فیلمهایی که می بینیم..

یادداشتهای روزانه درباره فیلمهایی که می بینیم..

فیلمهایی که می بینیم..

یادداشتهای روزانه درباره فیلمهایی که می بینیم..

قهوه تلخ

سریال قهوه تلخ

کارگردان : مهران مدیری

تا به حال راجع به هیچ سریالی مطلب ننوشته بودم اما خوب این روزها همه جا صحبت از سریال جدید مهران مدیری است و بحث بر سر حواشی اختلاف بین تهیه کنندگان و صدا و سیما که در نهایت به توافق نرسیدند و سریال روانه شبکه نمایش خانگی شد.

مهران مدیری در ابتدی مجموعه اول این سریال که روانه بازار شده بارها می گوید جان من کپی نکنید که خوب باید گفت مهران جان،جان من و جان تو ندارد کپی با فرهنگ ما ایرانیها در هم آمیخته(از تحقیقات راهنمایی و دبیرستان گرفته تا پایان نامه های دانشگاه و نرم افزار و محصولات تجاری مختلف و ..) پس انتظار زیاد نداشته باش از این مردم.

البته مهران مدیری به قسم دادن اکتفا نمی کند و از جوایز مختلفی که برای خریداران در نظر گرفته صحبت می کند که به نظر من اصلا برای یک هنرمند جالب نبست برای تبلیغ اثرش چنین کارهایی بکند. در ادامه آقای مدیری ادعا می کند که عوامل تولید کننده فیلم از بازیگر و فیلمبردار و نویسنده و کارگردان-همه و همه- بهترین کارشان را در این مجموعه انجام داده اند که خوب آنطور که من از 3 قسمت اول این مجموعه دیدم فضای اثر در ادامه کارهایی همچون شبهای برره و باغ مظفر است.باز هم سیامک انصاری از دنیای شهری و مدرن به دنیایی عجیب و سنتی با آداب و رسوم خنده دار پرت میشود و در ادامه تمام هم و غم سازندگان و نویسندگان در پرداخت و بهره گیری از موقعیت های طنزیست که پایه و اساس تمامی آنها همین تضاد موقعیت ها و وصله ناجور بودن سیامک انصاری در دنیای جدید است.

با تماشای 3 قسمت 45 دقیقه ای زود است قضاوت کنیم اما به گمانم مهران مدیری دچار تکرار شده؛هرچند ممکن است چند شوخی و کنایه جدید هم مشاهده کنیم مانند برنامه تاریخی رادیو و یا مسابقه تلویزیونی، اما اینها در کلیت کار گم می شوند و به یاد تکرار قبل مدیری در آثارش می افتیم که با استفاده از موفقیت خوبی که مرد هزار چهره داشت ادامه ای برای آن ساخت که یک شکست کامل بود.(به نظرم تا این زمان موفقترین کاری که از مدیری شاهد بوده ایم همان سری نخست مرد هزار چهره بود : "من اشتباهی ام ..")

ارزش گذاری تا پایان 3 قسمت نخست :

Stalker

استاکر (1979)

کارگردان : آندره تارکوفسکی

محصول آلمان غربی و شوروی سابق ؛ زبان : روسی ؛ مدت زمان : 163 دقیقه، نسخه DVD( 2002 ) 155 دقیقه

استاکر شخصیست که مردم عادی را برای بازدید از"منطقه" به آنجا می برد. "منطقه"(zone ) ناحیه ای محافظت شده،خطرناک و ممنوعه می باشد  که می گویند در آنجا یک سنگ آسمانی افتاده و حالا هرکس به آنجا برود اگر جان سالم به در ببرد، بزرگترین آرزویش برآورده می شود.

ریتم بسیار کند و و دوربینی که به آرامی تمام حرکت می کند و به سوژه ای نزدیک می شود و یا از روی سوژه هایی عبور می کند و گاهی بر روی آنها ثابت می ماند از مشخصه های تصویری سینمای تارکوفسکی است.مشخصه هایی که گاهی بعضی تماشاگران را خسته و کسل می کند و لذت لمس دنیای عمیق و فلسفی فیلمهایش را از آنها می گیرد.

به نظر من زمانی که چرخهای فیلم به راه افتاده باشد و پرسش ها ی لازم در ذهن تماشاگر ایجاد شده باشد این ریتم کند(که انصافاً از کارگردانی جالبی هم برخوردار است و هربار متنوع است) قابل قبول و پذیرفتنی است. اما کارکرد آن در ابتدای فیلم (مثلاً جایی که دوربین از لای در به اتاق خواب استاکر و همسرش نزدیک می شود) برایم جای سوال است. در مورد موسیقی فیلم هم می توان مشابه این مطلب را گفت در ابتدای فیلم موسیقی به طور کامل بر روی صحنه ها غالب است و به خاطر تضادی که در تصویر و موسیقی وجود دارد(یکنواختی تصاویر و موسیقی سنگین و عجیب و البته در خور توجه و زیبا) هوش و حواس مخاطب به طور کامل معطوف به موسیقی می شود در حالی که فکر می کنم موسیقی متن فیلم نباید چنین کارکردی داشته باشد.

اگر هدف فیلمسازی همچون تارکوفسکی را ایجاد سوال و تفکر در مورد انسان بدانیم او به خوبی در این فیلم به هدف خود رسیده است( آن هم از طریق روایت یک داستان) داستان برآورده کردن آرزوی انسان داستان تازه ای نیست( غولی که از چراغ جادو بیرون می آمد و یا پری ای که از آب بیرون می پرید و آرزوها را برآورده می کرد) اما اینجا نکته مهم در ماهیت آرزوی انسان است.اتاقی که در "منطقه" قرار دارد آرزویی که شما بر لب می آورید را برآورده نمی کند بلکه پنهان ترین و عمیق ترین آرزویی که ممکن است در ناخودآگاه شما وجود داشته باشد را نشانه می گیرد. مانند آنکه شما سعی می کنید  روشنفکر و انسان دوست باشید اما غریزه شما و میل باطنیتان چیز دیگری را طلب می کند در حقیقت همان نکته ای که در اوایل فیلم شخصیت "نویسنده" به آن اشاره می کند : "ضمیر آگاه من دوست داره تمام دنیا گیاه خوار بشن اما ضمیر ناخودآگاه من حسرت یک تیکه گوشت آبدار رو می کشه.."

واقعاً روبرو شدن با چنین مسئله ای می تواند وحشتناک باشد مثل اینکه بیاییم درون خودمان رو کندوکاو کنیم در جستجوی این حقیقت که واقعاً چه چیزی ما را خوشبخت می کند و ناخودآگاه ما،قلب ما در آرزوی کدامین هوس و میل است.

اینجا باید به خود استاکر اشاره کرد که می گفت استاکر ها حق ورود به اتاق آرزو را ندارند.در حقیقت استاکرها می دانستند آن اتاق چه آرزوهایی را برآورده می کند و از رویارویی با آن وحشت داشتند و نمونه آن "خارپشت" بود که برای کمک به برادرش به اتاق می رود تا آرزو کند اما شب ثروتمند و پولدار به خانه برمی گردد و در نهایت خودش را دار می زند..

شاید آن سگ سیاه که در جای جای فیلم در اطراف استاکر ظاهر می شود اشاره ای باشد به همان درون سیاه که استاکر از آن گریزان است و البته در پایان فیلم آن را می پذیرد.

***

- بر روی کلاه سربازان محافظ "منطقه" حروف AT  نوشته شده است؛ (دو حرف ابتدای آندره تارکوفسکی) و در اواخر فیلم نیز همسر استاکر از درون پاکتی سیگار در می آورد که همان حروف AT بر روی آن نوشته شده است.

- نگاتیو اصلی و اولیه فیلم با یک اشتباه در لابراتور از بین رفت و تمامی صحنه ها دوباره فیلمبرداری شد.

ارزشگذاری فیلم :

لینک فیلم در IMDB

The Duchess

The Duchess(2006)

کارگردان : ساول دیب

 فیلم قصد دارد داستان ازدواج جورجیانا با دوک مغروری را تعریف کند که فقط به خاطر داشتن یک وارث قصد ازدواج دارد و در ادامه زن فقط دختر به دنیا می آورد و باقی هم داستانیست آبکی در حد سریال های شبانه تلویزیون خودمان با این تفاوت که اینجا انگلیسی صحبت می کنند و می توانی دلخوش باشی به یاد گرفتن چند لغت جدید..

این هم خانم "چارلوت رمپلینگ" که نقش مادر جورجیانا را دارد و مدام در طول فیلم می پرسیدم این بازیگر در کدام فیلم محبوب من بازی کرده و بعد فهمیدم که او همان نویسنده فیلم "استخر شنا"ست.

ارزشگذاری :

لینک فیلم در IMDB

Bright Star

ستاره درخشان(2009)

نویسنده و کارگردان : جین کمپیون

داستان عشق میان جان کیتز (شاعر انگلیسی قرن 19) و نامزدش فانی براون که پس از سه سال با مرگ شاعر جوان پایان می یابد..

همین و تمام. با دانستن همین یک خط از داستان که خیلی ها قبل از تماشای آن می دانستند و بقیه هم در هنگام تماشای آن می توانند حدس بزنند دیگر چیزی برای تعلیق و کشمکش و نقطه عطف و سایر این مسایل باقی نمی ماند.

فقط یک داستان رومانتیک که بنشینی پایش به شعرهای شاعر گوش کنی و دلت به حال دختر زیبا و دوست داشتنی و عاشق پیشه فیلم بسوزد ..

می توان گفت فیلم نسخه دیگری از Love Story است که آن فیلم هم اصلا چنگی به دلم نزد.

دو صحنه از فیلم به خاطرم باقی مانده که تماشاش زیبا و لذت بخش بود یکی ابتدای فیلم با آن نوای ویولن و نماهای درشتی که از سوزن و نخ و پارچه داریم.واقعا تصاویر زیبایی رو مشاهده می کنیم که در این بین نقش تدوین و فیلمبرداری هم در زیبایی این سکانس آغازین انکار ناپذیره.

صحنه دیگر هم مربوط به جایی بود که دو عاشق رو در لابه لای درختان می بینیم که قدم می زنند و دختر کوچک هم چند قدم جلوتر از آن دو رو به دوربین می آید و هر چند لحظه بر می گردد رو به عقب و بازی شاد آن دو لحظات دوست داشتنی در فیلم رقم می زند ..

ارزشگذاری فیلم :

لینک فیلم در IMDB

Amadeus

آمادئوس(1984)

کارگردان : میلوش فورمن

سالیری آهنگساز سالخورده ایست که ادعا دارد باعث مرگ موزارت شده..

چند وقت بود از دیدن یک فیلم این همه به وجد نیامده بودم ،فیلم روایت کلاسیک و ساده ایست از مقطع پایانی زندگی ولفگانک آمادئوس موزارت که در دربار پادشاه اتریش می گذرد و موزارت در آنجا مورد حسادت سالیری(آهنگساز دربار) قرار می گیرد.

معامله با خدا : سالیری که برای کشیش ماجرا را روایت می کند از عشقش در کودکی به موسیقی می گوید و اینکه پدرش مخالف او بوده.پس سالیری کودک و معصوم از خدا می خواهد او را یک نوازنده و آهنگساز بزرگ و معروف کند و در عوض او تا پایان عمر پرهیزگار و باتقوا خواهد بود.اولین حادثه پس از این دعا، خفه شدن اتفاقی پدر سالیری و باز شدن راه او برای یادگیری موسیقی است. سالیری در ادامه به آرزویش می رسد و به عهدش نیز وفادار است تا اینکه سروکله موزارت پیدا می شود نابغه ای که باعث حسادت سالیری می شود.روایتی که از زبان سالیری فرتوت در باب معامله با خدا ، عشق به موسیقی ، نبوغ آسمانی موزارت در موسیقی و مشاهده آن در کنار رفتار احمقانه و انزجار آورش می شنویم  بسیار ظریف و زیباست.اوج حسادت او را در جایی درک می کنیم که می گوید انگار خدا به اندازه ای به او درک و استعداد داده بوده تا اوج هنر و زیبایی را در روح آثار موزارت حس کند،فردی که در نظر سالیری پست ترین عشق بازی ممکن بر روی زمین را انجام می داده .دیالوگ های آهنگساز پیر بسیار زیبا و شنیدنیست و زیبایی بیشتر کار در اینجاست که این دیالوگ ها که با ظرافت بسیار نوشته شده اند به خوبی در قالب شخصیت و جایگاه او قرار می گیرند؛ آهنگساز و هنرمندی که  سالها در دربار زندگی می کرده باید هم این گونه زیبا و تاثیرگذار حرف بزند( بر خلاف نمونه های وطنی که در فیلمهایشان گاه شاعر و قصاب و دیوانه و کارمند و راننده تاکسی ، همه سخن پرداز و نکته سنج اند) فرض کنید فیلم را به صورت روایت ساده تر و بدون فلش بک و حضور سالیری پیر در مقام راوی می دیدیم،چقدر از زیبایی و تاثیر گذاری فیلم کاسته می شد؟

مدت زمان قابل توجهی از فیلم اختصاص دارد به اپراهایی که در آن موزارت آهنگساز و رهبر موسیقی بوده و هر کدام از این اجراها فضای بصری و دیداری خاصی را به فیلم تزریق می کنند.( در بینشان آثار تراژدی و اجتماعی- سیاسی داریم تا کارهایی مختص کودکان و عامه پسندتر) یعنی هر اپرا در کنار اینکه گوشه ای از هنر موزارت را بیان می کند و مخاطبی را که ممکن است با اینگونه آثار کلاسیک آشنایی نداشته باشد به فیض می رساند، حال و هوای فیلم را هم عوض می کند و این باعث می شود مدت زمان نسبتا طولانی فیلم اصلا قابل حس نباشد.


بازی دو شخصیت اصلی فیلم واقعا تحسین برانگیز است.در چهره و رفتارسالیری حسادت ، کینه ورزی و تفکر به خوبی قابل مشاهده است و موزارت هم با آن خنده ها و لبخند احمقانه اش ترسیم زیباییست از یک هنرمند بی قیدوبند و  خلاص ..

جالب اینکه در مراسم اسکار هر دوی آنها در بخش بهترین بازیگر نقش اول مرد نامزد دریافت جایزه بودند که ایفاگر نقش سالیری موفق به دریافت جایزه شد.

میلوش فورمن عزیز  78 سال دارد و اینطور که پیداست در تدارک ساخت بیستمین فیلمش با نام روح مونیخ است.

ازشگذاری فیلم :

لینک فیلم در IMDB

 

انجیل به روایت متی

انجیل به روایت متی (1969)

نویسنده و کارگردان : پیر پائولو پازولینی

محصول ایتالیا و فرانسه -  سیاه و سفید - 137 دقیقه

روایت زندگی عیسی پیامبر بر اساس انجیل متی (یکی از 4 کتاب انجیل)

در یک کلام باید بگویم فیلم ناامید کننده بود.

به هیچ وجه انتظار چنین اثر پیش پا افتاده ای را نداشتم.از همان اولین سکانس ها بی سلیقگی در انتخاب قاب ها و ضبط عکس العمل های بازیگران مشهود بود.نماهای درشتی که بی موقع و بیهوده مصرف می شوند و آن قدر تکرار می شوند که اگر در جای مناسب هم بخواهند استفاده شوند دیگر اثر خود را از دست داده اند.چهره های سرد و بی روح حضرت مریم و همراهش که انگار فقط منتظر رسیدن صحنه ای هستند که نوبتشان بشود نگران باشند یا خوشحال. زوم های بی ظرافتی که هرچند کم هستند اما به شدت توی ذوق می زنند و کاهنانی که با دیدن آنها به کاهنان سریال های وطنی امیدوار می شویم.

از اینها که بگذریم می رسیم به موعظه های حضرت عیسی که شاید 80 در صد فیلم به آن اختصاص داده شده باشد و چه زحمتی کشیده هنرپیشه بی نوا ،تا نیمی از کتاب مقدس را برای حواریون و مخاطبون حفظ و بازگو کند(آن هم با چه شور و حرارتی)

ارزش گذاری فیلم :

لینک فیلم در IMDB

The Limits of Control

محدوده های کنترل(2009)

نویسنده و کارگردان : جیم جارموش

مرد سیاه پوست فیلم برای انجام ماموریتی وارد اسپانیا می شود و افراد مختلفی را ملاقات می کند و در هر ملاقات یک کبریت بین آنها رد و بدل می شود تا در نهایت ماموریتش را به انجام می رساند.

جیم جارموش را به خاطر فیلمهای مختلفی که از او دیده بودم دوست داشتم در این بین شباهت هایی بین دو فیلم مطرح او ( گوست داگ و مرد مرده ) با این فیلم وجود دارد.مهمترین شباهت شخصیت محوری در هر سه فیلم است.از ابتدا تا انتهای هر سه فیلم با قهرمان عجیب و غریب فیلم همراه می شویم و اگر سیر و سلوکی درکار باشد که هست ما نیز شریک این مسیریم و کلا هر فیلم،فیلم یک شخصیت است و تمام؛شخصیت های دیگر همه در سایه قهرمان اصلی فیلم قرار دارند و در هر سه فیلم گویی باقی شخصیت ها در حکم یک کاتالیزور هستند که قهرمان فیلم به کمال مطلوب برسد که البته این غایت نهایی یا کمال مطلوب(شاید شما عنوان مناسب تری برایش داشته باشید)در دو فیلم دیگر زیباتر و ماندگارتر است .جانی دپ در مرد مرده در قایق به آرامی دراز می کشد و بر روی رودخانه بی انتها به حرکت در می آید.سامورایی سیاه پوست گوست داگ به دست استاد خود به قتل می رسد و از سرگشتگی و بلاتکلیفی که نقطه آخر هر ساموراییست رهایی می یابد و در اینجا مرد سیاه پوست ماموریت را با استفاده از نیروی ذهن به اتمام می رساند و "کسانی که فکر می کنند از بقیه قوی تر هستند" را روانه مرگ می کند.هر سه قهرمان این فیلمها پای به سرزمین بیگانه ای می گذارند و گوست داگ و قهرمان این فیلم به سختی کلامی بر زبان می آورند.

دو روز پیش نقد مجید اسلامی بر این فیلم روخوندم و حس می کنم از این بیشتر اگه بخوام چیزی بگم کاملا تحت تاثیر اون مطلب باشه . توصیه می کنم این مطلب رو از دست ندین ..

اما در پایان بگم با تمام علاقه ای که به جارموش دارم (چقدر هم خوش تیپه) این فیلم،فیلم مورد علاقه من نیست و بر خلاف نظر آقای اسلامی که شخصیت های سرد این فیلم روبه شخصیت های سرد و ماشینی فیلم های آکی کوریسماکی و مخصوصا فیلم آخرش نور در تاریکی – Lights in the Dusk -  شبیه دونسته ،باید بگم با این مقایسه مخالفم و نیمی از کارکرد اون چهره های سرد و بی روح رو در این فیلم نمیشه مشاهده کرد.

- کوریسماکی و جارموش دوستهای صمیمی هستند و جارموش در این فیلم به فیلم The Bohemian Life (1992) کوریسماکی هم توسط شخصیتی که جان هرت بازیگر اونه  اشاره می کنه.

ارزشگذاری فیلم :

لینک فیلم در IMDB

 

The White Ribbon

روبان سفید

نویسنده و کارگردان: میشائیل هانکه

محصول ۲۰۰۹ ؛ آلمان-اتریش-فرانسه-ایتالیا ؛ ۱۴۴ دقیقه

اتفاقات عجیب و ناخوشایندی در روستایی در شمال آلمان رخ می دهد؛ در روزهایی که مدت زمان زیادی به آغاز جنگ جهانی اول باقی نمانده ..

میشائیل هانکه در این فیلم سیاه و سفید دست بر روی وجدان گناهکار آدمی می گذارد.مردمان یک روستا شاهد حوادث خشن و روزهایی تیره هستند.عامل بسیاری از اتفاقات قابل کشف نیست و در این میان معلم عاشق دهکده در حالی که بیش از یک شاهد منفعل نقش بیشتری نمی تواند داشته باشد راوی این حوادث پس از گذشت سالهاست.

بیش از هر مسئله ای بحث نوع روایت در این فیلم برایم عجیب بود.فیلم به روش راوی اول شخص روایت می شود.معلم روستا که از نمای اول فیلم صدای پیر او را که دارد اتفاقات مربوط به گذشته را برایمان بازگو می کند می شنویم و در ادامه به معرفی شخصیت ها می پردازد و بعدتر خود او را در جوانی و درگیر ماجراهای فیلم می بینیم و هر از چند گاهی دوباره نکاتی را از زبان معلم پیر می شنویم تا پایان فیلم که با صدای راوی فیلم هم تمام می شود.این شروع و آغاز با راوی اول شخص و مخصوصا این نکته که اتفاقات مربوط به گذشته است موید این نکته است که راوی چون یک انسان معمولی است و "دانای کل" هم نیست باید از وقوع تمامی اتفاقات فیلم آگاه می بوده باشد که حال دارد آنها را برای ما بازگو می کند.اما این مطلب در مورد بسیاری از اتفاقات فیلم صادق نیست و در خیلی از موارد نه تنها معلم در آنجا حضور نداشته بلکه با هیچ منطقی نمی توان راهی پیدا کرد که چند و چون آن حوادث بعدها برای او نقل شده باشد.مانند روابط بین دکتر و منشی اش یا دکتر و دخترش و یا صحنه ای که دختر کشیش با قیچی سراغ پرنده پدرش می رود.به خصوص اینکه در پایان فیلم معلم می گوید از آن روز به بعد دیگر هیچکدام از اهالی روستا را ندیدم.

به هر حال با فیلمی روبرو هستیم که مخاطب را به تفکر عمیق در مورد ریشه های غریزی خشونت و گناه دعوت می کند، آن هم در روزگاری که هر انسان حتما باید یک روبان سفید به بازویش بسته باشد..

ارزشگذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB


Lights In The Dusk

Lights In The Dusk

نویسنده و کارگردان: آکی کوریسماکی

محصول 2006 ، فنلاند ، 78 دقیقه

یک مامور امنیتی شیفت شب که به تنهایی زندگی می کند با زنی آشنا می شود ، زن از سوی یک باند تبهکار مامور است تا با نزدیک شدن به این مرد امکان سرقت از محل نگهبانی او را فراهم کند ..

این سومین فیلمی بود که از کوریسماکی دیدم و باید بگویم 2 امتیاز اصلی در فیلمهایش وجود دارد که من خیلی به آنها علاقه مندم یکی این که فیلمها کم دیالوگ هستند(که اوج آن در دختر کارخانه کبریت سازی است که به ندرت دیالوگی می شنویم) و امتیاز دیگر مدت زمان نسبتا کوتاه آنهاست که معمولا 70 ، 80 دقیقه بیشتر نیستند.خود کوریسماکی اعتقاد داشته که یک فیلم نباید بیشتر از 90 دقیقه باشد ..

از مشخصه های دیگر فیلمهای کوریسماکی استفاده زیاد از موسیقی و آواز به صورت اجرای زنده در فیلم است که این علاقه زیاد او به موسیقی فرصت مناسبی به وجود می آورد تا در خلال ماجرای فیلم یک ویدیوی بسیار زیبا هم ببینیم و تاثیر عجیبی از آن در حال و هوای اتفاقات فیلم حس کنیم.بهترین نمونه آن شاید در همین فیلم باشد مرد نگهبان و زن فریبکار به یک کنسرت زیرزمینی می روند و خواننده راک در تصاویر و کادرهایی به غایت زیبا گیتار می نوازد و می خواند ( سیگار روشنی که ذر دسته گیتار او جا گرفته و به آرامی می سوزد و دود آن با تکان های نوازنده و گیتار در هوا به این سو و آن سو می رود زیبایی بصری عجیبی خلق کرده)

از نکات جالب فیلم بود جایی بود که مرد نگهبان تنها در خانه اش مشغول آماده کردن چیزی برای خوردن است و تلویزیون هم یک برنامه مستند درباره عقرب ها دارد پخش می کند که البته هیچ تصویری از آن مستند نداریم و دوربین فقط مرد را تعقیب می کند در حالی که می شنویم : عقرب هنگامی که هوا خوب و آفتابی است از لانه اش خارج نمی شود اما وقتی اوضاع جوی خراب شود و باران بیاید از خانه تنگ و تاریکش خارج می شود و بعد درباره سمی بودن این حیوان صحبت می کند .. انگار که فیلم می گوید این مرد نگهبان که اینقدر ساکت است و فعلا در خانه اش آرام نشسته با به هم ریختن اوضاع خطرناک می شود.این آماده سازی ذهنی وقتی با خیانت های مکرر زن همراه می شود یک تعلیق هیچکاکی به وجود می آورد؛ انگار که با یک بمب ساعتی روبرو هستیم که هر لحظه احتمال انفجارش وجود دارد.

اما فیلم جریان عجیبی را در پیش می گیرد مرد انگار خود خواسته و آگاه تسلیم اتفاقات و خیانت ها می شود و در پایان به طرز عجیبی تصمیم به ریختن زهر خود می کند در حالی که به راحتی از پا در می آید.پایان فیلم ارتباط تصویری مشخصی با آغاز آن دارد فیلم با تصاویری از مرد نگهبان در کنار تجهیزات بزرگ شروع می شود و در پایان هم بدن نیمه جان او را در حالی که ماشینی غول پیکر بر بالای سرش ایستاده می بینیم ..

- فیلم قرار بوده به عنوان نماینده فنلاند به آکادمی اسکار برای بخش بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان معرفی شود که این موضوع با مخالفت کوریسماکی روبرو می شود.

- او به خاطر یک مصاحبه بسیار مورد توجه قرار گرفت؛کوریسماکی در آن مصاحبه گفته بود نیمی از فیلمهایش را در حالت هوشیاری و نیمی از آنها را در حالت مستی کارگردانی می کند و هنوز هم کسی پیدا نشده که بتواند این بخش ها را از هم جدا کند ..

- نامزد دریافت نخل طلای کن (2006)

ارزشگذاری فیلم :

لینک فیلم در IMDB

باد ما را خواهد برد

باد ما را خواهد برد

نویسنده و کارگردان : عباس کیارستمی

محصول 1378 ، 118 دقیقه

مرد جوانی (مهندس) به همراه یک تیم به منظور خاصی وارد یک روستای دور افتاده می شوند.آنها منتظرند تا یکی از اهالی پیر روستا که حال خوشی ندارد بمیرد تا از مراسم جالب عزاداری در آنجا گزارش تهیه کنند اما انتظار آنها بی فایده است و حال پیرمرد رو به بهبودی ..

این بدون شک یکی از خسته کننده ترین فیلمهایی بود که تا حالا دیده بودم از نیمه های فیلم همانطور که مهندس و همکارانش منتظر مرگ پیرمرد روستایی بودند انگار من هم منتظر پایان یافتن فیلم بودم اما ریتم بسیار کند و کشدار فیلم مانع از گذشت زمان می شد.تنها چند کادر زیبا که بسیار مناسب عکاسی و کارت پستال بودند کمی من را به ذوق آورد مثل جایی که پیرزن قهوه چی بر روی تخت نشسته بود. 

بیاییم طرفداری متعصبانه از کارگردان بزرگی همچون کیارستمی را کنار بگذاریم و فرض کنیم مثلا همان 10 سال پیش کس دیگری این فیلم را ساخته بود . مسلما کارگردان به تقلید از آثار کیارستمی متهم می شد و استفاده از فضای روستایی و چند نابازیگر و چند خط شعرفیلم را به حساب  جشنواره پسند بودن و هنری جلوه دادن آن می گذاشتند. پس چرا نگوییم کیارستمی در این فیلم به ورطه تکرار افتاده و کمی از آن شور و شوق تجربه گرایی و ماجراجویی اش غافل شده است.چه اشکالی دارد مگر قرار است یک کارگردان خوب،همیشه فیلم خوب بسازد ..

- گاهی شوخی های مرد مهندس با زن همسایه  برایم آزار دهده به نظر می رسید در عین حال که چنین شوخی هایی در چنین فضا و فرهنگی هرگز با لبخند روبرو نمی شوند ..

ارزشگذاری فیلم :

لینک فیلم در IMDB