bad Education

Bad Education (2004)

نویسنده و کارگردان : پدرو آلمادوار

محصول اسپانیا

انریکو و ایگناسیو دو دوست در مدرسه ای کاتولیک بوده اند که علاقه ای جنسی بین آنها وجود داشته و از طرفی دیگر ایگناسیو توسط یکی از کشیش های مدرسه شبانه روزی مورد آزار جنسی قرار می گرفته. زمان حال : انریکو کارگردان سرشناسی شده و ایگناسیو پس از سالها با در دست داشتن داستانی راجع به عشق میان آن دو و همچنین کشیش فاسد، به سراغ دوست کارگردانش می آید ..

اولین فیلمی که از آلمادوار دیدم Talk to her بود که آلمادوار به خاطر آن جایزه اسکار دریافت کرده است.فیلم زیبا و دلنشینی بود و به شدت جذب آن شدم.سپس فیلم All about my mother  آلمادوار را دیدم که علاقه ام به سینمای اسپانیا و این کارگردان 100 برابر شد.اما فیلم " بازگشت" شاید به خاطر انتظار بسیار زیادی که از آخرین ساخته آلمادوار داشتم بیشتر برایم دلسرد کننده بود. اما فیلم " آموزش بد" اثر تقریبا متوسطی ( متوسط برای آلمادوار)است که بر اساس تجربیات و خاطرات آلمادوار از یک مدرسه مذهبی ساخته شده و در عین حال که داستان جذابی دارد و مثل همیشه با عاشقان تئاتر و سینما مواجهیم ،مناسبات بین شخصیت ها و کاربرد عشق بین آنها برایمان عجیب و هضم آن مشکل است. 

به هر حال نام آلمادوار برای من مانند یک مارک معتبر است که به نظر من هر کالایی( بخوانید فیلمی)که این مارک را داشته باشد، حتما ارزش یک بار دیدن را دارد. 

مطالب زیر را درباره آلمادوار از سایت IMDB  برگزیده ام :

آلمادوار را بزرگترین کارگردان اسپانیایی بعد از لوئیس بونوئل می دانند و خود آلمادوار نیز بونوئل را استادی بزرگ برای خود می داند.

آلمادوار در دهه 1960 در یک مدرسه شبانه روزی کاتولیک زندگی می کرد؛جایی که به گفته او عده ای از دانش آموزان توسط کشیش ها مورد آزار جنسی قرار می گرفتند.او خاطر نشان میکند که ترس فیزیکی شدیدی از کشیش ها به یاد دارد و یکی از نفرت انگیزترین کارهایی که باید انجام می داده اند این بوده که دست کشیش ها را ببوسند.به گفته او یکی از بدنام ترین کشیش های آن مدرسه شبانه روزی که سرانجام مجبور به ترک آنجا شد 20 پسربچه را مورد آزار جنسی قرار داده بود.البته خود آلمادوار می گوید که او جزء این دسته از دانش آموزان نبوده..

فیلم " آموزش بد " بر اساس داستانی ساخته شده که آلمادوار در نوجوانی برپایه خاطراتش از همین مدرسه شبانه روزی کاتولیک نوشته بود.آلمادوار  به مدت10 سال بر روی فیلمنامه این فیلم کار می کرده.

چند نقل قول از آلمادوار :

- تمام فیلمهای من یک بعد اتوبیوگرافی هم دارند که البته به طور غیر مستقیم بین شخصیت های مختلف پخش شده است.در حقیقت من در پشت هر اتفاقی که می افتد و هر جمله ای که گفته می شود حضور دارم.

- در نوجوانی قصه پرداز خوبی بودم؛هر وقت با خواهرانم به تماشای فیلمی می رفتیم پس از پایان فیلم،من نسخه جدیدی از همان فیلم برایشان می بافتم و آنها هم به قصه من علاقه بیشتری نشان می دادند.

- آموزشی که ما در مدرسه کاتولیک دریافت می کردیم گناه،معصیت و مجازات بود.

- من با شخصیت های فیلمهایم در گیر نمی شوم و در فیلمهایم زندگی نمی کنم؛اگر اینطور بود پیش از آنکه 16 فیلم بسازم مرده بودم..

- سینما می تواند فاصله خالی بین زندگی و تنهایی هایمان را پر کند.

- شخصیت های فیلم های من قاتلین و تجاوز کاران هستند اما من با آنها مانند مجرم برخورد نمی کنم.من سعی می کنم بعد انسانی آنها را به نمایش در آورم.

ارزش گذاری فیلم :

لینک فیلم در IMDB

پدرو آلمادوار در IMDB

Dream

Dream(2008)

نویسنده و کارگردان : کی دوک کیم

محصول کره جنوبی

پس از یک تصادف مرد جوانی متوجه می شود که خواب هایی که او می بیند توسط زنی که در خواب راه می رود به اجرا در می آید..

فیلم ایده عجیبی دارد : مردی از دوست دخترش (که هنوز او را دوست دارد) جدا شده و رویاهای پریشانی می بیند ؛ در گوشه ای دیگر زنی که او هم از دوست پسرش جدا شده (اما دیگر علاقه ای به او ندارد) دچار روان پریشی شده که در خواب راه می رود و رویاهای آن مرد جوان را به گونه ای عملی می کند.

فیلم ایده خوب و جذابی دارد و در جاهایی سعی دارد آن را به سینمای شاعرانه پیوند بزند.منظورم از روایت و سینمای شاعرانه در اینجا سینماییست که قرار نیست در آن همه چیز رو و عیان باشد و به تمام پرسش ها جواب دقیق داده شود و در حقیقت جا برای برداشت های مختلف مخاطب از معانی پنهان در فیلم، باز است.اما نقطه ضعف اساسی این فیلم به نظرم این است که می خواهد تماشاگر عامش را بی پاسخ نگذارد و در پایان هم با گل درشت کردن جلوه های شاعرانه اش (مانند آن پروانه ای که بر دست مرد می نشیند) آن را سطحی می کند. یا توضیحاتی که زن روانشناس و به نوعی روحانی فیلم درباره عوامل این اتفاقات و راه حل آن ارائه می دهد در همین راستاست. 

فیلم کارگردانی قابل قبولی دارد اما سکانسی دارد که واقعا اجرا و دکوپاژ آن، مخاطب را شوریده می کند.(خیلی فکر کردم تا لغتی پیدا کنم که نشان بدهد چه سکانس تاثیر گذاری بوده)جایی که 4 شخصیت دو به دو با هم مشاجره می کنند و هر بار دو نفر شاهد مشاجره دو نفر دیگر هستند و با کات های سریع گاهی جای یکی و گاه هر دو طرف مشاجره عوض می شود.واقعا این سکانس بی نظیر بود و نکته جالبی که الان به نظرم رسید این است که این سکانس برتر فیلم بستر حوادثی است که در عین انتزاعی بودن آن کارگردان تلاش زیادی نمی کند تا توضیحی برای چرایی اتفاقاتش  ارائه دهد و شاید همین نکته، زیبایی فرم این سکانس و تاثیر شگرف آن را دو چندان می کند.

ارزشگذاری فیلم : 

لینک فیلم در IMDB

Rosetta

Rosseta(1999)

نویسنده و کارگردان : ژان پیر داردن،لوک داردن

محصول فرانسه و بلژیک

روزتا دختر جوانیست که جویای کار است.او همراه با مادر الکلی اش در فقر زندگی می کنند..

همین یک خط داستان تقریبا هسته مرکزی تمامی اتفاقات و حوادث فیلم را تشکیل می دهد.از آن سوژه هایی که فقط یک کارگردان زبده و خلاق می تواند آن را به خوبی اجرا کند بدون آنکه برای تماشاگر خسته کننده شود و یا مخاطب با شعور حس کند فیلمساز قصد دارد او را  احساساتی کند.

شروع فیلم واقعا غافلگیر کننده است دوربینی که در تکاپو است و مخاطبی که نمی داند جریان از چه قرار است و در نهایت روزتا که برای مقاومت در مقابل از دست دادن کارش یکی از کمدهای محل کار را دو دستی می چسبد.مشابه همین صحنه با قوت بیشتر و با مقدمه چینی، در حالی که دیگر مخاطب کاملا با شخصیت محوری فیلم یعنی روزتا همراه شده در جایی که روزتا کیسه آرد را بغل کرده اتفاق می افتد.این سکانس از فیلم واقعا عالی و دیدنی از کار در آمده و بازیگر نقش روزتا با شایستگی تمام جایزه بهترین بازیگر جشنواره کن را از ان خود می کند.

از نکات جالب در کارگردانی فیلم نزدیکی بیش از حد دوربین به سوژه اش است،شاید کمتر فیلمی بتوان پیدا کرد که اینقدر نماهای بسته از شخصیت اصلی اش داشته باشد و دوربین اینقدر به او نزدیک باشد.در این چند وقت(به خصوص در فیلم های وطنی خودمان) آثار زیادی دیده ایم که سعی شده با استفاده از دوربین روی دست فیمهای متفاوتی به  نظر بیایند( البته فیلمهای با ارزش ایرانی که از این تکنیک استفاده کرده اند هم کم نیستند مانند "درباره الی" یا " مهمان مامان") اما برادران داردن با سبک خاص فیلمسازیشان به نظر من بهترین نمونه از این شیوه کار را نشان می دهند.حالا که فکر می کنم نمی توانم این فیلم را با فیلمبرداری کلاسیک در ذهنم مجسم کنم که چه نتیجه ای به همراه داشت و آیا آن دلشوره ها و دغده های ذهنی روزتا به خوبی به تصویر در می آمد یا نه. این بار باید بگویم که برادران داردن هم با شایستگی نخل طلای کن را برای این فیلم دریافت کردند. 

نکته آخری که اینجا به ذهنم می رسد شخصیت پردازی خوب و در عین حال شخصیت قوی روزتا است.روزتا که دختر جوانیست برای این که مادر الکلی اش مجبور نشود خودفروشی کند دست به هر کاری می زند(در کمال غرور و بدون اینکه عزت نفسش را از دست بدهد) یکی از زیباترین لحظات فیلم جایی است که روزتا می خواهد بخوابد و قبل از خواب جملاتی را به زبان می آورد انگار که یک مبارز برای حریفش(در اینجا زندگی رزتا و یا شاید جامعه و محیطی که می خواهد سرنوشتی حتمی را برای روزتا رقم بزند)رجز می خواند :

- اسم تو روزتاست؛اسم من روزتاست.تو یک کار پیدا کردی؛من یک کار پیدا کردم.تو یک دوست داری؛من یک دوست دارم.تو یک زندگی معمولی داری؛من یک زندگی معمولی دارم.تو زندگیت یکنواخت نمیشه؛من زندگیم یکنواخت نمیشه.شب خوش؛شب خوش ..

ارزشگذاری فیلم :

لینک فیلم در IMDB

"برادران داردن " در IMDB

The Adventure

ماجرا(1960)

نویسنده و کارگردان : میکل آنجلو آنتونیونی

محصول ایتالیا و فرانسه

آنا دختر زیبا و جوانیست که قصد دارد به اتفاق بهترین دوستش کلودیا،نامزدش ساندرو و چند نفر دیگر به وسیله یک قایق تفریحی به مسافرتی کوتاه بروند.آنها برای استرحت وارد جزیره ای خالی از سکنه می شوند و پس از مشاجره ای کوتاه بین آنا و نامزدش،آنا ناپدید می شود.جستجوها برای یافتن آنا نتیجه ای ندارد و در این بین علاقه و کششی بین ساندرو و کلودیا به وجود می آید..

فیلم با شخصیت آنا شروع می شود و پس از ناپدید شدن او برای مخاطب کمی سخت است تا باور کند دیگر قرار نیست آنا را ببیند.تا اینجا اگر دقت کنیم شباهتی بین این فیلم و فیلم تحسین شده " درباره الی" وجود دارد.قبل از اینکه "ماجرا" را ببینم راجع به اینکه فرهادی فیلمنامه اش را از این فیلم الهام گرفته شنیده بودم اما به نظرم چنین شباهتی اتفاقی است و روند کلی این دو فیلم اصلا با هم قابل مقایسه نیست.در فیلم فرهادی با وجود ناپدید شدن الی و با وجود اینکه کسی نمی داند واقعا الی که بوده،سایه الی بر روی فیلم تا آخر آن سنگینی می کند و به راستی "درباره الی" ، درباره الی است نه کس دیگر.اما اینجا در فیلم آنتونیونی روابط سطحی تر از انتظاریست که از این کارگردان بزرگ سینما داریم.پس از ناپدید شدن آنا به طرز عجیبی بلافاصله گرایش ساندرو به کلودیا را می بینیم و باقی فیلم فقط مجالی است برای ابراز تمایل ساندرو به کلودیا تا بلاخره کلودیا او را به عنوان معشوق می پذیرد و ناگهان دوباره ساندرو به معشوقه جدیدش هم خیانت میکند و در پایان به شکل عجیبی مورد بخشش کلودیا قرار می گیرد. 

از معدود نکات مثبت فیلم که نظرم را جلب کرد یکی صحنه ای بود که کلودیا و ساندرو در بین طنابهای ناقوس کلیسا قرار گرفته بودند و دیگری قاب پایان فیلم که ساندرو بر روی نیمکت نشسته و کلودیا دستش را بر روی سر او می کشد.(تصویر بالا)توجه کنید به قاب زیبایی که انتخای شده،نیمی از قاب را دیوار سختی پوشانده و نیمه دیگر رو به طبیعت کوهستان است.در پایین تصویر هم هر دوی آنها به وسیله نرده های جلوی نیمکت محصور شده اند.(عکس به وسیله نرم افزار، capture شده است)

ارزش گذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB

Blowup

Blowup(1966)

نویسنده(مشترک) و کارگردان : میکل آنجلو آنتونیونی

توماس، عکاس مدل به طور اتفاقی چند عکس از رابطه پنهانی یک زن و مرد در گوشه ای از یک پارک می گیرد و پس از اصرار زن برای پس دادن نگاتیو عکس ها،یک نگاتیو دیگر به زن می دهد.توماس وقتی عکس ها را ظاهر می کند با بزرگ نمایی عکس ها( که مترادف با  اصطلاح blowup است) متوجه نکات مشکوکی میشود که با پیگیری آنها پی به یک قتل می برد. 

جایی از فیلم، توماس را - وقتی هنوز آن عکس های داخل پارک را نگرفته – در منزل دوست نقاشش می بینیم که نقاشی های عجیبی می کشد.مرد نقاش می گوید گاهی خودش هم درک درستی از آنچه کشیده ندارد و بعدها پی به نکاتی در اثرش،خودش یا دیگران،می برند.مثل اینکه یک کارآگاه سرنخی را کشف کند..

به هنگام تماشای فیلم این معنی به ذهنم رسید که این روایت از یک اثر هنری(اینجا،نقاشی)می تونه اشاره ای به خود آنتونیونی و اثرش باشه که گاه به صورت ناخودآگاه نکته ای به ظاهر نه چندان مهم  رو در فیلم جای میده که بعد تعبیر و تفسیر جالبی میشه ازش داشت.اما بعد می بینیم که این مسئله کدی بوده که فیلمساز راجع به اتفاقاتی که قرار بوده برای توماس بیفتد به ما داده.

اما در پایان با تمشای آن سکانس محشر بازی خیالی تنیس همه چیز معنایی دیگر پیدا میکند.به خصوص که قبل از آن توماس دوباره به مکانی که جسد رو دیده بود رفته و این بار اثری از جسد پیدا نمی کند.انگار جریان بزرگ نمایی عکس ها و پی بردن به نگاه مشکوک زن و یافتن چهره پنهان شده قاتل در لای شاخ و برگ درختان وبلاخره دیدن جسد مقتول،همه و همه زاییده ذهن توماس است.درست مثل همین بازی تنیس که توماس هم مانند بقیه تماشاگران توپ و ضربه های خیالی را دنبال می کند و حتی توپی که از زمین بیرون افتاده را به داخل پرتاب می کند.در این بین میتوان دوباره به صحبت های دوست نقاش توماس اشاره کرد؛توماس پیشنهاد خرید یکی از همان تایلوهای دوستش رو به او میدهد اما دوست توماس می گوید آنها فروشی نیستند.انگار توماس که دوست داشته صاحب تابلوی نقاشی ای باشد که بتوان با کشف یک سرنخ از آن پی به راز یک قتل برد،حالا برای واقعیت پوشاندن به این رویا ،در ذهن خودش توطئه و قتلی رو در عکس هایی که از پارک گرفته جای میدهد..

نکته دیگری که می توان به این استدلال اضافه کرد باز هم در ارتباط با همین گروه دلقک ها است.ابتدای فیلم همین جوانان که با رنگ زدن چهره ها و پوشیدن لباس های خاص ، ظاهری مانند دلقک ها یا بازیگران پانتومیم پیدا کرده اند جلوی ماشین توماس را می گیرند و توماس هم به آن ها پول می دهد.(شاید هم رسم و یا عید خاصی باشد)به هر حال توماس انگار با این پولی که به آن ها می دهد کالای رویا و خیال پردازی را(که در بازی پایانی تنیس می بینیم این گروه استاد آن است) از آنها می خرد.

یکی از سکانس های تماشایی و هوشمندانه فیلم جایی  است که توماس به دنبال پیدا کردن دختر وارد یک کنسرت زیرزمینی می شود.گروه مشغول اجرای موسیقی است که سیستم صوتی مرتب دچار اشکال می شود و نوازنده عصبی گیتار مرتب با گیتارش به سیستم صوتی ضربه می زند تا بلاخره گیتارش را خورد و داغان می کند و به میان جمعیت پرتاب می کند.توماس و باقی جمعیت برای به دست آوردن تکه ی گیتار سر و کله هم می زنند و توماس که موفق می شود با جان کندن آن را به دست بیاورد و از دست طرفداران گروه موسیقی خلاص شود پس از نگاهی به تکه ی بی ارزش گیتار،آن را زمین می اندازد.

**

- فیلم در دو رشته کارگردانی و فیلمنامه غیر اقتباسی(مشترک)نامزد اسکار می شود و همین دو نامزدی اسکار تنها افتخارات رسمی آنتونیونی فقید در اسکار می باشند.

- این نکته حاشیه ای را به زبان اصلی از سایت IMDB نقل می کنم :

Reportedly the first British feature film to show full frontal female nudity.

ارزشگذاری فیلم : 

لینک فیلم در IMDB

آنتونیونی در IMDB

Children Of Men

Children of Men(2006)

نویسنده(گروهی) و کارگردان : آلفنسو کوارن

محصول آمریکا،انگلستان و ژاپن

در سال 2027 میلادی جوانترین انسان های روی زمین 18 ساله اند.یعنی به دلایل نامشخص ژنتیکی از سال 2009 هیچ زنی حامله نشده و نسل انسان در خطر است.تمامی کشور های دنیا هم دچار مشکلاتی شده اند به طوری که از سراسر جهان سعی در مهاجرت به انگلستان را دارند و آنجا هم قوانین و مجازات شدیدی علیه مهاجرین اعمال میشود.

تئو قهرمان فیلم(که درست نفهمیدم چکاره مملکت است) طی حوادثی سعی در خارج کردن یه زن مهاجر به طرز غیر قانونی از مرز میکند اما بعد از کشته شدن همسر سابقش و تصمیم به کناره گیری متوجه میشود این زن سیاه پوست حامله است و گروه های مختلف سیاسی و آشوب طلب برای منافع خودشان سعی در به دست آوردن این زن و بچه اش دارند و تئو تصمیم میگیرد به زن باردار کمک کند. 

با فیلم خوش ساختی مواجه هستیم.کارگردانی فیلم قابل قبول و تدوین و فیلمبرداری آن عالی است.اما فیلمنامه آن به نظر من ضعیف و قابل دفاع نیست.جالب اینکه فیلم برای 3 رشته تدوین،فیلمبرداری و فیلمنامه کاندید اسکار شده است.اصلا در طول داستان متوجه نمیشویم واقعا چرا انسان ها ناگهان عقیم شده اند و اگر هم قبول کنیم که دانشمندان فقط حدس می زنند عوامل گرمای زمین و آلودگی و لایه ازن و غیره بر مسائل ژنتیکی تاثیر گذاشته پس چطور زن سیاه پوست داستان باردار می شود  و اگر هم به قول شخصیت های فیلم معجزه باشد چه منطقی داریم که همین یک مورد بیشتر اتفاق و معجزه نباشد و باز هم نسل انسان منقرض نشود.باز هم اگر این مسائل را کنار بگذاریم چه دلیل و اصلا لزومی وجود داشت که در این روایت از تهدید نسل انسان، تمامی ملت ها (فقط با یک توضیح کوتاه فیلم تبلیغاتی که از تلویزیون پخش میشود) با مشکلات نامشخصی مواجه شده باشند و جزیره انگلستان مکان خوب و قابل سکونتی باشد که مورد هجوم مهاجرین قرار بگیرد.

اما راجع به ارزش فیلمبرداری این فیلم فقط کافیست که  طولانی ترین برداشت فیلم که 6دقیقه و 18 ثانیست رو با دقت نگاه کنیم.این برداشت از جایی شروع میشود که تئو و زن و بچه اش از ساختمان خارج شده و زیر آتش گلوله ها گرفتار گروه "ماهی ها" میشوند.این سکانس یکی از بهترین،زیباترین و مهیج ترین سکانس های جنگی بود که تا حالا دیدم.وقتی بار اول فیلم و این سکانس رو دیدم،چند دقیقه که از این برداشت گذشت متوجه شدم که مدتیه کات در فیلم ندیدم و با توجه به ریتم سریع فیلم و بار اکشن زیاد اون واقعا حیرت زده شدم.تماشای این فیلم حتی اگر مزخرفترین فیلمنامه رو هم داشته باشه به خاطر همین 6 دقیقه و 18 ثانیه واقعا می ارزه..

ارزشگذاری فیلم :

لینک فیلم در IMDB

Swimming Pool

استخر شنا (2003) 

نویسنده و کارگردان : فرانسیس ازون 

محصول فرانسه و انگلستان

سارا نویسنده یک سری داستان های جنایی است که هنوز کتاب جدیدش را شروع نکرده.ناشر آثار سارا برای استراحت و الهام داستان جدید او را تشویق میکند تا به ویلایش در فرانسه برود.سارا پس از رفتن به ویلای ناشرش(جان)و استراحتی کوتاه شروع به نوشتن کتاب تازه اش میکند اما چندی نمی گذرد که دختر جان بدون اطلاع به ویلا می آید و هرشب با آوردن یک مرد به آنجا آرامش سارا بر هم میزند.. 

تا به حا ل فیلمهای زیادی ساخته شده که با برداشتن مرز بین واقعیت و مجاز،و بین رویا و بیداری قوه ادراک مخاطب را به بازی گرفته و سر در گمش می کنند.اما تفاوتی که این فیلم با آثار این گونه داشت سادگی مفرط آن بود.اکثر فیلمهایی که من در این سبک به خاطر می آورم فیلمهایی هستند که برای گیج کردن بیشتر مخاطب فیلمهای شلوغ با شخصیت های بسیار و اتفاقات زیاد و ریتم نسیتا سریع هستند اما در این فیلم با عکس این موارد مواجه هستیم و همین باعث ناباوری بیشتر مخاطب در پذیرفتن توهم بودن اتفاقاتی بوده که قبلا دیده.

جالب تر این که نشانه مسلم و قاطعی برای خیالی بودن شخصیت جولی و حوادثی که به وجود می آورد نیست تا اینکه در یکی دو دقیقه مانده به انتهای فیلم چهره دختر واقعی" جان" را می بینیم.

فیلم تقریبا بدون عیب و نقص است اما تنها نکته ای که باعث می شود بیشتر از 3ستاره نگیرد این است که حتی یک سکانس و نمای به یاد ماندنی از خودش در ذهن باقی نمی گذارد،البته غیر از صحنه هایی که باعث شدند فیلم درجه R  بگیرد..!

ارزشگذاری فیلم: 

لینک فیلم در IMDB

You,The Living

شما،زنده ها(2008) 

محصول سوئد،آلمان،فرانسه ..

نویسنده و کارگردان : روی اندرسون

You,the living  فیلمی بود که واقعا من رو شگفت زده کرد.فیلمی که مدام درباره زندگی مردم افسرده ای صحبت میکنه که گاهی زندگی و رویاهاشون عجیب و خنده داره.

ارزشگذاری فیلم: 

"شما،زنده ها" در IMDB

روی اندرسون در IMDB

من هم اینجا نقد یا بهتره بگبم یک ریویو  از راجر ایبرت رو به صورت خلاصه شده ترجمه کردم:

در یک دنیای غمزده و یک شهر غمزده، مردم غمگینی زندگی می کنند و همیشه از زندگی و کارشان و اینکه هیچکس آنها را درک نمی کند شکایت می کنند.حاصل چنین دنیایی یک کمدی است و فیلمی که تا به حال کسی مانند آن را نساخته به غیر از کارگردانش "روی اندرسون" سوئدی.

شما زنده ها فیلمیست که مخاطب را هیپنوتیزم میکند.مردم خسته از زندگی و روزمرگی،در دنیایی که هیچ نشانی از شادابی ندارد گرفتار یک روز افسرده کننده دیگر هستند.یک زن الکلی بد اخلاق در حالی که روی نیمکت پارک نشسته به یک مرد چاق و خونسرد دشنام میده که برو گمشو و دیگه نمیخوام هیچوقت ببینمت ولی وقتیکه میفهمه مرد کباب بره واسه شام تهیه کرده میگه شاید کمی بعد اون هم بیاد.یک نوازنده ترومپت در طی  حکایت مفصلی شکایت میکنه که 34 درصد از ذخیره بازنشستگیش رو از دست داده در حالی که بر روی تخت با زن برهنه ای که کلاه خود آهنی بر روی سر داره..

و این داستان ها همچنان در طول فیلم ادامه دارند.در فیلم  50 تصویر-سکانس وجود دارد(تقریبا هر سکانس با یک دوربین ثابت در نماهای مدیوم و لانگ شات فیلمبرداری شده).گاهی شخصیت ها مستقیما به دوربین نگاه میکنند و از زندگی شکوه میکنند.یک روانشناس رو به دوربین میگوید 27سال است که به مردم کمک میکند تا شاد باشند و هدفی برای زندگی یکنواختشان پیدا کنند.

این سبکی از کمدی است که در آن شما بلند نمی خندید(اگرچه من فیلم را به همراه کس دیگه ای ندیدم ) 

ساخت فیلم  3سال طول کشید.18 سرمایه گذار از 6 کشور در ساخت آن سهیم بودند و اکثرا از بازیگران غیرحرفه ای در فیلم استفاده شده.فیلم در  جزئیات بسیار ظریف و دقیق است.سبک و ریتم اندرسون با ژاک تاتی مقایسه شده و یقینا هر دوی انها تبحر خاصی در کنترل جزئیات صحنه،دکور،صدا و نور دارند.

لذت خاصی در تماشای چنین فیلمی وجود دارد.شما با تمامی شخصیت ها احساس همذات پنداری می کنید.در غم و اندوه هرکدام شریک می شوید و از سوی دیگر برایتان جالب و خنده دار است که هرکدام احساس می کنند هیچ کس مثل آنها تنها و غمگین نیست.زن الکلی که مدام غر می زند هیچ کس او را درک نمی کند به راحتی قابل درک است: او مادرش را یک سادیست خطاب می کند به خاطر اینکه سر میز شام برایش آبجوی بدون الکل آورده "هدف زندگی چی میتونه باشه وقتی نتونی مست بشی.."

چند سکانس بزرگ و سخت داریم که نشان از استادی اندرسون دارند:یکی جایی که در یک جلس خاص میزهای دراز به هم چسبیدن و زن ها و مرد ها بر روی صندلی در حال اجرای مراسم خاصی هستند.دیگری جایی که مرد سعی میکنه سر میز شام از زیر تمام ظروف رومیزی رو  بکشه بیرون و بلاخره سکانسی که زن جوان تصور میکنه با مرد گیتاریست به ماه عسل رفتن.برای این یکی من هیچی نمی تونم بگم غیر از اینکه : شما فقط باید اون رو تماشا کنید.

روی اندرسون 66 ساله از بزرگترین فیلم سازان تبلیغاتی اروپا محسوب میشه اما طی 30 سال فقط 4 فیلم بلند ساخته.من فیلم "آوازهایی از طبقه دوم" اندرسون رو که برنده جایزه هیئت داوران در جشنواره کن 2000 شده بود  در  Ebertfest (جشنواره راجر ایبرت) نمایش دادم.ما اندرسون رو برای مراسم دعوت کردیم اما اون فقط 2تا از بازیگراش رو فرستاد که یکی از اونها حتی یک جمله دیالوگ هم در فیلم نداشت.

"شما،زنده ها" شاید عنوانی باشد در اشاره به شخصیت هایش: آنها،مرده ها.

در دنیای آنها به نظر نمیرسه همه چیز در تاریکی مطلق باشه اما در بارها(میخانه ها)همیشه زمان تعطیل شدنه.

مطلب کامل راجر ایبرت