فیلمهایی که می بینیم..

یادداشتهای روزانه درباره فیلمهایی که می بینیم..

فیلمهایی که می بینیم..

یادداشتهای روزانه درباره فیلمهایی که می بینیم..

محاکمه در خیابان

محاکمه در خیابان

نویسنده و کارگردان : مسعود کیمیایی

باید قبول کرد معدود فیلمهای خوب و با ارزش کیمیایی(تازه اگر بر سر با ارزش بودن همان چند فیلم اتفاق نظر داشته باشیم)اتفاقاتی غیر قابل تکرار هستند. 

در گذشته نقطه قوت فیلمهای کیمیایی فیلمنامه و دیالوگ های آن بود و حالا ضعف اصلی فیلمهای او فیلمنامه های از هم گسیخته و بی سروته و از همه بدتر دیالوگ های تکراری و شعاری و دهن پر کن هستند.انگار که دو سه موقعیت و رابطه درباره چند رفیق و چند جمله قصار راجع به مرد و خیانت و چاقو به ذهن کیمیایی میرسه و تصمیم میگیره یه فیلم بسازه که اینها توش باشن(البته به اضافه پسرش)

به هر حال من که شخصا امیدی به کیمیایی و سینما و ذهن بسته او ندارم ،حتی اگه "قدرت"ی پیدا بشه که بگه سید پاشو تو میتونی ...

کیمیایی جدیدا گاف های ناجوری هم میده.توجه کنید به صحنه ای که پولاد کیمیایی راننده آژانس رو با ماشین خودش میبره و نیکی کریمی و دوست خیانتکار از صندلی عقب میان جلو و چند لحظه بعد که مرد میخواد جریان چاقو خوردن محمدرضا فروتن رو به زن بگه میگه پلاستیک رو از زیر صندلی در بیار و توش رو نگاه کن.. معلوم نیست مرد که از ابتدا صندلی عقب آژانس و سمت مخالف نشسته بوده چطور پلاستیک رو زیر اون صندلی جلو گذاشته.

ارزشگذاری:

نیش زنبور

نیش زنبور(1388)

نویسنده فیلمنامه : سروش صحت

کارگردان : حمیدرضا صلاحمند

حمیدرضا صلاحمند در فیلم هنرپیشه مخملباف که با فاصله چندروز با این فیلم دیدم دستیار کارگردان بود و حالا داره درس پس میده هرچند این طیف از فیلمهای سینمای ایران به هیچ وجه فیلم کارگردان نیستن و تو این فیلمها تیم بازیگران تماشاگرپسند و فیلمنامه نویس و تهیه کننده خیلی مهمتر از کارگردان هستند.

نکته ای که باعث شد فیلم رو ببینم یادداشتی بود که از رضا کیانیان (بازیگر فیلم )در مجله فیلم خوندم در دفاع از بازی خودش در این فیلم و اعتراض به نحوه تبلیغات فیلم که باعث اشتباه تماشاگرها میشه و انتظاری که در تماشاگران با دیدن تبلیغات به وجود میاد با فیلم برآورده نمیشه و این دلیل نارضایتی تماشاگران فیلمه.

به هر حال باید قبول کرد گاهی یه بازیگر خوب و مطرح مجبور میشه به دلایلی در یه فیلم بی کیفیت بازی کنه اما نمیشه این دفاعیات بدون منطق رو در قبال یه فیلم ضعیف قبول کرد و در عوض این صحبت ها بیشتر باعث افت شخصیت بازیگر مورد نظر میشه.. 

ارزشگذاری : بدون ارزش

هنرپیشه

هنرپیشه (1371)

کارگردان : محسن مخملباف

اکبر عبدی بازیگر معروف سینما دل خوشی از زندگی اش ندارد،از طرفی همسرش بچه دار نمیشود و دچار مشکلات روحی شده و از سوی دیگر به خاطر تامین هزینه های زندگی مجبور است در فیلمهای طنز سطح پایین بازی کند و آرزوی بازی در یک فیلم هنری برایش رویایی دست نیافتنی شده.. 

محسن مخملباف زمانی که هنوز به سکس و فلسفه فکر نکرده بود و فریاد مورچه ها به گوشش نرسیده بود فیلمهای متنوع و جالبی میساخت.فیلمهایی که هرکدام با سوژه ای جذاب و نگاهی خاص بدون اصرار بر قوائد مشخص روایت و ژانر ساخته میشدند:نوبت عاشقی،بایسیکل ران،دستفروش،سلام سینما و دو فیلم محبوب من سکوت و ناصرالدین شاه اکتور سینما.در این بین شاید هنرپیشه فیلم چندان برجسته ای نباشه اما موضوع جالبی رو انتخاب کرده و نکته جالب اینجاست که حالا پس از گذشت نزدیک به بیست سال همین موضوع در مورد خود اکبر عبدی به خوبی صدق میکنه.

اکبر عبدی و بسیاری از هنرپیشه های دیگر برای تامین هزینه ها مجبور هستند در هر فیلم نازل و بی ارزشی شرکت داشه باشند.البته بماند که استقبال مخاطبان و سطح سلیقه و فرهنگ مخاطب عام نقش زیادی در این بین داره اما بسیاری هستند که هنر دیگری غیر از لودگی در این گونه فیلمها ندارند و حساب آنها از امثال اکبر عبدی که توانایی اش برای کسی پوشیده نیست جداست..

ایراد اصلی مخملباف و فیلمنامه اش اینجاست که به جای کار بیشتر بر روی همین سوژه و بسط آن،زندگی خانوداگی عبدی موضوع اول رو کم کم در سایه خودش محو میکنه.

سکانس به یاد ماندنی فیلم برای من جاییه که در صحنه فیلمبرداری عبدی پستانک به دهان در نقش یک نوزاد در حال گریه کردنه و گریه اش پس از کات هم تموم نمیشه.اینجاست که دوستش بهش میگه بسه بابا،چقدر واسه این فیلمها مایه میذاری؟ عبدی جواب میده : دارم به حال خودم گریه میکنم..

حمیده خیر آبادی که در این فیلم نقش مادر عبدی رو داشت و در فیلم دهمین بچه رو هم زاییده بود روز گذشته فوت کرد.نکته جالب این بود که مادر سینمای ایران در این آخرین فیلمی که من قبل از مرگش دیدم در سن بالا باز هم مادر شده بود و وقتی عبدی و زنش برای دیدنش میرن خجالتش رو با طنز زیبایی نشون میده.روحش شاد..

ارزشگذاری :

خانه دوست کجاست؟

راجع به این فیلم قبلا یه مطلب  میثم نوشته که البته من به اون اندازه فیلم رو دوست ندارم..

من فقط چند اظهار نظر درباره  عباس کیارستمی از سایت IMDB  نقل میکنم: 

- ژان لوک گدار گفته فیلم(سینما) با گریفیس ( D.W.Grifith )شروع میشه و با کیارستمی پایان پیدا میکنه. 

- مارتین اسکورسیزی هم جایی گفته کیارستمی بالاترین سطح هنر سینما رو دوباره به نمایش گذاشت. 

جالب اینکه کیارستمی در پاسخ به اینگونه تعاریف گفته بوده این صحبت ها شاید بعد از مرگم بیشتر به کار بیاد. 

چند نقل قول از کیارستمی :

"در این سبک از سینما که با بازیگر یا به عبارتی نابازیگر کار میکنی اگر همونطور که شما اونها رو کارگردانی و هدایت میکنی اجازه بدی اونها هم تو رو هدایت کنن اون موقع است که نتیجه نهایی زیبا و دلنشین خواهد بود."

"من یه فیلمنامه کامل برای فیلمم ندارم.من یه طرح کلی و یه کاراکتر در در ذهنم دارم و متنی نمی نویسم تا زمانی که شخصیتی که در ذهنم وجود داره در واقعیت پیدا کنم.وقتی که شخصیت مورد نظرم رو پیدا کردم سعی میکنم مدتی رو باهاشون سپری کنم تا خوب بشناسمشون.در نتیجه نوشته های من درباره شخصیتهای واقعی هستند  به جای اینکه درباره شخصیتهایی باشند که در ذهنم داشتم.این یه پروسه طولانیه و ممکنه 6ماه طول بکشه .دیالوگ هایی هم که مینویسم کامل نیست و نوشته ها خیلی نزدیک به شخصیتهایی هست که شناختم .درنتیجه وقتی که فیلمبرداری رو شروع میکنیم هیچ تمرینی از قبل نداشته ایم و در حقیقت به جای اینکه بازیگر رو به زور سمت خودم بکشم خودم رو به او نزدیکتر میکنم.این خیلی واقعی تر از هر شخصیتیه که خودم بخوام به تنهایی خلق کنم."

هیچ

کارگردان: عبدالرضا کاهانی

بازیگران: مهدی هاشمی، نگار جواهریان، مهران احمدی، پانته آ بهرام، باران کوثری، نیره فراهانی، احمد مهران فر،‌ مرضیه برومند....


نادر سیاه دره (مهدی هاشمی)، که نگهبان اخراجی یک بیمارستان است، دچار بیماری عجیبی است. آنقدر میخورد که همه را عاصی کرده؛ رئیس بیمارستان محل کارش، همکارانش، دوستان و حتی عمه ای که انگار تنها کس اوست. عمه (مرضیه برومند) بیوه ای به نام عفت(نیره راهانی) را که از راه دلاکی زندگی اش میگذرد، به عقد نادر در می آورد تا از دستش خلاص شود. عفت و خانواده ی شلوغش در خانه ای قدیمی با هم زندگی میکنند. فیلم بازتاب ورود نادر به خانواده را در دو اپیزود مرتبط به هم روایت میکند.

"هیچ" شباهت های بسیاری به بیست دارد. از جمله شباهت در‌ تدوین،‌ نحوه ی دیالوگ نویسی و البته مضمون، درهمه ی این مقایسه ها چیزی که به چشم می آید، پختگی نسبی کارگردان است.

حرکات دوربین در بعضی صحنه ها بسیار سنجیده است است. مثلا سکانس افتتاحیه که نادر را در حال خوردن نشان می دهد، صدای خارج از قاب توجه را به طرف دیگری معطوف میکند و با حرکت دوربین منبع صدا و نادر هر دو داخل قاب قرارمیگیرند، یا سکانسی که نادر سعی میکند از دست بیک فرار کند، سکانس ورود خبرنگاران صدا و سیما به منزل و...

روش خاص انتخاب فریم ها و نحوه ی حرکت دروبین در "بیست" و "هیچ" نشان می دهد که این نحوه ی فیلمبرداری بیش از آنکه سلیقه ی فیلمبردار باشد، روش مورد علاقه ی کاهانی است. البته از نظر حرکات دوربین و میزانسن ها هیچ تا حدودی پخته تر از بیست به نظر میرسد.

کارگردانی فیلمی با حدود 10 شخصیت اصلی که در بیشتر سکانس ها حداقل 7-8 شخصیت اصلی و دو سه تا بچه حضور دارند، برای هر کارگردانی ترسناک است، اما کاهانی به خوبی از عهده ی این تجربه بر آمده و سکانس های شلوغ بسیارباورپذیر درآمده اند. از این حیث میتوان کاهانی را در کنار مهرجویی و فرهادی قرار داد و جسارتش را ستود.

تسلط بر بازیگردانی، یکی دیگر از خصوصیات کاهانی است که در چنین فضایی بیشتر به چشم می آید. به این تسلط اضافه کنید‌ بازی استثنایی مهدی هاشمی را، نگار جواهریان را که یکی از بهترین بازیهایش را ارائه می کند، صابر ابر دوست داشتنی، بازی باورپذیر باران کوثری و مهران احمدی و پانته آ بهرامی که همیشه عالی است.

فیلم از جنبه ی تماتیک هم حرف های زیادی دارد. در حالی که فیلمنامه پتانسیل تبدیل شدن به بیانیه را داراست، کاهانی با هوشمندی از شعار دادن پرهیز میکند، حرفهایش را در لفافه میزند، به تلخی ها اشاره میکند و از کنارشان میگذرد.

و در نهایت فیلم به همان خوبی که شروع شد پایان میابد، از گره گشایی های عوام-شیرفهم-کن پرهیز میشود و با چند نما از موقعیت های اصلی فیلم که همیشه شلوغ بودند و حالا کسی آنجا نیست، به سبک کیشلوفسکی، پایان می یابد و موسیقی پایانی که می خواهید بنشینید و تا آخر گوش کنید.

ارزشگذاری:

طهران؛ تهران

"طهران، تهران" یکی از فیلم های جشنواره فجر امسال بود. یک فیلم اپیزودیک که هر اپیزودش توسط گروهی مستقل تولید شده ( البته قرار بود فیلم 3 اپیزود داشته باشه و بخش میانی توسط مرحوم سیف الله داد ساخته بشه که عمرش به دنیا نبود)

 

اپیزود اول:

                                    "طهران؛ روزهای آشنا"


کارگردان: داریوش مهرجویی

فیلم داستان خانواده ای جنوب شهری است که شب عید سقف خونشون میاد پایین و اتفاقی با یک گروه پیرمرد و پیرزن آشنا میشن و میرن تهران-گردی...

اصلا انتظار چنین فیلمی رو از مهرجویی نداشتم. یک داستان ضعیف، ‌یک فیلم نامه ی ضعیف تر، ‌ خالی بودن فیلم از خلاقیت و بازیگوشی هایی که می تونه فیلم رو جذاب کنه...چیزهایی هستند که هر وقت با هم جمع بشن نتیجه اش یک فیلم خسته کننده میشه و مهرجویی به خوبی این همه عیب و ایراد رو تو یک فیلم دور هم جمع کرده ( اضافه کنید به اینها بازی های نچسب و مصنوعی چندتا پیرمرد و پیرزن رو که به شدت توی ذوق میزنه). به نظرم فیلم فقط برای مخاطب کسالت بار نیست، برای خود مهرجویی هم ساختن چنین فیلمی خسته کننده بوده ، بارزترین دلیلش هم انتخاب دم دستی ترین و پیش پاافتاده ترین روش ها برای دادن اطلاعات به بیننده و پیش بردن داستان است( مثلا بعد از دیدن هر بنای تاریخی تهران یک نفر میپرسه معمارش کی بوده؟‌ و بعد از اینکه عقل کل گروه جوابشو داد، همه با هم میگن حالا بریم بنای بعدی.... و این اتفاق مسخره بعد از دیدن هر بنا تکرار میشه ). برای من که همیشه به آثار مهرجویی با احترام نگاه میکردم دیدن چنین فیلمی قدری غیرمنتظره بود.


اپیزود دوم:

"تهران؛ سیم آخر"

کارگردان: مهدی کرمپور

کرمپور همان کارگردان "چه کسی امیر را کشت؟" است. این یکی داستان یک گروه موسیقی زیرزمینیه(یک گروه راک) که 2 ساعت مونده به کنسرت، مجوزشون برای چندمین بار لغو میشه...

این اپیزود فیلم حداقل از جنبه ی موسیقایی جذابیت هایی داشت (صدای منحصر به فرد رضا یزدانی خیلی به فیلم کمک کرده بود) اما شخصیت پردازی های ضعیف و کلیشه ای به اضافه ی فضاسازی های مضحک و خنده دار خیلی وقتها باعث میشد جدی ترین سکانس های فیلم شدیدا مسخره به نظر برسن. بزرگ نمایی ها و جیغ زدن هایی که توی سینمای ما زیاد دیده میشه،‌ توی این فیلم هم به شکل آزار دهنده ای ملموس بود.

 

*پ.ن : اپیزود اول یک داستان سفید بود و آخر فیلم هم همه چیز به خوبی و خوشی ختم به خیر شد و اپیزود دوم یک قصه تلخ بود با پایانی سیاه. یکی از معدود خلاقیتهای این فیلم تیتراژ پایانی اش بود که صفحه به دو بخش سفید و سیاه تقسیم میشد . قسمت سفید برای اپیزود اول و قسمت سیاه برای اپیزود دوم.

: ارزشگذاری

چند کیلو خرما برای مراسم تدفین

کارگردان: سامان سالور

مدیر فیلمبرداری: تورج اصلانی

بازیگران: محسن طنابنده، نادر فلاح، محسن نامجو

صدری و یدی، کارگران پمپ بنزینی قدیمی‌اند که به علت عوض شدن مسیر جاده اصلی، چندی است که متروک مانده. «یدی» که دل در گرو دختری در شهر مجاور دارد، در قبال پرداخت مبلغی به عباس اسماعیلی، پستچی ساده‌دل منطقه، نامه‌های عاشقانه‌اش را به عشق نادیده‌اش می‌رساند و منتظر ورود صاحبان پمپ بنزین و دریافت طلب‌های معوقه کارش است تا بتواند زندگی مشترکش را آغاز کند، غافل از اینکه پستچی، دلباخته دختر است.

فیلم بسیار خوب شروع میشود. تماشاگر 20-30 دقیقه ی ابتدایی چیز زیادی در مورد شرایط، شخصیت ها و روابط بینشان دستگیرش نمیشود و به مرور با خسّت خاصی اطلاعات داده میشود. در طول فیلم داستانک هایی روایت میشود که به نظر هیچ ربطی به موضوعات دیگر ندارند اما در پایان به طرز جالبی همه چبز با هم پیوند میخورد (سکانسی که عباس گردنبند را به صدری میدهد).

فیلمنامه و فضاسازی خوب باعث شده شخصیت ها تا حد قابل قبولی باورپذیر از آب دربیایند.

(مثلا فضای برفی فیلم که به خوبی نشان دهنده ی مشکلات صدری با محیط اطراف است، حتی طبیعت یا روند تکراری زندگی عباس و ضعف و آسیب پذیری نادر. البته در دو سه مورد تاکید های  کارگردان روی این نکات گل-درشت است)

اما مهمترین ویژگی فیلم فیلمبرداری بسیار خوب فیلم است. قاب بندیهای جالب و چشم نواز به اضافه ی میزانسن های کم نقص و خلاقانه ای که در طول فیلم بارها خودنمایی میکنند قابل تحسین است.

سالور در خلق موقعیت های طنز در بستر سیاه و تلخ فیلمنامه هم نمره ی قبولی گرفته و این فیلم را دوست داشتنی تر کرده.

بعد از تماشای فیلم کنجکاو شدم فیلم بعدی سالور (ترانه ی تنهایی تهران) را هم ببینم.

ارزشگذاری:

تردید

تردید(1387)

نویسنده و کارگردان:واروژ کریم مسیحی

واروژ کریم مسیحی فعالیت خود را با دستیاری بهرام بیضایی در فیلم رگبار آغاز کرد و اولین فیلمش به نام پرده آخر را در سال 1369 ساخت،فیلمی که بسیار تحسین شد و همه به کارگردان آن بسیار امیدوار شدند اما 18 سال طول کشید تا کریم مسیحی فیلم بعدی اش را بسازد.

تردید اقتباسی از نمایشنامه هملت شکسپیر است،در واقع و به گفته خود کریم مسیحی این فیلم اقتباسی از هملت نیست بلکه شخصیت اصلی(سیاوش)متوجه میشود زندگی اش شباهت بسیاری به سرنوشت هملت پیدا کرده و به کمک نامزد و دوستش میکوشند سرنوشت محتوم هملت(سیاوش)را عوض کنند.

کریم مسیحی به مانند بیضایی که در چند فیلم دستیارش بوده تبحر خاصی در نوشتن دیالوگ های نغز و روان دارد و همانند بیضایی میزانسن های فیلمش را میتوان بی نقص و عالی دانست و در مجموع کارگردانی فیلم تردید نمره قبولی میگیرد اما فیلمنامه خالی از اشکال نیست.


مهمترین ویژگی نمایشنامه هملت شاید تردید هملت در " بودن یا نبودن"است،در فیلمنامه این فیلم هم به این موضوع توجه شده و اصلا نام آن "تردید" است اما تردید هملت با سیاوش تفاوت زیادی دارد.هملت میان زندگی کردن خفت بار و مردن  تردید دارد اما سیاوش در حقیقت اتفاقات تردید دارد.در حقیقت تردید سیاوش نسبت به تردید هملت سطحی تر است.

اما ویژگی دیگر نمایشنامه هملت(برای شخص من)که باعث شده از ذهنم پاک نشود تراژدی آن است.تراژدی که با دیالوگ های بسیار زیبا در بحث مرگ و زندگی که در جای جای متن از دهان هملت میشنویم تاثیری صد چندان پیدا میکند و تا مدت ها در ذهن مخاطب یا خواننده متن باقی میماند.(من هنوز هیچکدام ار اقتباس های معروف سینمایی هملت را ندیده ام و فقط نمایشنامه اش را خوانده ام).

اما این تراژدی در فیلم کریم مسیحی جایی ندارد .کاش کریم مسیحی شجاعت و خلاقیت  بیشتری به خرج میداد و همانطور که مادر سیاوش خود کشی میکند سیاوش هم به ترتیبی کشته میشد اما با یک  پایان ضعیف و با خطای تیر اندازی دانیال، سیاوش زنده می ماند و عموی خیانتکارش به جای او کشته میشود.در حقیقت پایان فیلم را فقط و فقط یک حادثه رقم میزند.

- اگر پیش از تماشای فیلم فکر کنیم چه عنصری ار نمایشنامه هملت برای ایرانی کردن و به تصویر در آوردن از همه سخت تر است شاید به صحنه گفتگوی روح پدر هملت با هملت  اشاره میکردیم.اما همین صحنه با فکر خوب کریم مسیحی تبدیل به نقطه قوت فیلم شده و با اجرای مراسم "گواتی" که از مراسم سنتی جنوب کشور است به تصویر در آمده.

گفتگو با واروژ کریم مسیحی پیرامون تردید

ارزشگذاری فیلم :

خانه ی دوست کجاست ؟

کارگردان: عباس کیارستمی

دستیار کارگردان: کیومرث پوراحمد              

فیلمبردار: فرهاد صبا

یک معلم دبستان شاگردی را تهدید میکند که اگر یک بار دیگر مشق اش را در دفترش ننویسد از مدرسه اخراجش کند. همانروز بغل-دستی این بچه دفتر دوستش را اشتباهی بر میدارد. وقتی به خانه میرسد متوجه قضیه میشود و جستجو برای یافتن خانه ی دوست را آغاز میکند...

در نگاه اول محال به نظر میرسد داستانی چنین سرراست و ساده کشش تبدیل شدن به یک فیلم بلند را داشته باشد، اما جادوی سینمای کیارستمی در بازپرداخت واقعیت از همین داستان پیش پاافتاده هم اثری جذاب و دوست داشتنی ساخته است.

قهرمان داستان باز هم شخصیتی است تنها که جامعه ی پیرامون درکش نمیکند و در عین حال سمج و متکی به نفس است( تقریبا در تمام آثار کیارستمی تا قبل از شیرین چنین شخصیتی وجود دارد! )

این عدم درک متقابل بین شخصیت اصلی و محیط آنقدر آزار دهنده است که عاقبت پسرک را وادار به شکستن ساختار جعلی و نظام مصنوعی میکند(کیارستمی در سکانس آغازین هم اشاره ی هوشمندانه ای به این موضوع میکند. بچه ها قبل از رسیدن معلم، در کلاس هرکار میخواهند میکنند و تخته را خط خطی کرده اند اما با رسیدن معلم ناگهان نظمی مصنوعی بر کلاس حاکم میشود) به هر حال سفر برای یافتن دوست شروع میشود!

کارگردان در فضاسازی دنیای کودکان و تلطیف احساسات مخاطب بزرگسال چنان موفق است که دیدن شلواری شبیه شلوار دوست یا صدای پارس کردن یک سگ تبدیل میشود به تعلیقی تاثیرگذار! تقریبا هیچ موضوع بی هدف و هرزی در فیلمنامه نیست. گاهی فکر میکنیم از سر بازیگوشی صحنه ای یا دیالوگی در فیلم گنجانده شده که هدف خاصی ندارد اما به مرور میبینیم همه چیز هدفدار است ( مثل آن پسرکی که در کلاس رفته زیر میز و کمرش درد میکند و چند سکانس بعد دلیلش را می بینیم یا حرف هایی که پدربزرگ در مورد تعلیم و تربیت کودکان می زند در ابتدا به لطیفه ای می ماند و آن همه تاکید بر مونولوگ پدربزرگ وقت کشی به نظر میرسد اما در سکانس ماقبل پایانی می فهمیم که چقدر آن تاکید هوشمندانه بوده)

مهارت کیارستمی در تنظیم حرکات و زوایای دوربین ، خلق موقعیتها در داخل قاب و دکوپاژ هم شگفت انگیز است. اما اوج هنر کیارستمی بازی گرفتن از کسانی است که کمترین آشنایی با دنیای سینما ندارند. تیم کارگردانی موفق شده اند طوری از نابازیگران روستایی بازی بگیرند که انگار دوربینی مخفی از زندگی واقعی جاری در روستا فیلم میگیرد. جالب انجاست که اگر گاهی کسی نگاهش توی دوربین می افتد همه چیز آنقدر واقعی است که فکر میکنیم این هم بخشی از واقعیت جاری است (بر خلاف اکثر فیلمسازانی که با نابازیگر کار میکنند و از نگاه کردن نابازیگر به دوربین آنقدر میترسند و بازیگران را میترسانند که گاهی شخصیت ها به شکل تابلویی سرشان را پایین می اندازند یا به طرف دیگری نگاه میکنند که از نگاه کردن به دوربین به مراتب بدتر است. اعتماد به نفس کیارستمی در این مورد هم ستودنی است)

اینها فقط گوشه ای از زیبایی های "خانه دوست کجاست؟" بود. فیلم آنقدر دوست داشتنی است که میتوان ساعتها در موردش حرف زد.

با اینکه کمی طولانی شد اما نمیتوان در مورد پایان به شدت تاثیرگذار و معنادار فیلم چیزی نگفت.

قهرمان داستان بعد از آن همه مشقتی که برای یافتن خانه ی دوست متحمل شده ، خانه اش را پیدا میکند اما بدون دیدار دوست راه را بر میگردد! انگار این سفر اودیسه وار قهرمان کوچک داستان را پخته تر کرده انگار،‌ این معرفت نه در اثر دیدار دوست که در اثر رنج سفر حاصل شده.

این بی شک یکی از قویترین ساخته های کیارستمی است (فیلمسازی که از نظر بزرگترین منتقدان جهان یکی از تاثیرگذارترین کارگردانهای دهه ی 90 است)

ارزشگذاری:

پستچی سه بار در نمی زند

پستچی سه بار در نمی زند(1387)

نویسنده و کارگردان : حسن فتحی

کاش اصلا پستچی در نمیزد تا مجبور نبودیم چنین فیلم آشفته ای رو ببینیم.

محوریت فیلم بر روی عمارتیست قدیمی و سه طبقه که شخصیتهای مختلف در زمانهای مختلف در آن حوادثی رو رقم میزنن.

طبقه اول،زمان معاصر: یه پسر جوان(فروتن)دختری رو گروگان گرفته تا از پدر دختر انتقام بگیرد.

طبقه دوم،احتمالا دهه پنجاه: مردی جاهل مسلک(امیر جعفری) زن صیغه ای خود را (پانتا بهرام)به عمارت خالی از سکنه آورده.

طبقه سوم،ابتدای حکومت رضاخان: شاهزاده قاجار(علی نصیریان) که با زن و کنیزش و کودک کنیز زندگی میکند در فکر سفر به فرنگ است و همسر و کنیزش در فکر توطئه ای علیه او هستند.

فیلم مدام در بین طبقات این عمارت در رفت و آمد است و در اوایل تماشاگر را گیج و سر در گم میکند،اما زمانی که تماشاگر به این شیوه فیلم تازه عادت کرده شاهد صحنه هایی هستیم که ساکنین هر طبقه متوجه سروصداهای افراد طبقات دیگر میشوند و در این میان کودک که تاکید ویژه ای بر روی او میشود به طبقات مختلف هم سر میزند.

خلاصه در این آشفته بازار رفت و آمد بین طبقات و کم کم درگیری بین ساکنین آنها که در ابتدای امر با ترساندن دختر و پسر جوان فیلم تمایل به ژانر وحشت!! هم نشان میدهد،در اواخر فیلم ناگهان!! دختر متوجه همه چیز میشود که بله : این اتفاقات به خاطر هم زمانی چند زمان مختلف است!!!! و در ادامه کمی جلوتر باز ناگهان بیشتر میفهمد و برای تماشاگر توضیح میدهد که کودک زمان رضاشاه همان جاهل دهه پنجاه و ناپدری خود اوست که پسر میخواست از او انتقام بگیرد..

- از نکات خنده دار فیلم(حتی اگر با هیچ چیز آن مشکل نداشته باشیم)جاییست که ناگهان طناب داری از سقف آویزان میشود و فروتن را حلق آویز میکند و کمی بعد که نجات پیدا کرد ناگهان یکی از اون گوی های بزرگ تیغ دار(که تو فیلمهای شائولین پیدا میشه و به طنابی وصله)کله فروتن رو نشانه میگیره و دوباره با جیغ دختر جاخالی میده!! و تمام اینها مربوط به فصلیست که باید بترسیم.

- از نکات ضعف فیلم دیالوگ های پینگ پونگی اونه که شخصیت ها بدون تامل و با سرعت تمام به طرف هم شلیک میکنن.دیالوگ هایی که کلی حسن فتحی فکر کرده و اون ها رو نوشته  و پر از کنایات و تمثیلات و صنایع ادبی میباشد و باید کلی فکر کنی چی گفتن مخصوصا امیر جعفری و علی نصیریان و رویا تیموریان برای اون ها خیلی زحمت کشیدن تا حفظ کنن..انصافا علی نصیریان خوب نقشش رو بازی کرده اما وقتی میخواد بمیره به نظر من ضعیفترین بازی عمرش رو به نمایش میذاره.

تنها ستاره ای که فیلم در ارزشگذاری به نظر من میتونه کسب کنه به خاطر دایره زدن بهرام و رقص جاهلی امیر جعفری و رقص با شمشیر علی نصیریان است.

ارزشگذاری :