فیلمهایی که می بینیم..

یادداشتهای روزانه درباره فیلمهایی که می بینیم..

فیلمهایی که می بینیم..

یادداشتهای روزانه درباره فیلمهایی که می بینیم..

عیار 14

عیار 14

نویسنده و کارگردان : پرویز شهبازی

به تنها طلافروش شهر (محمدرضا فروتن) خبر می رسد منصور از زندان آزاد شده و برگشته.منصور(کامبیز دیرباز) شخصیست که 5سال پیش مقداری طلای دزدی برای فروش نزد فروتن آورده اما فروتن با در جریان گذاشتن پلیس منصور را لو داده بود..

پرویز شهبازی به خاطر نفس عمیق نامش بر سر زبانها افتاد و نفس عمیق به فیلم مورد علاقه دوستداران جدی سینما و یا به عبارتی مخاطبان خاص سینما تبدیل شد.حتی این روزها در سایت رضا کاظمی مسابقه نقدی در نظر گرفته شده برای تحلیل سکانس پایانی نفس عمیق .

پس از آن پرویز شهبازی بیشتر به فیلمنامه نویسی برای فیلمسازان دیگر پرداخت و همچنان دوستداران نفس عمیق منتظر فیلم مستقل دیگری از این فیلمساز بودند تا اینکه عیار 14 ساخته شد با این خبر که فیلمنامه این فیلم اقتباس آزادیست از ماجرای نیمروز فرد زینه مان .هرچند تشابه بین این فیلمها آنقدر کلیست که کمتر کسی ممکن است متوجه این اقتباس شود.شاید هم ذات اقتباس آزاد همین باشد..

فیلم در قیاس با فیلم قبلی کارگردان آن نمره قبولی نمی گیرد اما به هر حال فیلم قابل اعتنا و آبرومندی است.فیلم چند مرتبه از روایت خطی عدول می کند و زمان در آن به عقب و جلو می رود.در ابتدای فیلم می بینیم که عکس فروتن در قاب سیاه بر روی وانتیست که صدای قرآن از آن پخش می شود.بعد هم چند مرتبه شاهد سکانس هایی هستیم که جا به جا نمایش داده می شوند.اما در ادامه این روند متوقف می شود و به غیر از صحنه هایی که مربوط به سکانس دستگیر شدن منظور در گذاشته است که آنها هم سیاه و سفید فیلمبرداری شده اند و کارگردانی متفاوتی هم دارند باقی روایت خطی است.با این تفاسیر مشخص نیست آن روایت تکه تکه ابتدایی چه کاربردی داشته و اگر همان سکانس ها پشت سر هم مرتب می شدند چه تفاوتی حاصل می شد.من که ابتدای فیلم تصور کردم قرار است شاهد فیلمی مانند 21 گرم باشم ..

سکانس مربوط به آتش سوزی و انفجار هم به نظرم خوب از کار در نیامده بود.شاید هم دلیل اصلی آن مربوط به  هزینه های بالا برای اجرای چنین سکانسی باشد اما خوب این دلیل و یا هر دلیل موجه دیگری نمی تواند باعث چشم پوشی از ضعف در اجرای یک سکانس از هر فیلمی باشد.از این گذشته من چنین حادثه ای را برای گره گشایی و یا پاسخ به تعلیق ایجاد شده در طول یک فیلم مناسب نمی دانم..

ارزشگذاری فیلم:


قهوه تلخ

سریال قهوه تلخ

کارگردان : مهران مدیری

تا به حال راجع به هیچ سریالی مطلب ننوشته بودم اما خوب این روزها همه جا صحبت از سریال جدید مهران مدیری است و بحث بر سر حواشی اختلاف بین تهیه کنندگان و صدا و سیما که در نهایت به توافق نرسیدند و سریال روانه شبکه نمایش خانگی شد.

مهران مدیری در ابتدی مجموعه اول این سریال که روانه بازار شده بارها می گوید جان من کپی نکنید که خوب باید گفت مهران جان،جان من و جان تو ندارد کپی با فرهنگ ما ایرانیها در هم آمیخته(از تحقیقات راهنمایی و دبیرستان گرفته تا پایان نامه های دانشگاه و نرم افزار و محصولات تجاری مختلف و ..) پس انتظار زیاد نداشته باش از این مردم.

البته مهران مدیری به قسم دادن اکتفا نمی کند و از جوایز مختلفی که برای خریداران در نظر گرفته صحبت می کند که به نظر من اصلا برای یک هنرمند جالب نبست برای تبلیغ اثرش چنین کارهایی بکند. در ادامه آقای مدیری ادعا می کند که عوامل تولید کننده فیلم از بازیگر و فیلمبردار و نویسنده و کارگردان-همه و همه- بهترین کارشان را در این مجموعه انجام داده اند که خوب آنطور که من از 3 قسمت اول این مجموعه دیدم فضای اثر در ادامه کارهایی همچون شبهای برره و باغ مظفر است.باز هم سیامک انصاری از دنیای شهری و مدرن به دنیایی عجیب و سنتی با آداب و رسوم خنده دار پرت میشود و در ادامه تمام هم و غم سازندگان و نویسندگان در پرداخت و بهره گیری از موقعیت های طنزیست که پایه و اساس تمامی آنها همین تضاد موقعیت ها و وصله ناجور بودن سیامک انصاری در دنیای جدید است.

با تماشای 3 قسمت 45 دقیقه ای زود است قضاوت کنیم اما به گمانم مهران مدیری دچار تکرار شده؛هرچند ممکن است چند شوخی و کنایه جدید هم مشاهده کنیم مانند برنامه تاریخی رادیو و یا مسابقه تلویزیونی، اما اینها در کلیت کار گم می شوند و به یاد تکرار قبل مدیری در آثارش می افتیم که با استفاده از موفقیت خوبی که مرد هزار چهره داشت ادامه ای برای آن ساخت که یک شکست کامل بود.(به نظرم تا این زمان موفقترین کاری که از مدیری شاهد بوده ایم همان سری نخست مرد هزار چهره بود : "من اشتباهی ام ..")

ارزش گذاری تا پایان 3 قسمت نخست :

باد ما را خواهد برد

باد ما را خواهد برد

نویسنده و کارگردان : عباس کیارستمی

محصول 1378 ، 118 دقیقه

مرد جوانی (مهندس) به همراه یک تیم به منظور خاصی وارد یک روستای دور افتاده می شوند.آنها منتظرند تا یکی از اهالی پیر روستا که حال خوشی ندارد بمیرد تا از مراسم جالب عزاداری در آنجا گزارش تهیه کنند اما انتظار آنها بی فایده است و حال پیرمرد رو به بهبودی ..

این بدون شک یکی از خسته کننده ترین فیلمهایی بود که تا حالا دیده بودم از نیمه های فیلم همانطور که مهندس و همکارانش منتظر مرگ پیرمرد روستایی بودند انگار من هم منتظر پایان یافتن فیلم بودم اما ریتم بسیار کند و کشدار فیلم مانع از گذشت زمان می شد.تنها چند کادر زیبا که بسیار مناسب عکاسی و کارت پستال بودند کمی من را به ذوق آورد مثل جایی که پیرزن قهوه چی بر روی تخت نشسته بود. 

بیاییم طرفداری متعصبانه از کارگردان بزرگی همچون کیارستمی را کنار بگذاریم و فرض کنیم مثلا همان 10 سال پیش کس دیگری این فیلم را ساخته بود . مسلما کارگردان به تقلید از آثار کیارستمی متهم می شد و استفاده از فضای روستایی و چند نابازیگر و چند خط شعرفیلم را به حساب  جشنواره پسند بودن و هنری جلوه دادن آن می گذاشتند. پس چرا نگوییم کیارستمی در این فیلم به ورطه تکرار افتاده و کمی از آن شور و شوق تجربه گرایی و ماجراجویی اش غافل شده است.چه اشکالی دارد مگر قرار است یک کارگردان خوب،همیشه فیلم خوب بسازد ..

- گاهی شوخی های مرد مهندس با زن همسایه  برایم آزار دهده به نظر می رسید در عین حال که چنین شوخی هایی در چنین فضا و فرهنگی هرگز با لبخند روبرو نمی شوند ..

ارزشگذاری فیلم :

لینک فیلم در IMDB

ده

ده(10)

نویسنده و کارگردان : عباس کیارستمی

محصول 1380 ، 91 دقیقه

- نامزد نخل طلای کن 2002

10 سکانس از زندگی یک زن. او در تمام این 10 سکانس پشت فرمان ماشین در حال رانندگی است و با افراد مختلف صحبت می کند..

کیارستمی این بار فرم عجیبی را می آزماید،تمام فیلم در فضای یک اتوموبیل سپری می شود و تمام نماها از دو دوربین ثابت گرفته شده اند یکی از دوربینها بر روی زن راننده است و دیگری بر روی طرف مقابل که بر روی دیگر صندلی جلو نشسته است.  

                    

اما در بحث محتوا در هیچکدام از فیلمهای کیارستمی ندیده بودم اینقدر شفاف به نقد اجتماعی بپردازد و گاهی هم جانبداری محض از یک اندیشه داشته باشد.فیلم بیشتر به بیانیه ای فیمینیستی می ماند که سعی می کند بی عدالتی هایی که در جامعه مردسالار نسبت به زنان اعمال می شود را بیان کند.زنی که حرفه اش نقاشی است اما از او انتظار دارند که کارهای منزل را انجام دهد و یا زنانی که به راحتی از سوی مردانشان ترک می شوند و حتی دختری روسپی که از حماقتش در زمانی می گوید که وفاداری یک مرد را باور داشته.

تمامی گفتگو کنندگان با خانم راننده ، زن هستند به غیر از پسر او که در 4 سکانس حضور دارد.او به نمایندگی از جامعه مردها خواسته هایش را به مادرش تحمیل می کند؛ نیازها و خواسته های مادرش را درک نمی کند؛ از ماهواره دیدن های آخر شب پدرش می گوید و پس از چند لحظه آهسته زیر لب می گوید sex,sex,sex  .مزیت زن دیگری نسبت به مادرش را در این می داند که آن زن بیرون از خانه کار نمی کند و در نتیجه " آدم مجبور نیست غذای مونده دیشب را بخوره ". جالبتر اینکه مادر هم در مقابل او تسلیم می شود و می گوید "قبول،قبول ؛ من تسلیمم. " در واقع چاره دیگری هم ندارد ، در این جامعه مرد سالار که در آن پسربچه ها تقاضای فیلم هرکول می کنند جایی برای مقاومت زنانه نمی ماند هرچند مانند این زن روشن بین و آگاه باشند.

جمله منتخب ؛ دختر خیابانی خطاب به زن : " شما عمده فروشین ، ما خورده فروش .."

بازی منتخب : دختر عاشقی که در سکانس دوم حضورش در فیلم،شکست عشقی خورده و موهایش را کوتاه کرده بازی بسیار صمیمی و ساده ای دارد.انگار که کاملا این سکانس واقعیست ؛ دوربین و کارگردانی در کار نبوده و یک دختر عاشق پس از شنیدن جواب رد،موهایش را کوتاه کرده و حالا در مقابل پرسش مهربانانه زن راننده که " چرا موهاتو کوتاه کردی؟ چقدر هم بهت میاد .." می خندد،شانه هایش را کمی بالا می اندازد که انگار خودش هم نمی داند چرا این کار را کرده(آیا می خواهد با طبیعت زن بودنش لج کند) و پس از چند لحظه همراه با لبخندهای محجوب و زیبایش به آرامی اشک می ریزد..

در یک صحنه به نظرم فیلم ضعف دارد، جایی که دختر روسپی از ماشین پیاده می شود و دوربین او را تعقیب می کند تنها صحنه ایست که نمایی غیر از آن دو نمای ثابت همیشگی فیلم داریم و از این گذشته نکته مهمتر اینست که اصلا چه احتیاجی بود که دوربین دختر را تا لحظه سوار ماشین شدن تعقیب کند و به ذهن تماشاگر اجازه تخیل ندهد.

دوست ندارم نتیجه گیری کلی کنم اما وقتی فیلم با آن سکانس به پایان می رسد که پسربچه تا سوار ماشین می شود می گوید "منو ببر خونه مادر بزرگ " و زن با فرمانبری تمام می گوید : "چشم " شما مجبورید که نتیجه گیری کنید.

- فیلم در میان فهرست 10 فیلم برتر دهه گذشته به انتخاب مجله معتبر کایه دو سینما قرار گرفت.

ارزشگذاری فیلم :

فیلم در IMDB

زیر درختان زیتون

زیر درختان زیتون

نویسنده و کارگردان : عباس کیارستمی

محصول 1372 ، 103 دقیقه

-  نامزد نخل طلای کن 1994

محمد علی کشاورز در نقش کارگردان، 1 سال پس از زلزله رودبار به حوالی آنجا رفته تا فیلمی بسازد که در آن زن و مرد جوانی زندگیشان را 1 روز پس از زلزله آغاز کرده اند .. 

        

مشخصه اصلی بیشتر فیلمهای کیارستمی تلفیق سخت و پیچیده واقعیت و فیلم است.در حقیقت کیارستمی مرز بین سینمای داستانی و مستند را به بازی می گیرد و در لذت بازی با چارچوب های  سینما و ژانر، تماشاگرش را نیز سهیم می کند.

از نکات زیبای فیلم می توان به مشکلات فیلمسازی نقش کارگردان فیلم(کشاورز) در ارتباط با نابازیگران اشاره کرد که به تکرار چندین باره یک پلان منجر می شود و صحنه های خاطره انگیزی ایجاد می کنند.وقتی شیرینی این تکرارها بیشتر می شود که کارکرد زیبایی هم پیدا می کنند و آن هم جاییست که بازیگر نقش حسین چندین بار در برداشت های متعدد به طاهره می گوید جوراب های من کجاست و غر می زند و باز به علت یک اشتباه در برداشت دوباره همان جمله ها را می گوید تا جایی که کارگردان استراحت کوتاهی به تیم می دهد و آنجاست که حسین به طاهره توضیح می دهد که آن جملات را به خاطر فیلم گفته و گرنه او از آن مردهایی نیست که نداند جورابش کجاست و سر زنش غرولند کند..

این تکرارهای متعدد یک پلان شرح حال مشکلات فراوان کیارستمی طی سالها کار با نابازیگران هم می تواند باشد.

- مشاهده چهره جوان جعفر پناهی در نقش واقعی اش در آن سالها(دستیار اول کارگردان) هم در نوع خود جالب است.  

ارزشگذاری : 

فیلم در IMDB

کلوز آپ

Close Up 

نویسنده و کارگردان : عباس کیارستمی 

 محصول 1368 ، 98 دقیقه

حسین سبزیان جوان تنگ دستیست که عاشق سینماست.او طی یک اتفاق نزد خانواده ای خود را محسن مخملباف معرفی می کند و پس از مدتی کوتاه به خاطر کلاه برداری دستگیر و زندانی می شود.عباس کیارستمی تصمیم می گیرد فیلمی از این ماجرا تهیه کند.. 

 فیلم ترکیبیست از مستند(صحنه های واقعی بدون کارگردانی) و صحنه های بازسازی شده. 

عباس کیارستمی سوژه جالبی را برای فیلمش انتخاب می کند و البته با ذهن خلاق و با طبع تجربه گرایش در فیلمسازی باز با رویکردی جدید فیلمی سینمایی-مستند-خبری می سازد.اگر این سوژه دست کارگردانی دیگر می افتاد احتمالا به زندگی خانوادگی سوژه اش نزدیک می شد به سراغ مادر ،همسر مطلقه یا فرزندانش می رفت و با آنها مصاحبه می کرد ؛ وضع اقتصادی ضعیف او را به تصویر می کشید و .. اما کیارستمی هیچ یک از این کارها را نمی کند او تا جایی که می تواند به خود سوژه اش نزدیک می شود و او را در کلوزآپ قرار می دهد،کلوزآپی که آنقدر هنرمندانه است تا درنهایت به نمای تزدیکی از فکر و خیال و رویای حسین سیبزیان منجر می شود.هرچند خود سبزیان که عاشق سینماست نمی داند کلوزآپ چیست.(کیارستمی در صحنه دادگاه به سبزیان توضیح می دهد که تیم فیلمسازی 2 دوربین دارند یکی برای زمانی که او به دادگاه توضیح می دهد که دارای لنز واید است و دیگری وقتی به کار می رود که توضیحات مناسب دادگاه و محکمه پسند نیست و او می تواند در نمای کلوزآپ رو به دوربین دیگر حرفهایش را بزند.کیارسنمی از سبزیان می پرسد می دانی کلوزآپ چیست و او می گوید نه..)من مطمئنم که نام فیلم هم از این گفتگوی اتفاقی بین کیارستمی و سبزیان انتخاب شده.شاید کیارستمی به سبک و سیاق فیلمهای اولش که مثلا آموزش مسواک می داد حالا هم در کنار این فیلم، آموزش فیلمسازی می دهد و در این سوژه خاص واقعا هم که بهترین آموزش،آموزش تکنیک کلوزآپ است.  

نکته جالب دیگر در انتهای فیلم است .(زیبایی حضور صمیمی مخملباف که سبزیان را سوار موتورش می کند و به دیدار خانواده آهنخواه می برد به کنار) منظورم جاییست که تیم فیلمسازی که از دور مخملباف و سبزیان را در قاب دارند از اشکالی که در میکروفن مخملباف پیش آمده صحبت می کنند و اینکه مجبورند تا انتها این قطع و وصل شدن صدا را تحمل کنند.کیارستمی برای آنکه صحنه های ناب و خالص و به تمام معنا رئال این دیدار را به تصویر بکشد از خیر یک صدابرداری ساده و ابتدایی سالم هم می گذرد و فیلم را با همان نقص صدا ادامه می دهد.آن قطع و وصل شدن صدای گاز موتور مخملباف و در کنارش گفتگوی منقطع او با حسین سبزیان سوار بر موتور که به ما می گویند :"این فیلم واقعیست" هیچ وقت از ذهن من پاک نمی شود. 

ارزشگذاری فیلم :

کیارستمی در IMDB

ناف

ناف

کارگردان، نویسنده، فیلم‌بردار: محمد شیروانی

پیش از مواجهه با "ناف" به فیلم خوش‌بین بودم(مدتی است به هر نام جدیدی خوش‌بینم) اما هرگز انتظار رو‌به‌رو شدن با چنین فیلم گیرایی را نداشتم،‌این (بی‌شک) یکی از جسورانه‌ترین تجربه‌های چند سال اخیر سینمای ایران است!

زنی (چیستا) از نیویورک به تهران بازگشته و با چهار مرد، که نمی‌دانیم چطور با آن‌ها آشنا شده، هم‌خانه می‌شود، فیلم روایت گوشه‌ای از زندگی هریک از این 5 نفر است...


"ناف" به‌جای آنکه بر پیرنگ استوار باشد، بر شخصیت‌ها متمرکز است،‌در نتیجه پیرنگ دچار نوعی سرگردانی می‌شود. در چنین فیلم‌هایی که استوار به شخصیت هستند، در منطق روایی خلاهایی بوجود می‌آید. مثلا؛ فیلم گاهی از دیدگاه دانای کل روایت می‌شود و گاهی اطلاعات محدود می‌شود به دانسته‌های شخصیت‌ها و تازه هر بار از دیدگاه یکی از شخصیت‌ها و این نوعی نقص در ساختار روایی این دست فیلم‌هاست(اخیرا "ماجرا"ی آنتونیونی را تماشا کردم و این نقص خیلی به چشم می‌آمد بعد از تماشای ناف).

اما "محمد شیروانی" با ترفندی بسیار هوشمندانه توانسته تا حد زیادی این مشکل را حل کند. "شیروانی" دوربینی را در دست بازیگر محوری فیلم "مانی" که به نوعی عامل ارتباط چهار شخصیت دیگر است قرار داده و همه‌ چیز را از نگاه همین دوربین به تصویر می‌کشد. دوربین بین شخصیت‌ها می‌چرخد و با دست‌به‌دست شدن دوربین، راوی عوض می‌شود.

فیلم‌برداری مهم‌ترین نقطه‌‌ی قوت فیلم است. حرکات میزانسنی دوربین در طول فیلم به طور چشم‌گیری خودنمایی می‌کنند (استفاده از تکنیک دوربین روی دست، دست کارگردان/فیلم‌بردار را برای این حرکات میزانسنی باز گذاشته). "شیروانی" توانسته به کمک همین حرکات و زوایا، نقش دوربین‌اش را از یک ضبط‌کننده‌ی صرف ارتقاء دهد و به آن نوعی شخصیت بخشد،‌شخصیت کنجکاوی که همه جا سرک می‌کشد. در واقع منطق روایی فیلم بر مبنای همین شخصیت دوربین شکل می‌گیرد. بیشتر زمان فیلم مخاطب نماهای سوبژکتیوی را تماشا می‌کند که شخصیت حامل دوربین می‌بیند!

فیلم پر است از لحظات دوست داشتنی و به‌یاد ماندنی که گاهی به وصف نمی‌آیند و همین که لحظاتی از فیلم قابل توصیف نباشند، امتیاز بزرگی‌است برای هر فیلمی. این یعنی کارگردان به چنان ترکیب بدیعی از نور و رنگ و صدا و تصویر و موسیقی دست یافته که ادبیات قادر به بازساری آن نیست. این یعنی هنر سینما!

فیلم مضامین مهمی را مطرح می‌کند، اما این "دغدغه‌ی حرف مهم زدن" باعث نشده کارگردان به جای دیالوگ‌های باورپذیر و رئال،‌از تک‌گویی‌های قلنبه-سلنبه و شعارگونه استفاده کند که تنها کارکردش پس زدن مخاطب است(مثلا مقایسه کنید با مسعود کیمیایی!)‌ البته یکی دو مورد چیزی نمانده که فیلم در این ورطه بیفتد، اما قابل چشم‌پوشی‌است.

بعضی از سکانس‌های فیلم را بسیار دوست داشتم؛ سکانس رویارویی چیستا با پیرمرد همسایه‌ی ارسی، خسرو و مانی که نصف شب بیدار می‌شوند و دنبال سیگار می‌گردندو تاثیرگذار‌تر از همه، سکانسی که مانی نصف شب از مهمانی برگشته و مست است (این نقطه‌ی اوج فیلم است که علامتگذاری شده)و البته در فصل انتهایی فیلم، غواصی مانی در وان حمام و پمپ بنزین که مانی لباس سفید پوسیده و چند لحظه بعد صدای فرهاد:

سپید پوشیده بودم با موی سیاه

اکنون سیاه جامه ام با موی سپید

می‌آیم، می‌روم...

اما فیلم نقص‌هایی هم دارد که گاهی توی ذوق می‌زند. مهم‌ترینشان به نظر من سکانس نمادین حضور چیستا با مانتو و شال سفید میان انبوه دختران چادر‌به‌سر است. ایده‌ی نخ‌نما شده‌ای که با تاکید زیاد نمایش داده شده.


پ.ن: شیروانی در همان سکانس افتتاحیه(عمل سزارینی که به صورت معکوس نشان داده می‌شود) با ایجازی شگفت‌انگیز حرفش را می‌زند!


ارزش‌گذاری:

هر شب تنهایی

نویسندگان : کامبوزیا پرتوی،رسول صدر عاملی 

کارگردان : رسول صدر عاملی  

محصول 1386 ،زمان 90 دقیقه

عطیه زن جوانیست که به گفته پزشکان چهار ماه بیشتر زنده نمی ماند،او در حالی که اعتقاد چندانی هم ندارد به اصرار شوهرش برای زیارت به مشهد آمده اند .. 

کم کم به این نتیجه می رسم که " من ترانه 15 سال دارم " یک اتفاق خوب در کارنامه صدر عاملی بوده و باقی فیلمهای او در عین اینکه تلاش می کنند آبرومند و با ارزش باشند به نتیجه مطلوب و ماندگاری نمی رسند.به طور مشخص می توان گفت بعد از "من ترانه.. " فیلم با تشخص و متمایزی به کارنامه صدرعاملی اضافه نشده. 

به نظر من ایراد اصلی فیلم در نحوه دادن اطلاعات و معانی به مخاطب است. 

با چه منطقی می توان تصور کرد که زن و شوهر جوان که چند وقت است از بیماری زن مطلع شده اند و به خودمرد،او چند وقت تلاش کرده تا زن را متقاعد کند برای زیارت به مشهد بیایند،تهران به آن بزرگی با تمامی امکانات دارویی و پزشکی را رها کرده باشند و برای تهیه داروهای خاص  پس از رسیدن به هتل، در مشهد اقدام کنند؟ غیر از اینکه بهانه ای باشد تا پزشک داروخانه در موقعیتی غیر عادی با مرد وارد صحبت شود تا اطلاعات لازم از بیماری زن به مخاطب منتقل شود.نویسنده و کارگردان خواسته اند فیلم را با رسیدن قطار به مشهد آغاز کنند و با باز گشت زن و شوهر در قطار هم به پایان برسانند و به همین دلیل مجبور شده اند مرد را به جای تهران به داروخانه های مشهد بفرستند..!!  

در مورد معانی هم من فکر می کنم فیلمنامه با اندک بضاعت درام خود نتوانسته به منظور و مقصود از پیش مشخص تهیه کنندگان فیلم برسد و به ناچار برای القای معانی مذکور مجبور شده اند تا می توانند برای عطیه نریشن یا شاید هم بتوان گفت " مونولوگ های ذهنی " بنویسند تا تغییر و تحول فکری و روحی او برای مخاطب کاملا مفهوم باشد. 

اتفاقات فیلم هم چندان باورپذیر نیست،مثلا زن خارجی که کودکش را از صبح گم کرده در انتها در حالی که دیگر شب شده و لباسهای کودک هم عوش شده در حالی که در آغوش عطیه به خواب رفته ناگهان او را پیدا می کند و خیلی عادی انگار که  5 دقیقه پیش گمش کرده باشد در حال رفتن چند جمله ای به دخترک می گوید.. 

ارزشگذاری فیلم :

 

چند کیلو خرما برای مراسن تدفین

چند کیلو خرما برای مراسم تدفین

نویسنده و کارگردان : سامان سالور

داستان چند نفر که ساکن پمپ بنزینی در جاده ای فراموش شده هستند.

مطلب میثم در همین وبلاگ راجع به این فیلم

فیلم برای من جذاب و دوست داشتنی بود و مدت ها بود به خاطر محسن نامجوی عزیز(که یکی از تقش ها رو بازی میکنه) منتظر تماشای فیلم بودم.فیلم به شیوه سیاه و سفید فیلمبرداری شده و این شیوه با تلخی و سیاهی حاکم بر فیلم و شخصیت هاش همخوانی داره.هرچند در جای جای فیلم رگه هایی هم از طنز می بینیم  و سیاهی فیلم هم با برف سنگین انتهای فیلم به سفیدی تبدیل میشه.  

تیم بازیگری بسیار خوب چیده شده غیر از همون محسن نامجو که به نظر میرسه چندان استعداد بازیگری نداره و حتی صداش هم در فیلم یه جورایی تو ذوق میزنه.اما به هر حال برای هنرمند خلاقی که دیگه نمیتونه به ایران برگرده  و دشمن!! محسوب میشه این نقش آفرینی در خاطر علاقه مندان نامجو باقی میمونه.

ارزشگذاری فیلم :

متن صحبت های سامان سالور در نمایش این فیلم در دانشگاه تهران(به نقل از ایسنا): 

سامان سالور : با افتخار و با وجدان راحت اعلام می‌کنم پس از ساخت سه‌فیلم فرهنگی می‌خواهم فیلم مبتذل و پر از چهره بسازم. این کارگردان سینما در جلسه نمایش و نقد و تحلیل فیلمش"چند کیلو خرما برای مراسم تدفین" در دانشکده‌ی هنرهای زیبا سخن می‌گفت، با بیان این مطلب ادامه داد: از این پس می‌خواهم فیلم مبتذل و اتوبوسی بسازم و می‌دانم منتقدان اظهار تاسف می‌کنند که این فیلمساز چرا به این ورطه افتاد.
او ادامه داد: فیلم‌های فرهنگی مانند "خواب تلخ"، "چند کیلو خرما" و ... حق دارند در شهر 20 میلیونی تهران دوسالن سینما برای اکران و دیده‌شدن داشته باشند، اما این آثار تنها در برخی از جشنواره‌ها فرصت دیده‌شدن پیدا می‌کنند. درحالی‌که سینمای ما به این سمت رفته که فیلم‌هایی را اکران می‌کند که درنام آنها واژه‌ی "زن" وجود داشته باشد. سالور با انتقاد فراوان از وضعیت اکران فیلم‌های خاص در ایران خاطرنشان کرد: ای کاش منتقدان ما از این نوع سینما حمایت می‌کردند، همچنانکه در دهه‌ی 60 چنین کردند، اما امروزه هیچ‌کس از سلطان‌هایی که سینمای ایران را به حرمسراهایشان تبدیل کرده‌اند، انتقاد نمی‌کند.
این کارگردان سینما متذکر شد: امروزه روی سر درتمام سینماهای ما چهره‌های تکراری را می‌بینیم. وضعیت اکران ما را سینما‌داران تعیین می‌کنند، اما چرا مخاطب ایرانی حق ندارد درمیان انبوه فیلم‌های مبتذل، فیلم متفاوت هم ببینند. دیدگاهی وجود دارد که می‌ترسد مردم حتی برای یک لحظه هم که شده با دیدن یک فیلم به تفکر وادار شوند. سالور در مقابل پرسش یکی از دانشجویان که فیلم "چند کیلو خرما..." را جشنواره‌ای توصیف کرده بود، عنوان کرد: تنها به راضی ‌بودن مخاطب ایرانی می‌اندیشم، اما مخاطبان ما اجازه دیدن این فیلم‌ها را ندارند و تنها فرصت دیده‌شدن این فیلم‌ها شرکت در جشنواره‌هاست.
البته زمانی که این فیلم را می‌ساختم تصور نمی‌کردم حتی به جشنواره‌ دارقوز‌آباد دعوت شود، همین‌ فیلم که حتی یک ریال از سینمای ایران کمک نگرفته و دریک سالن هم اکران نشده، در جشنواره لوکارنو آبروی سینمای ایران را خرید. هفت‌هزار تماشاگر بعد از اکران آن ایستادند و سینمای ایران را تشویق کردند. او یاد‌آور شد: 15 روز پیش از ساخته‌شدن این فیلم قرار بود، محمدرضا فروتن و جواد رضویان در آن بازی کنند و اگر چنین می‌شد فیلم حتما اکران شده بود بنابراین مهم نیست چه می‌سازیم بلکه مهم است که چه‌کسی می‌سازد. درحالی‌که اطمینان دارم اگر فیلم‌هایی مانند "خواب تلخ" یا "آفساید" اکران می‌شدند حتما به فروش خوبی دست پیدا می‌کردند.
او درباره‌ی نوع کاراکترهای فیلم خود هم توضیح داد: دلبسته آدم‌های حاشیه‌ای هستم که کمتر با جامعه مدرن و اجتماع امروز سرو‌کار دارند. نوع رفتار، زندگی و عشق این افراد برایم جالب است و این دلبستگی به شکل کاملا ناخود‌آگاه در هرسه فیلمم وجود دارد. او با ارایه توضیحاتی درباره‌ی شکل‌گیری این فیلم درباره‌ی سیاه‌وسفید بودن آن هم گفت: نوع زندگی و عشق شخصیت‌های این فیلم خیلی رنگ نداشت و چون قصد داشتیم فیلم را زمستان تولید کنیم بهتر دیدیم فیلم را به صورت سیاه‌وسفید بسازیم. هرچند که با این کار 90 درصد خریداران تلویزیونی و خارجی را از دست دادیم اما هرگز از این تصمیم پشیمان نیستم.
دراین نشست نیما حسنی‌نسب که به‌عنوان منتقد میهمان درجلسه حضور داشت، فیلم "چند کیلو خرما" را اثری جمع‌وجور دانست که با همدلی و اعتقاد سازندگانش ساخته شده و به دلایلی مورد قبول و پسند جشنواره‌های خارجی هم قرار گرفته، اما فیلمی نیست که به قصد حضور در جشنواره‌های خارجی ساخته شده باشد هرچند برخی فیلم‌های ایرانی دقیقا با همین قصد ساخته می‌شوند. او بهترین راه ورود به این فیلم را توجه به تصاویر سیاه و سفید آن دانست که به آبستره و انتزاعی شدن فیلم کمک کرده است.
او در پاسخ به پرسش یکی از دانشجویان مبنی‌بر وجود سینمای جشنواره‌ای توضیح داد: وجود چنین سینمایی در ایران غیرقابل انکار است و عده‌ای از این فضا همان اندازه سوء‌استفاده می‌کنند که عده دیگر از فضای سینمای مبتذل. نمی‌توان منکر شد که عده‌ای از سینماگران ما از اکران‌نشدن آثارشان سود می‌برند هم جایزه‌ حقوق بشر می‌گیرند و هم به لحاظ مالی مورد حمایت قرار می‌گیرند. او سپس خطاب به سالور گفت: به شما قول می‌دهم نمی‌توانید فیلم مبتذل بسازید، چون ساخت فیلم مبتذل، کارگردان کاربلد خودش را می‌خواهد اما اگر فیلمی قصه‌گو با حضور ستارگان سینما ساختید که فیلم خوبی شد، تصور نکنید نسبت به سه‌ فیلم قبلی‌تان نزول کرده‌اید.
او تصریح کرد: فیلم جشنواره‌ای هم خوب و بد دارد و نباید روی اسامی ارزش‌گذاری کنیم. بخشی از سینمای ایران آثاری را تولید کرده‌اند که مورد پسند مخاطبان فرهنگی قرار گرفته و البته شکل این نوع فیلم‌ها ثابت نمانده و تغییر کرده است و دریک دوره‌ای حضور سینمای ایران درجشنواره‌های خارجی بسیار غیرعادی بود که خوشبختانه امروز به تعادل رسیده است. سالور در این باره توضیح داد: به‌خاطر حضور کمرنگ سینمای ایران درجهان باید نگران باشیم. اگر سینمای آفریقا و آمریکای جنوبی جای سینمای ما را گرفت، نمی‌توانیم بگوییم که به تعادل رسیده‌ایم اینها نشانه عدم حمایت از سینمای فرهنگی است. باید نگران باشیم که چرا سینمای ما از "سارا" به "سنتوری" رسیده که همین فیلم هم اجازه اکران پیدا نکرده است.

مینای شهر خاموش

مینای شهر خاموش

نویسنده و کارگردان : امیر شهاب رضویان

قبلا از رضویان فیلمهای " تهران هفت صبح " و" سفر مردان خاکستری " رو دیده بودم.اولی میتونست نوید بخش یه کارگردان خوب و باهوش باشه و دومی برای من چیزی جز ملالت نداشت.اما خوب به هر حال این فیلمها نشون میدادن رضویان به دنبال یافتن فیلم شخصی خودش داره تجربه میکنه و بلاخره کارگردانیه که قابل احترامه.

مینای شهر خاموش نسبت به دو فیلم قبلی دارای خط داستانی مشخص تریه  و بر خلاف اونها شاید هم نیم نگاهی به مخاطب عام سینما هم داره.فیلم داستان پزشکی رو تعریف میکنه که در حین جدایی از همسرش در آلمان،پس از سالها برای یک عمل به ایران میاد و در پی آن سفری به شهر زلزله زده اش بم داره و کم کم خاطرات عشقی قدیمی هم بیدار میشه.. 

فیلم مشخصا سه شخصیت از سه نسل متفاوت داره که  بارها و بارها در موقعیت های مختلف این سه شخصیت رو در کنار هم میچینه و در خلال داستان تفاوت های فرهنگی،فکری،عاطفی و .. اینها رو با هم مقایسه میکنه.اول شخصیت اصلی فیلم دکتر بیژن که میانساله و از فرنگ برگشته و زمانی در کوچه پس کوچه های بم عشقی داشته که گمش کرده.شخصیت سالخورده فیلم با بازی استاد انتظامی که کارش نوازندگی و هنره که اون هم داستان عاشقی جالب و در عین حال بسیار تلخی داره و تمام عمر در هجران و حسرت عشق زندگی کرده و بلاخره جوان امروزی فیلم با بازی صابر ابر که رانندست و درگیر جوانی..

نکته قوت فیلم ترکیب خوب بازیگران فیلمه با حضور آقای بازیگر یعنی انتظامی که حتی در این سن و سال حضورش در هر فیلمی یه وزنه و یه اعتبار برای اون فیلم محسوب میشه.همچنین صابر ابر که شاید یکی از بهترین بازیگران نقش های مکمل باشه و آینده درخشانی داره.بازیگر نقش دکتر هم که چهره گمنامی داره بازی قابل قبولی از خودش ارائه میده.

ضعف فیلم هم خالی از خلاقیت بودن اونه و در کنار یه جریان آروم از یه فیلم متوسط در پایان تنها چیزی که شاید در ذهن بمونه دو داستان عشقی حسرت برانگیزه که در طول فیلم داستانشون رو میشنویم.. 

ارزشگذاری: