ملاقات با جو بلک
کارگردان : مارتین برست
آقای پریش(آنتونی هاپکینز) فرد متمول و موفقیه که در آستانه تولد ۶۵ سالگیش فرشته مرگ در هیئت براد پیت سراغش میاد و میگه وقت رفتنه منتها با هم یه معامله ای میکنن تا در عوض چند روزی که برای تاخیر در مرگ به آقای پریش مهلت داده میشه فرشته مرگ که اسم جو بلک رو برای خودش انتخاب کرده تو خونه آقای پریش بمونه و با زندگی انسانها از نزدیک آشنا شه.
مارتین برست در کارنامش تهیه کنندگی و کارگردانی فیلم موفق "بوی خوش زن" با بازی آل پاچینو رو داره که این فیلم برای مارتین برست دو نامزدی اسکار بهترین فیلم و کارگردانی و برای آل پاچینو اسکار بهترین بازیگر نقش اول رو به همراه داشت.
اما اینجا با فیلم ضعیفی روبرو هستیم که یک سوژه نسبتا جذاب رو در موقعیتهای کلیشه ای و روابط کلیشه ای و سطحی قرار داده و در انتها به عامه پسندترین شکل یه پایان خوش براش جور میکنه.
بازیهای فیلم به غیر از آنتونی هاپکینز که نمیتونه بد بازی کنه به نظر من ضعیفن و ماجراهای فیلم مانند شکست رابطه سوزان و درو ،عشق سطحی جو و سوزان، زن سیاهپوست بیمار ، توطئه برای اخراج پریش و از اون بدتر سکانسی که همه چیز به ضرر مشاور خیانتکار پریش تموم میشه خیلی ساده انگارانه پی ریزی شدن و از همه بدتر پایان فیلم که خیلی تو ذوق میزنه و از ما میخواد اصلا فکر نکنیم و منطق رو بیخیال شیم و فکر هم نکنیم چرا سوزان نپرسید پدرش با جو کجا رفت و فقط به این بچسبیم که دو تا هنرپیشه زیبا و جذاب تا آخر عمر در کنار هم خوشبخت میمونن..
ارزشگذاری فیلم :
والکری
کارگردان : برایان سینگر
برایان سینگر کارگردانیه که با ساختن فیلم فوق العاده مظنونین همیشگی(با بازی کوین اسپیسی)همه نگاه ها رو متوجه خودش کرد اما با فیلم های بعدیش مثل مردان ایکس نشون داد که مظنونین همیشگی یه اتفاق در کارنامش بوده.
اما به نظر من والکری یه فیلم موفق دیگه برای این کارگردانه،فیلم داستان یه سرهنگ جوان نازی رو نشون میده که از اینکه مردم جهان به خاطر دیوانگی های هیتلر دارن کشته میشن ناراحته و با یه سازمان مخفی از آلمانیها نقشه ای میریزن تا هیتلر رو به قتل برسونن و با گرفتن قدرت با متفقین صلح کنن و به جنگ خاتمه بدن.
روایتی از کسانی که حداقل میخوان به آیندگان ثابت کنن همه آلمانیها مثل هیتلر نبودن.
فیلم به خوبی و با کشش و جذابیت زیاد داستانی رو روایت میکنه که همه میدونیم در پایان محکوم به شکسته چون فیلم بر اساس اتفاقات واقعی ساخته شده و نمیتونیم انتظار موفقیت سرهنگ استفانبرگ(تام کروز) و دوستانش رو داشته باشیم اما با این وجود با اظطراب و هیجان زیاد داستان ترور هیتلر رو دنبال میکنیم.
بازیهای فیلم هم بسیار خوب هستن و به عنوان مثال نقش هیتلر خیلی خوب ایفا شده و هر زمان که تام کروز پیش هیتلر میره،ترس از هیتلر وجود ما رو تسخیر میکنه.
ارزشگذاری فیلم :
کتابخوان (۲۰۰۸)
کارگردان : استفان دالدری
نویسنده فیلمنامه : دیوید هیر بر اساس کتابی ازبرنارد اشلینک
ایده اصلی فیلم که کتابخوانی یه پسربچه محصل برای اولین عشقش که یه خانم بیسواد با ۱۵-۲۰ سال اختلاف سنیه خیلی زیبا از کار در اومده،دقت کنید به روند کتابخوانی مایکل برای هانا که کم کم کمیت و کیفیت کتابخوانیش و همچنین تاثیر اون ب روی هانا به زیبایی رو به رشده و در کنار اون رابطه این دو و مشکلات ناشی از اختاف سنی و شور و حال مایکل ۱۵ ساله هم خوب پرداخت شده.منتها یه ایراد فیلم به نظر من نادیده گرفتن فرجام این رابطه در اون مقطع زمانیه،به صورتی که در اوج اون رابطه قوی که هر دو به هم شدیدا وابسته شدن(هم از نظر جنسی و روحی)ناگهان داستان پرتاب میشه به چند سال بعد که دیگه مایکل اطلاعی از هانا نداره.در حقیقت وقتی دوباره در میانسالی مایکل و پیری هانا دوباره کتابخوانی از نو و به زیبایی هر چه تمام شروع میشه ما تاثیر این رابطه رو بر زندگی بی روح هر دو شخصیت میبینیم و این فرایند به کمال میرسه اما ما شاهد تاثیرات این رابطه در مقطع اول به خصوص بر روی هانا نیستیم(بماند که مخاطب خیلی دوست داره فرجام اون عشق یه جورایی ممنوعه رو در اون زمان ببینه)
ارزشگذاری فیلم :
لینک فیلم درIMDB
استفان دالدری در IMDB
دیوید هیر درIMDB
کیت وینسلت درIMDB
تاریخچه خشونت(۲۰۰۵)
کارگردان : دیوید کراننبرگ
فیلم داستان یه مرد خانواده دوسته که تو یه شهر آروم زندگی میکنه و با کشتن ۲سارق و چهره شدنش در تلویزیون چند نفر که مدعی هستن اون در گذشته یه قاتل حرفه ای بوده برای تصفیه حساب سراغش میان..
سکانس ابتدایی فیلم از تمام فیلم به نظر من زیباتره.ریتم کندی که فیلم داره و قاتلی که میره داخل و برمیگرده و دوباره دوستش میره داخل و ما هم به آهستگی دنبالش میریم و هر لحظه حس میکنیم یه اتفاقی قراره بیفته به خوبی پرداخت شده.
سکانس بعد هم نکته جالبی داره،وقتی در پایان سکانس قبل فرد تبهکاری که برای تهیه آب به محل جنایت برگشته به طرف دختربچه شلیک میکنه با یه کات دختر تام استال رو میبینیم که به خاطر دیدن کابوس یه هیولا(اشاره به عمل وحشتناک فرد تبهکار)از خواب پریده و پدرش بهش میگه هیولا اصلا وجود نداره(در قیاس با همون تبهکار و سابقه ای که جویی داشته در حقیقت اون هم یه هیولاست که با تغییر شخصیت سعی داره وجود خودشو انکار کنه)در حالی که پسر تام به خواهرش میگه هیولا وجود داره اما فقط تو تاریکی هستن،اگه چراغا رو روشن کنی میرن(مانند شخصیت جویی که در تاریکی تام استال پنهان شده)
فیلم با اینکه نامزد اسکار بهترین فیلمنامه اقتباسی و همچنین نامزد نخل طلای کن بوده به نظر من فیلم چندان خوبی نیست. به نظر شما مظلوم نمایی و چهره حق به جانب تام استال یا همون جویی کیوزاک(با بازی ویگو مورتنسن)در مقابل تبهکارهایی که سراغش اومدن برای چی میتونه باشه؟ غیر از اینه که هر دو واقعیت رو میدونن و جویی مطمئنه که اینها ول کن اون نیستن یا فقط کارگردان خواسته بدون توجیه منطقی مخاطب رو در شک و تعلیق نگه داره تا درامش قویتر باشه؟
هر دو صحنه معاشقه فیلم اصلا برای من جالب نبود.مخصوصا راه پله که با دعوا و جروبحث شروع میشه و در انتها هم با بی اعتنایی همسر جویی که در فیلم فقط نقش اینو داره که نگران باشه شوهرش کی بوده و هی گریه کنه.یا در صحنه ابتدایی که جویی لب تخت نشسته و انگار یه نوجوان۱۵ سالست که با اون شرم و حیا گوشه پتو رو هی مرتب میکنه..!!
اما اد هریس نقش زیبا و جذابی رو به عهده داره و خیلی بیشتر در ذهن میمونه تا ریچی برادر بزرگتر جویی که به نظر من عجیبه برای ایفای نقش مکمل نامزد اسکار شده بوده.
ارزشگذاری فیلم :
2-تمام تصاویری که در تلویزیون دیده میشه تبلیغاتی هستن که ایناریتو قبل از اینکه کارگردان سینما باشه،برای تبلیغات تلویزیونی ساخته بوده.
ارزشگذاری فیلم:
The Eye (2008)
یه فیلم تو ژانر ترس و وحشت.
کلا تو این ژانر و ژانرهای هم خانوادش (جن گیری و اسلشر و ..)فیلم خوب کم پیدا میشه و این فیلم هم چیز خاصی غیر از کلیشه های رایج معمولی این فیلمها نداشت و چند سال بعد هم فراموش میشه..
یه نکته مثبت تو این فیلم این بود که درسته زیاد حرف خاصی برای گفتن نداشته اما داستان خودش رو راحت بیان کرده و مثلا بر خلاف خیلی از فیلمهای دیگه که برای ترس و وحشت از جلوه های ویژه گاها مسخره و بچگونه استفاده میکنن،دچار این آفت نشده بود.
جسیکا آلبا هم بد بازی نکرده و در آینده میتونه سطح خودش رو تو بازیگرای زن هالیوود بالاتر ببره.
فیلم اقتباسی از یه فیلم چینی بوده و همین فیلم متوسط نشون میده سینمای ما تو ژانر ترس و وحشت خیلی ضعیفتر از نمونه های درجه دو و سه خارجیه..
ارزشگذاری فیلم :
Lord of War
ارباب جنگ(2005)
نویسنده و کارگردان : اندرو نیکول
اندرو نیکول داستان یه دلال بزرگ اسلحه(یوری با بازی نیکلاس کیج) رو به نمایش در آورده .
داستان از دریچه ذهن یوری روایت میشه،در صحنه ابتدایی فیلم میبینیم که دوربین از روی فشنگهای بسیاری که روی زمین ریخته شدن و همه جا رو پر کردن عبور میکنه(انگار که تمام اینها جسدهای انسانهای باقی مونده از یه جنگ بزرگ یا کشتار دسته جمعی باشن)و دوربین کم کم به یوری میرسه که بالای سر اینها وایستاده و رو به دوربین میگه: "بیشتر از ۵۵۰میلیون سلاح گرم در دنیا وجود داره،یعنی برای هر ۱۲ نفر یکی.حالا سوال اینه که..(یه پک عمیق به سیگارش میزنه)چطور اون یازده تای دیگه رو مسلح کنیم؟!" همین صحنه شون میده که با یک فیلم خوب و با ارزش طرف هستیم.بلافاصله بعد از این صحنه عنوان بندی فیلم شروع میشه که انگار از نگاه یه فشنگ از توی یه کارخانه مهمات سازی سفری شروع میشه که در انتها مقصد اون گلوله، پیشونی یه نوجون آفریقاییه.
جالب اینه که مدیر فیلمبرداری این فیلم یه ایرانیه به نام امیر مکری.
به هر حال با یه فیلم خوب که بر پایه یه فیلمنامه زیبا و منسجم ساخته شده روبروییم،اندرو نیکول بیشتر از اینکه کارگردان باشه فیلمنامه نویسه و قبلا به خاطر فیلمنامه نمایش ترومن نامزد اسکار هم شده بوده.
شخصیت یوری ترکیبی از شخصیت ۵ دلال بزرگ اسلحه است و به طور ویژه "ویکتور بوت" که به تاجر مرگ معروف بود و در سال 2008 دستگیر شد.
ترانه های زیبایی در فیلم پیدا میشن،مخصوصا ترانه کوکائین اریک کلاپتون که حال و هوای قشنگی به اون بخش میده که در یه معامله به جای پول یوری و برادرش مجبور میشن کوکائین قبول کنن.
پوستر فیلم هم در نوع خودش جالبه
یه نکته حاشیه ای جالب اینکه پسر کیج تو فیلم نقش اون مکانیک رو داره که بالای تانکه و کیج فریاد میزنه: پسر،بیا پایین تا به خودت آسیب نرسوندی..
ارزشگذاری فیلم :
لینک اندرو نیکول
(lymelife(2008
نویسنده و کارگردان : دریک مارتینی
یه درام خانوادگی در باره دو خانواده آمریکایی که در حال فروپاشی هستن و و یه پسر و دختر از این دو خانواده در ابتدای نوجوانی و درگیر با مشکلات خانوادگی به هم علاقمند میشن..
فیلم یه شباهتهایی با american beauty در سوژه داره اما اختلاف کیفی زیادی دارن و اولین فیلم کارگردانشه.به هر حال میشه صحنه های خوبی هم در فیلم دید مخصوصا چند دقیقه پایانی فیلم که دارای یک تدوین موازی از شخصیتهای مختلف با یه موسیقی زیبا و دلنشیه، واقعا دیدنی و به اندازه تمام فیلم تاثیرگذار در اومده.
ارزشگذاری فیلم :
(sweeney todd(2007
عنوان کامل :سویینی تاد،آرایشگر اهریمنی خیابان فلیت
کاگردان : تیم برتن
ششمین فیلم مشترک تیم برتون و جانی دپ یه موزیکال جنایی بینظیر از کار در اومده.
داستان فیلم اقتباسیه از یه نمایش قرن نوزدهمی که پیش از این هم چند اقتباس دیگه تلویزیونی و سینمایی از اون ساخته شده و داستان آرایشگری رو روایت میکنه که قاضی شهر لندن برای به دست آوردن همسر زیبای اون،اونو از شهر تبعید میکنه و حالا آرایشگر پس از 15 سال برگشته به لندن تا انتقام بگیره و نه تنها از قاضی و همدستش بلکه از تمام مردم لندن.
شاید از نکاتی که برای تماشاگر عجیب باشه اینه که سویینی تاد براش فرقی نمیکنه مشتریش کی باشه(به غیر از یک استثنا که با بچه و همسر فرشته مانندش به مغازش اومدن)و همه رو با لذت فراوان جلادی میکنه.اما برای این موضوع هم مقدمه چینی شده و غیر از توضیحاتی که خانم لاوت میده که تموم مردم شهر در مقابل ظلم قاضی به خانوادش ساکت بودن در ابتدای فیلم با ترانه زیبای there's no place like London که در اون تاد لندن رو به یک حفره یا چاه تعبیر میکنه که داخلش حشرات و کرمها زندگی میکنن تکلیف مردم و شهر لندن رو مشخص میکنه و عنوان اهریمنی تاد در نام فیلم دلیل دیگه ای برای کارای اونه.
به هر حال به نظر من اینجا شاهد یکی از یهترین فیلمهای دهه گذشته هستیم.و یکی از دلالیش هم استفاده درست از تواناییهای ژانز موزیکاله اما حیف که زیاد شاهد فیمهای خوب در این ژانر نیستیم.فیلمهایی که دست کارگردان و فیلمنامه نویس توش حسابی برای خلاقیت بازه و خارج از قالب خشک بعضی ژانرها ،جادوی واقعی ترکیب سینما و موسیقی و آواز و رقص رو نمایش میده.نمونه موفق دیگه تو دهه اخیر شیکاگو بوده که اون هم واقعا شاهکاره.
عنوان بندی ابتدای فیلم در نوع خودش خیلی جالبه و فضای پر از قتل و خونریزی فیلم رو منتقل میکنه.
از صحنه های جالب جاییه که در ابتدای فیلم دوربین از بالا به اتاقی که بعدها آرایشگاه تاد میشه نزدیک میشه و همزمان که از پنجره یه صندلی خالی رو نشون میده ، نام تیم برتون روی تصویر میاد و یه قطره خون هم از آسمون میچکه به روی شیشه. هم میتونه اشاره ای باشه به اینکه قراره خیلی خونها رو این صندلی ریخته بشه و هم صندلی خالی نشانه ای از صندلی معروف کارگردانیه که با آمدن اسم تیم برتون میشه به این اشاره مطمئن شد و قطره خون هم که تکلیف کارگردانی رو در این فیلم روشن میکنه.
تمام آهنگ ها و آوازهای فیلم زیبا هستن مخصوصا صحبت کردن تاد با تیغ آرایشگریش که مدام اونو my friend خطاب میکنه و زیبا تر از همه ترانه ای که مایه های زیادی هم از طنز دراین فیلم جنایی داره جاییه که تاد و خانم لاوت طرح کشتار رو میریزن و قرار میشه با اجساد برای مردم غذا تهیه کنن و حالا خانم لاوت و تاد دارن نقش فروشنده و مشتری رو بازی میکنن و راجع به غذاها با طعمهای مختلفی از کشیش و معلم و گدا گرفته تا هنرمند بحث میکنن.
این دومین فیلم موزیکال جانی دپ بعد از crybaby بوده که اونجا فقط لب خونی کرده ولی تو این فیلم با تمرینات اختصاصی زیاد خودش تونسته بخونه و نامزد اسکار هم شده که مثل دوتا نامزدی قبلیش اسکار نصیبش نشده.
هلنا بونهام کارتر که همسر برتون هم هست تو این فیلم حامله بوده و علاوه بر تمرینات آواز یه دوره آشپزی هم گذرونده.
ارزشگذاری فیلم: