فیلمهایی که می بینیم..

یادداشتهای روزانه درباره فیلمهایی که می بینیم..

فیلمهایی که می بینیم..

یادداشتهای روزانه درباره فیلمهایی که می بینیم..

It's a Wonderful Life

It's a Wonderful Life (1946)

کارگردان:فرانک کاپرا

جرج بیلی(جیمز استیوارت) مرد مهربان و مردم دوستی است که پس از ورشکست شدن تصمیم به خودکشی می گیرد اما فرشته ای به نام کلارنس مامور می شود بر روی زمین برود و زندگی او را نجات بدهد..

فیلم رو در دو کلمه میشه توصیف کرد : شیرین و دوست داشتنی.فیلم ترکیبی از فانتزی و کمدیه که در محوریتش یک شخصیت استثنایی و فوق العاده رو جای داده.جرج بیلی قهرمان داستان ما اونقدر خوب ساخته و پرداخته شده که تماشاگر میتونه اون رو در زندگی واقعی حس کنه.مردی که تمام آرزوها و رویاهاش رو فدای خانواده و همشهری هاش می کنه و بلاخره به نقطه ای میرسه که کم میاره اما فانتزی زیبای دنیای فیلم به کمکش میاد و فرشته ای که 200 ساله بالهاش رو از دست داده ماموریت پیدا می کنه تا جرج رو به زندگی امیدوار کنه و در عوض فرشته بالهاش رو به دست بیاره ..

نمی دونم چطور از زیباییها و نقاط قوت فیلم بگم،فیلم یک نمونه عالی از اثری سهل و ممتنعه که در عین سادگی فرم و داستان،تاثیر فوق العاده ای بر روی مخاطب داره.

تنها ایراد کوچکی که در پایان فیلم به ذهنم میرسه نمایش سرنوشت ماری(همسر جرج) بود به شکلی که جرج هرگز وجود نداشت.هیچ علت و توضیحی برای اینکه ماری زیبا و جذاب(که خواستگار دیگه ای هم داشت)در صورت وجود نداشتن جرج تبدیل به یک پیردختر افسرده و تنها بشه وجود نداره.

کمتر میشه دیدن فیلمی رو به همه افراد با هر سطح بینش هنری و سینمایی توصیه کرد اما "این زندگی شگفت انگیزی است" از اون فیلمهاست..

ارزشگذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB

Knight and Day

Knight and Day(2009)

کارگردان: جیمز منگولد

فیلمی حادثه ای و اکشن با حضور دو ستاره هالیوودی

نام جیمز منگولد یادآور بازسازی وسترن "قطار 3:10 یوما" است،وسترنی که در مقایسه با فیلم اصلی حرف جدیدی برای گفتن نداشت به غیر از ستاره های به روزش.

اینجا هم فقط می توانیم با یک پلاستیک تخمه و یا پفک به تماشای فیلم بشینیم و اگر احیاناً بخواهیم کمی فکر کنیم و یا در مورد مقدار خالی بندی و قهرمان بازی تام کروز کمی نگران شویم به بیراهه رفته ایم(یعنی فیلم را اشتباه انتخاب کرده ایم)

به هر حال این هم بخشی از سینماست و می توان آن را همینگونه که هست دید و پذیرفت و سرگرم شد.

ارزشگذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB

The Ghost Writer

The Ghost Writer(2009)

کارگردان: رومن پولانسکی

ایوان مک گرگور نویسنده ایست که برای تدوین و بازنویسی کتاب زندگی نخست وزیر سابق انگلستان(پیرس برازنان) استخدام می شود.نویسنده قبلی که مامور این کار بوده به طرز مشکوکی مرده و نویسنده جدید هم وارد بازی خطرناکی می شود..

اول از همه موضوع ترجمه نام فیلم است،چه لزومی دارد وقتی معادلی در زبان فارسی برای یک اصطلاح نداریم معنایی دور از حقیقت آن،برایش انتخاب کنیم.اگر خواننده معنای نام فیلم را اصلاً نداند خیلی بهتر از اینست که گوست رایتر را برایش روح نگار یا چیز دیگری ترجمه کنیم..

در طی یک سال گذشته نام پولانسکی بیشتر از هر کارگردان بزرگ دیگه ای به گوش رسیده و فیلمساز کهنه کار، سال پر حاشیه ای رو پشت سر گذاشت.اگر هم دقت کنید در بیشتر نشریات و وبلاگ ها که حاوی مطلبی از این فیلم بودند بیشتر از اینکه تصویری از فیلم یا بازیگران اون دیده بشه،تصویری از پولانسکی رو شاهد هستیم.پولانسکی ابتدا در سوئیس بازداشت شد،تا مدتها هر هفته خبر یا اظهار نظری از بزرگان سینما رو درباره بازداشت او می شنیدم.سپس فیلم جنجالی و سیاسیش اکران شد و بلافاصله کتاب زندگیش هم منتشر شد.

فیلم روایتی از دستهای پشت پرده ایست که نخست وزیر سابق انگلستان به وسیله اونها هدایت میشده،هرچند شخصاً علاقه ای به مضامین سیاسی و به طبع فیلمهایی با چاشنی سیاست یا حتی رسوایی های سیاسی ندارم اما درام قوی و رو به جلوی فیلم باعث شد تا پایان فیلم رو با علاقه دنبال کنم.

یکی از نکات جالب انتخاب پیرس برازنان است که در گذشته در هیبت جیمز باند بر روی پرده های سینما ظاهر می شد و نمادی از اغراق ها و قهرمان پردازی های سینمایی بود اما حالا با چرخش 180 درجه ای، نقش نخست وزیر منفعلی را ایفا می کند که در پایان متوجه می شویم تمام فعالیت های سیاسی او حتی از دوران دانشجویی اش زیر نظر سران سیا و دیگران بوده.

- در اوایل فیلم نویسنده پیش نویس کتابی رو دریافت میکنه و در تاکسی میبینه که 624 صفحه داره.کتاب خاطرات تونی بلر هم که چندی قبل چاپ شده بود 624 صفحه داشت.

ارزشگذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB

The Lovely Bones

The Lovely Bones(2009)

کارگردان: پیتر جکسون

روای فیلم- سوزی – دختر زیباییست که در 14 سالگی کشته شده است ..

اولین نکته جالب توجه فیلم روایتگر آن است که به قتل رسیده.فیلم خوب شروع می شود جمله های ابتدایی روای فیلم مخاطب را کنجکاو و علاقه مند به پیگیری داستان می کند : "من 14 ساله بودم که به قتل رسیدم .. "

زیباترین قسمتهای فیلم تا جاییست که شاهد مرگ سوزی هستیم،نکته های ابتدای فیلم که سوزی روایت می کند جدا از پرداخت تصویری خوب و زیبایی که دارند در ادامه فیلم کاربرد و معنای بیشتری پیدا می کنند :

- پنگوئنی که در حباب شیشه ای اسیر است و سوزی که کودکی 2 ساله است برای تنهایی پنگوئن دل می سوزاند اما پدرش می گوید او در دنیای قشنگی گیر افتاده و زندگی خوبی دارد.(تنهایی سوزی در دنیای زیبایی که به زودی شاهدش خواهیم بود)

- دوربین عکاسی با کاربرد کلیدی اش در ادامه فیلم و صحبتهای سوزی در ارتباط با ثبت یک لحظه توسط آن

- گودالی که اشیاء به درد نخور داخل آن ریخته می شود و سوزی می گوید: "چطور زمین بعضی چیزها را کامل می بلعد.."

اینها همه نشان دهنده این است که فیلم خیلی خوب شروع می شود،حتی خست در نشان دادن قاتل تا بخشی از فیلم هرچند توجیه درستی ندارد اما تعلیق و اضطراب مخاطب را دو چندان می کند.در ایجاد تعلیق و هیجان کارگردان به خوبی از فرمول های امتحان پس داده استفاده می کند،در سکانسی که خواهر سوزی برای پیدا کردن مدرک وارد خانه هاروی(قاتل) می شود از تمام امکانات تدوین و فیلمبرداری و موسیقی برای تولید حداکثر هیجان به خوبی(هرچند می توان کلیشه ای خواند) استفاده می شود و کارگردان برای نگران کردن مخاطبش هیچ چیز کم نمی گذارد.

بخش قابل توجهی از فیلم اختصاص دارد به نمایش دنیایی که سوزی پس از مرگ در آن زندگی می کند،در این صحنه ها معمولاً شاهد مناظر زیبایی هستیم که این روزها هم سن و سالهای سوزی برای وال پیپر(ببخشید کاغذ دیواری) کامپیوترشان استفاده می کنند و باز هم کارگردان در به تصویر کشیدن این منظره های کلیشه ای کم نگذاشته،آنقدر که این قسمتها تبدیل به بزرگترین ایراد فیلم می شوند ،البته اگر آن پایان بندی تین ایجری را از قلم بندازیم که سوزی با ورود در بدن آن دختر می خواهد آخرین کار ناتمامش در زمین را به اتمام برساند..!

- در نمایش نسخه آزمایشی فیلم،مخاطب فقط شاهد پرت شدن هاروی بوده اما با اصرار تماشاگران که علاقه زیادی به درب و داغان شدن این قاتل بدجنس داشتند کارگردان صحنه هایی را در فیلم می گنجاند تا با مشاهده برخورد شدید هاروی به صخره ها کمی جگرمان خنک شود.

ارزشگذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB

Wall-E

Wall-E (2008)

نویسنده مشترک و کارگردان: اندرو استنتون

سالهاست که انسانها کره زمین را به خاطر آلودگی بیش از حد ترک کرده اند و تنها ساکن کره زمین رباتی به نام وال-ای است،وظیفه این ربات بسته بندی زباله های روی زمین و مرتب کردن آنهاست اما با پیدا شدن سروکله رباتی مدرن و زیبا به نام ایوا ،وال ای دلبسته او می شود ..

اندرو استنتون از آن نامهاییست که میشه بهش امیدوار بود و اینو با کارنامه خوبش ثابت کرده.انیمشن هایی مثل داستان اسباب بازی،در جستجوی نمو ،شرکت هیولاها و .. البته در تمام موارد استنتون کارگردان نبوده و گاهی فیلمنامه نویس بوده..

در ابتدا با زندگی ساده و زیبای روبات دوست داشتنی فیلم یعنی وال-ای آشنا میشیم.نکته اصلی در شخصیت پردازی روبات های فیلمه که تمام اونها مثل انسانها احساسات دارن و حتی میتونن خارج از برنامه ریزیشون تصمیم گیری و اقدام کنن.البته این کمی جای گیر دادن هم داره،مثل اون مورد که ایوا با دیدن نمونه گیاهی ناخودآگاه و طبق برنامه ناگهان به حالت خاموش-استندبای میره اما در سایر موارد خارج از دستورات و برنامه ریزیها عمل می کنه.. از این دست سوالات زیاد میشه برای فیلم مطرح کرد اما این بحث رو باید رها کنیم،وال-ای فیلمی نیست که بخوایم به این نکته هاش گیر بدیم و مته لای چرخ منطق علمی فیلمنامه بذاریم.

فیلمنامه از دو جبهه مخاطب رو به خوبی درگیر و جذب می کنه؛یکی با روایت داستانی احساساتی،رمانتیک و شاعرانه :وال-ای این روبات تنها،درب و داغون اما پر احساس که شبها پس از تمام شدن کارش تکه فیلمهای رمانتیک میبینه،عاشق رباتی میشه که برای ماموریت به زمین اومده. وال-ای زمینیه(با تسمه و غلتکی که شبها از پاش در میاره) ولی ایوا آسمانی(به راحتی در هوا پرواز میکنه).خلاصه همون داستان عشق بین دو ناهمگون،یکی زیبا و یکی زشت ..

داستان بعدی که بهش می رسیم مربوط به آدمهاییست که در سفینه ای به صورت ماشینی زندگی می کنند و حالا با پیدا شدن نمونه گیاهی در زمین قراره طبق برنامه ریزی های قبلی به زمین برگردن.اما ربات ها که کنترل تمامی حرکات انسانها در سفیه به دست اونهاست مانع میشن و ماجرایی جذاب و پرکشش هم در این بخش روایت میشه.بزگنرین نقطه قوت فیلمنامه اینجاست که به خوبی ژانر رومانس و اکشن رو با هم پیوند میده و به سبک و سیاق فیلمهای کلاسیکی که وال-ای عاشق تماشایشان بود همه چیز به خوبی تموم میشه.

- فیلم به غیر از اینکه اسکار بهترین فیلم انیمیشن رو برد،در 5 بخش دیگه-از جمله فیلمنامه اوریژینال- هم نامزد جایزه اسکار شد که در این حیث به اتفاق انیمیشن "دیو و دلبر ( Beuaty and the Beast ) ،رکورد دار محسوب میشه.

ارزشگذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB

Backyard

Backyard(2009)

کارگردان: کارلوس کاررا

در دهه نود در شهر خوارز واقع در مرز مکزیک و آمریکا،جنایت های بیشماری رخ داد که تمامی قرابانیان دختران و زنان جوانی بودند که جسد آنها پس از تجاوز در بیابان رها شده بود ..( فیلم بر اساس واقعیت ساخته شده است)

وقتی از یک دست فروش می خواهید فیلم بخرید و فیلمی را انتخاب می کنید که عکس روی کاورش ضد مسیح فن تریه است ممکن است مثل این مورد با یک فیلم مکزیکی مواجه شوید.. به هر حال پول داده اید و باید فیلم را ببینید؛مخصوصاً که پس از کمی جستجو متوجه می شوید کارگردان جوان و مکزیکی فیلم،پیشترها موفق به کسب نخل طلای کن در بخش بهترین فیلم کوتاه شده است.

باعث تعجب است کارگردانی که توانسته در بالاترین سطح موفق به ساخت یک فیلم کوتاه شود اینجا با زمانی بیش از 120 دقیقه فیلمی کشدار و بی رمق می سازد.شخصیت اصلی فیلم زن پلیسی است که وارد این این شهر و این پرونده شده تا موفق به شناسایی قاتل یا قاتلین زنجیره ای شود.زنی تنها و درمانده که از دور و بر حمایت نمی شود و رگه هایی از شخصیت های کارآگاه فیلم "زودیاک "یا کلانتر "جایی برای پیرمردها نیست" دارد که مانند آنها در نهایت یک قهرمان!! منفعل و در حقیقت یک تماشاگر است.اما بر خلاف آنها شخصیت پردازی خوبی در کار نیست و فیلم و شخصیت محوری آن به زودی فراموش می شوند.فیلم بی خود به داستان دختر مقتول که به تازگی برای کار وارد شهر شده، شاخ و برگ می دهد و اگر کل صحنه های این بخش از فیلم را حذف کنیم تفاوت چندانی حاصل نمی شود و باز هم شاهد فیلمی هستیم که بهترین واژه برای توصیفش کم رمق است..

 ارزشگذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB

A Christmas Carol

سرود کریسمس(2009)

نویسنده و کارگردان: رابرت زمکیس ، بر اساس داستانی از چارلز دیکنز

اسکروچ(جیم کری) مرد خسیسی است که در شب کریسمس هم حتی حاظر حاضر نیست به کسی سال نو را تبریک بگوید..

روند فیلمسازی بعضی کارگردان ها واقعاً ناامید کننده است.رابرت زمکیس در اوایل دهه نود فارست گامپ را ساخت که تبدیل به یک شاهکار و فیلم محبوب مردم و منتقدین شد.بعدها Contact و Cast Away را ساخت که هر دو فیلمهای خوبی بودند اما نسبت به فارست گامپ حرکتی رو به عقب به حساب می آمدند و حالا هم بازسازی اسکروچ معروف که تنها نکته با اهمیت آن در جلوه های ویژه و کامپیوتری است،همین و بس.حتی استعداد و نبوغ جیم کری هم در این فیلم به هدر رفته و کمتر مجالی برای بروز توانایی های خاص او در فیلم دیده می شود.

 

برای من که همان اسکروچ کودکانه و قدیمی والت دیسنی بسیار دوست داشتنی تر و خاطره انگیرتر است.حتی به نظر من تاثیرگذار تر هم هست..

 

ارزشگذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB

ABC Africa

ABC Africa(2001)

کارگردان: عباس کیارستمی

صدای زنگ تلفن در قابی تاریک و سیاه شنیده می شود پس از چند لحظه فکسی دیده می شود که از سوی سازمان IFAD  (صندوق جهانی توسعه کشاورزی)جهت دعوت عباس کیارستمی و سیف االه صمدیان به اوگاندا ارسال شده است..

قاب های زیبا و خلاقیت های بصری کیارستمی را بارها در روستاهای ایران دیده بودیم اما این بار مقصد جای دیگریست؛هزاران کیلومتر دورتر از خرابیهای زلزله رودبار در سرزمینی سیاه مردمی را می بینیم که به جای زلزله،AIDS  به جانشان افتاده است.بزرگترین آمارهای AIDS را اینجا شاهد هستیم.کودکان بی شماری که والدین آنها حامل HIV  بوده اند و با دیدن آنها این سوال چون پتک بر سرمان فرود می آید که گناه این کودکان چیست؟

فیلم می توانست بسیار تلخ باشد،اما کیارستمی تلخی و سیاهی آن را به کمترین حد ممکن رسانده.اگر هم سیاهی ای در کار باشد در سکوت مطلق شاهد آن هستیم،اصلاً کیارستمی سیاهی را به تصویر نمی کشد فقط دوربینش را روشن می گذارد تا چند دقیقه در سکوت مخاطبش را با سیاهی مطلق تنها بگذارد(لحظاتی که برق قطع شده و همه جا تاریک است..)

اما باقی هر چه می بینیم بیشتر موسیقی است و رقص و آواز.مردم آفریقا میزبانان خوبی برای گروه فیلمبرداری هستند و قاب دوربین کیارستمی و صمدیان هم میزبان خوبی برای چهره های شاد و ذوق زده کودکان آفریقایی.

انگار که این کودکان گرسنه و پابرهنه که فقط خدا می داند چند درصد آنها حاملین پنهان HIV  هستند با شکلک ها و مسخره بازیها و خنده هایشان از طریق دوربین کیارستمی به مردم جهان اول و تمدنشان پوزخند می زنند..

ارزشگذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB

The Darjeeling Limited

The Darjeeling Limited (2007)

کارگردان: وس اندرسون

پیتر(آدریان برودی)، فرانسیس(اوون ویلسون) و جک سه برادر هستند که به دعوت برادر بزرگتر یعنی فرانسیس برای یک سفر معنوی و روحانی در هند دور هم گرد آمده اند..

فیلم اتفاقی به دستم رسید و با مشاهده فیلم Fantastic Mr. Fox در کارنامه کارگردان به دیدن این فیلم راغب شدم.فیلم اثری جاده ایست با مایه هایی از طنز که خوب و روان روایت می شود.نیمی از فیلم در قطار می گذرد و در تمام فیلم شاهد مسافرت این سه برادر جالب هستیم.فرانسیس دو برادر کوچکتر را به سفری روحانی دعوت می کند تا به گفته خودش به خودشناسی برسند.در حقیقت خانواده این سه برادر از هم پاشیده؛پدر آنها یک سال پیش فوت کرده و مادرشان هم برای کمک به مردم در صومعه ای واقع در ارتفاعات تبت زندگی می کند.

فیلم سرشار از جزئیات قابل توجهیست که لابه لای اتفاقات و داستان فیلم مشاهده می شوند.مانند غذا سفارش دادن فرانسیس به جای هر سه برادر که با مخالفت پیتر روبرو می شود و بعدها در ملاقات با مادر خانواده شاهد عملکردی مشابه از او هستیم.این جریان می تواند ربط داشته باشد به ماجرای دختر مهماندار یعنی ریتا؛اول فرانسیس(برادر بزرگتر) با دیدن ریتا می گوید من این دختر را می خواهم و در ادامه برادر کوچکتر به راحتی دختر را تصاحب می کند انگار که برادر بزرگتر برای او سفارش داده بود(در حالی که نشانه ای از رقابت یا خشم جدی از برادر بزرگتر شاهد نیستیم)

طنز جاری در فیلم نیز از جنسی ظریف است،فیلم بدون استفاده از شوخی های متداول در آثار طنز عامه پسند و سخیف مخاطب را به تماشای جزئیات و اتفاقات خنده داری دعوت می کند که انصافاً خوب از کار در آمده اند؛مانند ماجرای اهدای کمربند یا مقرراتی که برادر بزرگتر وضع کرده و هر از چندگاهی چیزی به آنها اضافه می کند.در این بین نباید بازی های یکدست و روان بازیگران را که نشان دهنده توانایی های بالای کارگردان فیلم است فراموش کرد.

سکانس برجسته و زیبای فیلم جاییست که مادر و فرزندان دستان یکدیگر را می گیرند و دوربین با تراولینگی زیبا تمام شخصیت های دیده و ندیده فیلم را مرور میکند.انگار این حرکت تراولینگ دوربین که با ترانه ای زیبا همراه می شود از دورن فکر اعضای خانواده است.اینجا همه هستند؛ریتا، همسر باردار پیتر، دوست دختر جک و خیلی های دیگر ،حتی آن ببری که مادر حرفش را زده بود آن انتهای ذهن برای خودش در تاریکی غرش می کند..

ارزشگذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB

Shutter Island

جزیره شاتر (2010)

کارگردان : مارتین اسکورسیزی

تدی دانیلز(دی کاپریو) مامور ویژه پلیس به همراه دستیارش چاک برای تحقیق در مورد فرار یکی از بیماران روانی زندانی در جزیره شاتر وارد آنجا می شود ..

مهمترین ویژگی فیلمهای اسکورسیزی از نظر من خوش ساخت بودن آنهاست.خوش ساخت به معنای مهارت و استادی تمام در کارگردانی بدون آنکه بخواهد به چشم بیاید.شاید هم رمز این خوش ساختی در تدوین این آثار باشد یا در موسیقی و یا فیلمبرداری. به نظر من که همه چیز در نهایت به نام کارگردان تمام می شود و درستش هم این است. من که از تماشای دوباره همان چند دقیقه ابتدایی ورود تدی و چاک به جزیره به وجد می آیم.

به هم پیوند خوردن به موقع صحنه ها ،ریتم فوق العاده و همچنین انتخاب نماهای مناسب و از همه اینها گذشته موسیقی این لحظات که بهترین همراه ممکن است.

فیلم متعلق به شخصیت تدی است و مخاطب از دریچه دانای کل شاهد داستان و اتفاقات است.البته یک دانای کل متافیزیکی به طوری که توهمات و خواب های شخصیت اصلی هم برای ما قابل مشاهده است.تدی برای کشف و رسوا کردن اتفاقات پنهانی در جزیره ای که اختصاص به نگهداری از بیماران روانی دارد وارد آنجا می شود اما در پایان اطرافیان می خواهند به او بقبولانند که او برای دو سال آنجا بستری بوده و اصلاً نام او چیز دیگریست و او قاتل زنش است و ..

از دو منظر به این فیلمنامه می توان نگاه کرد. یک:فیلم قصد دارد در انتها مخاطب را در تعلیق نگه دارد که واقعاً چه اتفاقی افتاده و آیا تدی دو سال آنجا بستری بوده و یا این یک توطئه است به طوری که جواب قاطعی برای این استدلال نتوان به دست آورد. دو: اطلاعات و نحوه روایت داستان طوری است که تعلیق مذکور بی معنی است و مشخص است که تدی داخل تله ای که گردانندگان تیمارستان برایش پهن کرده بودند افتاده و وارد جزیره شده است.

به نظر من مورد اول منتفی است و بسیاری صحنه ها را نمی توان به حساب توهم و رویا گذاشت.آیا آن مسافرت با کشتی هم می تواند توهم باشد.مخاطب که تا 70% فیلم شاهد روابط تدی و چاک به عنوان دو مارشال با اطرافیان بوده نمی تواند تمام آن دقایق را به حساب توهم بگذارد.خوب پس می رسیم به مورد دوم که حتمی است یعنی تدی با چاک که خود او هم همدست گردانندگان جزیره است و با درست کردن یک فرار صوری وارد آنجا شده و با پرونده سازی و توطئه دیگر شانس خروج از آنجا را ندارد.این چرخش ناگهانی داستان یعنی تبدیل قهرمان فیلم (که مدام به همه می گوید راز جزیره را فاش می کند و بیماران را از آنجا نجات می دهد) به یک قربانی نقطه عطف فیلم و نقطه قوت فیلمنامه قرار بوده باشد و در ادامه این تغییر و تحولات داستانی تا پایان مخاطب مجذوب داستان فیلم باقی می ماند.اما در ادامه چطور؟ اگر پس از پایان فیلم بیاییم به عقب برگردیم و اتفاقات ریز و درشت را مرور کنیم برای همه آنها توجیه مناسبی پیدا می شود؟ از چاک شروع می کنیم که در نهایت می بینیم همکار گردانندگان جزیره است و قرار است در انتها به همراه دکتر به تدی بقبولانند که او یک بیمار است.در جایی از فیلم چاک زودتر از هرکس دیگری به تدی اخطار می دهد که اینجا ممکن است یک تله برای او باشد و او را با نقشه قبلی به جزیره کشانده اند.خوب اگر او همکار گردانندگان جزیره است این اخطار به چه علت بوده است و در پایان چطور قابل توجیه است؟ یا آن نگاه پایانی چاک به دکتر که به آرامی و تاسف سرش را تکان می دهد فقط به این منظور نیست که بخواهد مخاطب را در این فرضیه هم نگه دارد که شاید واقعاً تدی بیمار است که چاک اینطور با مهربانی و نگرانی سرش را به علامت عدم پذیرش تدی رو به دکتر تکان می دهد؟(فرضیه ای که دیدیم محال است) از همه اینها گذشته وقتی قبول داریم که تدی بیمار روانی و قاتل نیست آن دخترک که وارد توهم و رویای تدی می شود کیست؟ و اگر هم زاییده ذهن تدی به خاطر مصرف قرص و سیگار و غذاهای تیمارستان باشد عکس دختر در دست دکتر چکار می کند و اصلاً دکتر از کجا اطلاع دارد که این دختر مدام به توهمات و کابوس های تدی می آید؟! از این سوالات راجع به ماهیت توهمات و رویاهای تدی زیاد می توان داشت.

به هر حال و به نظر من فیلمهای اخیر اسکورسیزی هیچکدام ماندگار نخواهند بود و در آینده بیشتر او را با همکاریهایش با رابرت دنیرو به یاد می آوریم..

ارزشگذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB