فیلمهایی که می بینیم..

یادداشتهای روزانه درباره فیلمهایی که می بینیم..

فیلمهایی که می بینیم..

یادداشتهای روزانه درباره فیلمهایی که می بینیم..

Tokyo Story

داستان توکیو(1953)

نویسنده و کارگردان : یاسوجیرو ازو

محصول ژاپن  -   135 دقیقه

زوج سالخورده ژاپنی برای ملاقات فرزندها و نوه هایشان به توکیو میروند..

تا به حال در اکثر نظرسنجی های بهترین فیلم های تاریخ سینما (چه در داخل و چه در خارج از کشور) "داستان توکیو" در بین 10 فیلم برتر قرار گرفته و جالب اینکه این فیلم در سایت IMDB هم نمره بالای 8 رو از رای دهندگان دریافت کرده. 

فیلم بسیار ساده به نظر میرسه چه در محتوا و چه در تکنیک و فرم.به طوری که این سادگی گاهی ملال آور و خسته کننده میشه.پیرمرد و پیرزن چند روزی در توکیو مهمان بچه هاشون هستن و در این میان اتفاقات بسیار ساده ای میفته ولی در مسیر برگشت پیرزن مریض میشه و فوت میکنه و بچه ها به شهر زادگاهشون میرن و پس از چند روز به توکیو برمیگردن.در این بین عروس خانواده که شوهرش(یعنی پسر زوج سالخورده فیلم)در جنگ مرده بیش از بقیه به پدر و مادر پیر احترام میذاره و محبت میکنه.

همین داستان ساده زمان فیلم رو به بیش از 2 ساعت میرسونه.

تنها نکاتی که در فیلم جالب توجه به نظر میرسید همین سادگی بیش ار حد فیلم بود و قاب بندی ها و نماها و زوایایی که دوربین انتخاب میکرد.گاهی در یک نمای ثابت دوربین چند سوژه  رو با فاصله زمانی کم و در عمق میدان مختلف به تصویر میکشه (مانند صحنه ای که پیرمرد و پیرزن در حال صحبت با هم هستند و در همان قاب ثابت ،همسایه در عمق قاب ظاهر میشه و با اونها گفتگو میکنه)

به هر حال داستان توکیو فیلم مهمی در تاریخ سینماست که باید دید، البته برای من  فقط یک بار ، نه بیشتر..

ارزشگذاری فیلم :

فیلم در IMDB  

The Headless Woman

 زن بی سر(2008)

نویسنده و کارگردان : لوکرسیا مارتل

محصول آرژانتین

ورونیکا زن میانسالیست که پس از یک تصادف رانندگی دچار کشمکشهای درونی میشود در حالی که نمی داند با انسان برخورد کرده یا یک جانور ..

فیلم زن بی سر که به گمان من ترجمه عنوان انگلیسی اش ( The Headless Woman ) احتمالا ترجمه خوبی از عنوان اصلی فیلم به زبان اسپانیولی نبوده از آن نوع فیلمهای عجیبی هستند که پس از کاندیدا شدن یا دریافت یک یا چند جایزه معتبر (مانند نخل طلای کن ) مورد توجه قرار میگیرند.در حالی که بدون این جشنواره ها فیلمهای کاملا گمنامی باقی می ماندند.به هر حال یکی از وظایف جشنواره ها توجه به این دسته آثار به اصطلاح هنری و تجربه گرا می باشد.

فیلم به نظر من درباره تردید است.زندگی نسبتا آرام ورونیکا با حادثه رانندگی دچار تردید و سردرگمی می شود و این تردید به زندگی شخصی او از آرایش چهره و رنگ مو گرفته تا ارتباط با همسر و یا شخصی دیگر کشیده می شود.  

فرم فیلم هم مدام مخاطب را سر در گم میکند.نماهای عجیب و غریب،میزانسن هایی که نمی دانی باید به کجای قاب شلوغ توجه کنی و یا اینکه حواست به کدام دیالوگ ها باشد و گاهی آنقدر قاب ساکن میمیاند که ممکن است خسته شوی.جایی دیگر گیج میشوی در شناسایی شخصیت ها و ارتباط آن ها با هم و در پایان شاید گیج تر بشوی که این چه فیلمی بود من دیدم..

شاید در آینده این کارگردان زن آرژانتینی با ساختن فیلمهایی دیگر با همین زبان سینمایی و بسط این شیوه، نام این فیلم و خودش را بیشتر مطرح کند و شاید هم در آینده کسی فیلمی را به این نام به خاطر نیاورد.باید منتظر ماند..

ارزشگذاری فیلم :

لینک فیلم در IMDB

Baaria

باریا (2009)

نویسنده و کارگردان : جوزپه تورناتوره

محصول ایتالیا

تورناتوره در ایران و سینمای جهان با دو فیلم سینما پارادیزو و مالنا به خوبی شناخته میشه و کمتر علاقه مند متوسط سینما پیدا میشه که این  دو فیلم رو ندیده باشه. اما اینجا به نظر من چیز دندانگیری در فیلم نسبتا طولانی باریا پیدا نمیشه.تمام چیزهایی که بشه اینجا ازش لذت برد رو در دو نمونه قبلی کارگردان که نام بردم پیدا میشن و غیر از عشقی که به تولید بچه های زیاد منجر میشه(!!) چیز جدیدی در فیلم آخر تورناتوره پیدا نمیکنیم. 

البته شاید مباحث سیاسی و تحولات اجتماعی فیلم از فیلمهای قبلی بیشتر باشه و زمان زیادی از شوخیها،طنز و حوادث فیلم مثلا  مستقیم به جریان کمونیسم مربوط باشه اما برای یک تماشاگر که علاقه زیادی به تاریخچه کمونیسم و کمونیست در ایتالیا نداره( و شاید اصلا سر در نیاره) کم کم خسته کننده میشه.

ارزشگذاری فیلم :

لینک فیلم در IMDB 

جوزپه تورناتوره در IMDB

Dogville

داگویل

نویسنده و کارگردان : لارنس فن تریه

راجع به این فیلم  قبلا میثم تو وبلاگ نوشته بود.من اینجا یه سری مطالب حاشیه ای راجع به لارنس فن تریه به نقل از سایت IMDB گذاشتم.

در کل فیلم داگویل رو دوست دارم و تجربه جدید و خوبی برای فیلم دیدنه و تنها ایرادی که به نظرم فیلم داره زمان خیلی طولانیشه.. 

-لارنس فن تریه متولد کپنهاگ دانمارک در سال 1956 است.او در سال 1983 از مدرسه فسلم دانمارک فارغ التحصیل شد.

- او یکی از بنا کنندگان انجمن Dogma 95 بود.این انجمن که توسط عده ای فیلمساز ایجاد شده بود قوانین خاصی برای فیلمسازی داشتند که از جمله آنها فیلمیرداری بر روی دست بود.

- استیون اسپیلبرگ وقتی فیلم "اروپا"ی فن تریه رو میبینه فیلمنامه ای به او برای ساخت پیشنهاد میکنه که از طرف فن تریه رد میشه.

- او برای یه پروژه کار میکنه به نام Dimension (اندازه،بعد)که کریسمس هر سال 3 دقیقه در یکی از نقاط اروپا فیلمبرداری میشه.این یه پروژه 33 سالست که از سال 1991 شروع شده و با این برنامه قراره سال 2024 اکران بشه.بازیگر این فیلم هم پدرخوانده ی دختر فن تریه است.

- او هیچگاه به آمریکا سفر نکرده.

- در سال 1995 مادر فن تریه در بستر مرگ اعتراف کرد که پدر واقعی او کس دیگه ای بوده و وقتی فن تریه به سراغ پدر واقعیش که پیرمرد 90 ساله ای بوده پس از چند جر و بحث تهدید میشه که دفعه بعد هر صحبتی داره فقط از طریق وکیلش میتونه مطرح کنه.

- در سال 1996 از همسر باردارش که یه فرزند دیگه هم  داشتن جدا میشه و با پرستار فرزندش ازدواج میکنه.

چند نقل قول از فن تریه :

- فیلم باید مثل یه تکه سنگ در کفش مخاطب باشه.

- من تو زندگی از هر چیزی میترسم به غیر از فیلمسازی.

- فکر نمیکنم نیکول کیدمن رو در فیلم داگویل عذاب داده باشم اما میدونم که درباره من گفته بوده خیلی خشن هستم.

لارنس فن تریه در IMDB

ارزشگذاری داگویل

 

 

Arizona Dream

رویای آریزونا(1993)

نویسنده و کارگردان : امیر کوستاریکا

قبل از این بارها اسم امیر کوستاریکا رو شنیده بودم اما فیلمی ازش ندیده بودم تا اینکه این فیلم رو دیدم و حالا خیلی مشتاقم تا فیلمهای بیشتری ازش ببینم.

آریزونا دریم برای من از اون فیلمهاییه که با اولین بار دیدنش با اینکه ممکنه خیلی از نکات مبهم باقی بمونه اما سکانس ها و داستانک هایی داره که به طور مرموزی زیبا هستند و با اینکه برای من قابل موشکافی و تشریح نیستن اما تاثیرگذار و به یادموندنی باقی می مونن.

مثل همون رویای اسکیمویی که فیلم باهاش شروع میشه و به پایان میرسه و اون ماهی بزرگی که مرد اسکیمو میخواد به منزلش برسونه و عوضش اون ماهی در فصل های مختلف فیلم در صحرای آریزونا پرواز میکنه.در واقع این فیلم،فیلم رویاهاست هرکس یه رویایی داره الین(فی داناوی)رویای پرواز داره،پاول لیجر رویای رابرت دنیرو و لئو(جری لوییس)رویای کادیلاک. اما این ماهی که ابتدای فیلم در رویای اکسل(جانی دپ)میبینیمش شاید همون رویای صحرای آریزونا باشه که در عنوان فیلم هم بهش اشاره شده..

-از بچگی که تلویزیون تکه هایی از فیلمهای جری لوییس رو نشون میداد این بازیگر رو دوست داشتم اما بعدها فهمیدم که اون فیلمها،اصلا فیلمهای با ارزشی نبودن.حتی در فیلم سلطان کمدی هم که جری لوئیس در نقش خودش ظاهر شده با اینکه فیلم زیبایی بود اما خوب اون فیلم تمام و کمال فیلم دنیرو بود.تا اینکه در این فیلم یه بار دیگه خاطر خوش خنده ها و چهره شاد جری لوییس دوباره برام زنده شد.درسته جری لوییس نقش و شخصیت شادی تو این فیلم نداره اما در سکانس رویای پایان فیلم، اون چهره شاد جری اسکیمو که با دیدن ماهی بزرگی که شکار کرده لبخند میزنه فراموش نشدنیه.. 

- چند صحنه زیبا در ارجاع به سینما داریم که محشرن اما زیبترینش جاییه که پاول لیجر که رویای ستاره سینما شدن داره تو سینمایی که فیلم گاو نر خشمگین رو نشون میده یه دوست دختر پیدا کرده و {..} اما ناگهان از جاش پا میشه و میگه کم مونده بود سکانس محبوبم رو از دست بدم و میپره بالا جلوی پرده سینما (در سکانسی که رابرت دنیرو برادرش جو پشی رو متهم میکنه با زنش رابطه داشته)و دیالوگ های فیلم رو به جای بازیگران فیلم ادا میکنه و کم کم که صدای اعتراض تماشاگرها بلند میشه یه سگ هم میاد بالای صحنه و واق واق میکنه.(این سگ هم میتونه مثل تماشاگرها به این کار پاول اعتراض کنه و هم میتونه در نقش مقابل پاول سعی کنه دیالوگ ها رو بگه..) 

ارزشگذاری: 

لینک فیلم در IMDB

امیر کوستاریکا در IMDB

Stoning of Soraya

سنگسار ثریا(2008)

پس از عذاب ناشی از تماشای چنین فیلم مزخرفی تنها میتونه دلتون خوش باشه که فیلمی دیدین که در اون شهره آغداشلو و "صمد آقا" در کنار جیمز کاویزل بازی کردن. 

سطح کارگردانی و فیلمنامه و بازیها و طراحی صحنه فیلم نزدیک به تولیدات شبکه های استانی خودمونه و عجیب تر از همه این که زن پاک دامن و معصوم فیلم به خاطر این تهمت که در خونه ای که توش کار میکرده ،دراز کشیده و حرفایی به صاحب خونه زده که هر زنی باید به شوهرش بزنه سنگسار میشه..

کل فروش فیلم در پایان اکرانش در آمریکا به 700هزار دلار هم نرسیده.

ارزشگذاری : بدون ارزش

Departures

بدرقه کنندگان (2008)

محصول: ژاپن

کارگردان : یوجیرو تاکیتا

برنده اسکار بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان

دایگو نوازنده ویولن سل در یک گروه موسیقی است اما به خاطر عدم استقبال از گروه موسیقی آنها،او به دنبال کاری دیگری میگردد تا اینکه به اشتباه به یک موسسه کفن و دفن مردگان می رود و به ناچار به این کار مشغول میشود.. 

فیلم در واقع داستان طی طریق دایگو است.یک هنرمند که از بچگی آرزویش این است که به عنوان نوازنده حرفه ای ویولن سل در یک گروه بزرگ موسیقی فعالیت کند اما در نقطه ای متوجه میشود که توانایی های او در نوازندگی سقف محدودی دارد و در واقع روح و روان او که به دنبال رسیدن به یک ارضا و آرامش و یا کمال به وسیله هنر است سرخورده میشود و فشار زندگی قهرمان داستان رو مجبور میکنه تا به دنبال هر شغلی باشه تا بتونه امرار معاش کنه.اینجاست که با شغل عجیبی آشنا میشه که درآمد خوبی هم داره و در واقع مردگان رو با مراسم مخصوصی از جمله آرایش کردن و خوشبو کردن و .. برای سوزاندن آماده مبکنه و به شدت در جامعه همه از اون کراهت دارن.

اما در پایان دایگو با راهنمایی رییس و در وقاع مرشدی که داره و تلفیق هنر با این شغل و مشاهده تاثیرات این حرفه بر خودش و اطرافیان شخص متوفی به کمال مطلوب میرسه.

فیلم در حالی که داستان جذاب و گیرایی رو با زبانی جهانی روایت میکنه گوشه هایی از آداب و سنن مخصوص ژاپن رو هم نشون میده و طیف مختلفی از مخاطبانش رو راضی میکنه.

تنها ایراد فیلم، لغزش در مسیر ملودرام و احساسات گراییه که گاهی تو ذوق میزنه.در صحنه های پایانی که دایگو سنگ رو از دست پدرش که فوت کرده در میاره و مرتب به همسرش نگاه میکنه و هی دو نفری گریه میکنن ،این نقص به شدت به فیلم آسیب میزنه و به شدت فیلم هندی میشه درست مانند صحنه ای که دایگو رو بر روی تپه در حال ویولن زدنه..

ارزشگذاری فیلم : 

لینک فیلم در IMDB

!You, The living

شما، زنده ها! (محصول سوئد 2007)

کارگردان : روی اندرسون

شما زنده ها، نمایشی است طنزآلود از خرده-بدبختی هایی که هر روز گریبانمان را میگیرند و بهشان عادت کرده ایم.مصیبت های کوچک و بزرگی که تبدیل شده اند به روزمره گی های عذاب آور. روایتی است تصویری از بازخورد این بدبختی ها در برخورد آدم ها با یکدیگر.


فیلم از زیاده گویی و روده درازی به شدت پرهیز میکند، در اکثر موارد آمیزه ی دلنشین تصویر و موسیقی را جانشین دیالوگ ها کرده. چند مونولوگ داریم که در آنها شخصیت ها به دوربیین زل می زنند و از رؤیاهایشان می گویند( شاید این ایده برای تاکید بر سنگینی روابط بین آدم هاست)

مهم ترین ویژگی فیلم روش کم نظیر فیلمبرداری آن است. برداشت های طولانی با دوربین همیشه ثابت، سکانس های تک-برداشتی (در واقع اکثر سکانس ها، پلان-سکانس هستند)، و فریم هایی که در اکثر مواقع مورب هستند. پایبندی کارگردان به این نحوه ی فیلمبرداری و کاشتن دوربین، از اواسط فیلم به بعد تکراری و ملال آور به نظر میرسد (  من فکر میکنم اصلا یکی از دلایل این اصرار القاء همین حس در بیننده است) البته گاهی قاب ها بیش از حد گل و گشاد به نظر میرسند و فضاهای اضافی و بلا استفاده خودنمایی میکنند( مثلا سکانسی که آن پروفسور با پسرش تلفنی صحبت میکند). به نظر من این از معدود ضعف های فیلم است.

روش کنایه آمیزی که اندرسون برای نمایش بدبختی ها انتخاب کرده بسیار جالب است. اکثر شخصیت های فیلم -به جز چند نفر که رویا می بینند و نوازنده ی آن ساز  بادی گنده - دچار عدم تناسب فزیکی هستند(یا چاق یا لاغر!) و این عدم تناسب در میزانسن ها هم نمایش داده میشود( باز هم فکر میکنم عمدی است!)

برای من جالب ترین شخصیت فیلم همان نوازنده ی آن ساز بادی است. چنین شخصیت پردازی توام با ایجاز (برای شخصیتی که مایه های نمادین دارد)کار بسیار سختی است.

فیلم پر است از نقاط ظریف و زیبایی که می توان در مورد هر کدام حرق زد، از همه می گذرم تا برسم به نقطه ی اوج فیلم. سکانس رؤیاهای آن دختر و خانه ای که مثل قطار حرکت می کند و هر جا صاحبانش بخواهند می ایستد، مردمانی که از خوشبختی دیگران خوشحالند و خانه ای (قطاری) که برایشان دست تکان می دهد و از آن شهر ماتم زده می رود...

ارزشگذاری:

Stranger Than Paradise

عجیب تر از بهشت(1984)

نویسنده و کارگردان : جیم جارموش

فیلم از سه قسمت تشکیل شده The New World،One Year Later،Paradise

در بخش اول یه دختر نوجوان(اوا) از مجارستان به آمریکا میاد تا بره کلیولند پیش عمش اما به اجبار 10 روز در نیویورک مهمون پسرخالش(ویلی) میشه.در بخش دوم یک سال بعد ویلی و دوستش ادی با پولی که تو قمار بردن میرن کلیولند تا یه سری به اوا بزنن و در بخش آخر با عنوان بهشت سه نفری به فلوریدا میرن ..

تا به حال شاید یه نمونه فیلم خوب absord یا پوچ گرا و به عبارت دیگه جفنگ ندیده بودم اما فکر کنم عجیب تر از بهشت میتونه نمونه خوبی برای سینمای ابسورد باشه چه در محتوا و چه در فرم.

تمام فیلم از شات هایی تشکیل شده که هر کدوم به تنهایی یه سکانس رو تشکیل میدن و در فاصله بین اونها فقط چند ثانیه تصویر سیاه داریم.این کارگردانی،دکوپاژ،تدوین و میزانسن های سرد و بی روح و یکنواخت به خوبی همخوانی دارن با شخصیتهای سرد و بی روح فیلم که به ندرت هیجان زده میشن و همیشه بازی یکنواختی رو از اونها میبینیم.

از اون عجیب تر اینه که فیلم در واقع موسیقی نداره و تمام موزیکی که در طول فیلم میشنویم در حقیقت موسیقی سرصحنست که جایی از ضبط صوت اوا شنیده میشه و جایی از ضبط ماشین و ..(من شخصا از موسیقی که اوا گوش میکرد و به نظر ویلی چرت و پرت میومد خیلی خوشم اومد)

بازی دو شخصیت ویلی و ادی برای من خیلی جذاب و دیدنی بود مخصوصا ادی با اون ژست بی خیال و بلاتکلیفش در مقابل اتفاقات.مخصوصا جایی که چندبار رو به ویلی تکرار میکنه چرا اوا رو با خودمون به سینما نمیبریم.

نمیدونم چه توضیحی میشه در مورد زیبایی ابسورد بودن فیلم داد اما دقت کنید به موقعیت های جفنگی مثل بازی ورق با عمه که به راحتی همیشه در مقابل ویلی و ادی برنده میشه و همین ویلی و ادی با زرنگی و حقه در بازی ورق کلی پول به جیب زدن. و در مقابل عبارت "همیشه من برنده ام"که عمه میگه میشه مطمئن بود که باز اون سر اینا تو بازی کلاه میذاره..

- جیم جارموش برای این فیلم برنده دوربین طلا از جشنواره کن شد.

- در سکانسی که ویلی و ادی به دیدن اوا در رستوران رفتن و مشغول صحبت با اون میشن میتونین جیم جارموش رو در انتهای تصویر ببینین که مشغول خوردن ساندویچه..

ارزش گذاری :

لینک فیلم در IMDB

DOGVILLE

داگویل (محصول 2003)

نویسنده و کارگردان: لارس فون تری یه

بازیگران: نیکول کیدمن، پل بتانی، جیمز کان، جان هارت(راوی)....

دختری زیبا به نام گریس (با بازی نیکول کیدمن) در راه فرار از دست گروهی گنگستر بسیار قدرتمند به شهر کوچکی به نام داگویل میرسد. یکی از اهالی به نام تام که مغز متفکر شهر است دلباخته ی زیبایی گریس شده و از او میخواهد در شهر بماند، اما با مخالفت اهالی روبرو می شود، با اصرار تام قرار میشود گریس دو هفته به صورت آزمایشی در داگویل زندگی کند و پس از آن اگر حتی یک نفر از حضور او ناراضی بود،‌ شهر را ترک کند. فیلم داستان زندگی عجیب و غریب گریس در داگویل را در نه فصل و یک مقدمه روایت میکند....

فون تری یه دست به تجربه ی عجیبی زده است. بر اساس نمایشنامه ای از برتولت برشت (نمایش نامه نویس و کارگردان تئاتر شهیر آلمانی) فیلمی ساخته است در فضایی بسیار شبیه تئاتر،‌ با طراحی صحنه ی بسیار ساده و خلوت. فیلم در بین منتقدان و ریویونویس های امریکایی چندان پرطرفدار نبود. مهمترین دلیلش این بود که داگویل شهری در شمال امریکا انتخاب شده و به تصویر کشیدن رذالت های اهالی را توهین به هویت ملی خود تلقی کرده اند، در حالی که این نمایشنامه مثل همه ی آثار برشت جنبه ای فراگیر و جهان شمول دارد و داگویل تنها سمبلی است از دنیای انسانی (در طول فیلم جهان شمول بودن داستان با اشاره هایی مطرح میشود، بدون تاکید اضافی).

این وجه تمثیلی و نمادین در مورد همه ی شخصیت ها و عناصر فیلم صادق است. مثلا اگر داگویل را نماد هستی تصور کنیم، می توان گریس را به عنوان وسیله ای برای آزمایش بشر (آن همه تاکید روی سیب به عنوان اولین وسیله ی امتحان بشریت و قاب چشم نواز خوابیدن گریس در میان جعبه های سیب به همین دلیل است) و پدر گریس-رئیس گروه مافیایی- را به عنوان منبع قدرت نامحدود( تمثیلی از خدا) در نظر گرفت.

از چنین دیدگاهی میتوان هوشمندی فون تری یه در طراحی صحنه ی نامتعارف فیلم را ستود. انتخاب یک فضای کوچک استودیویی برای شهر و نشان دادن ساختمان ها با خطوط سفید روی زمین (خانه های بدون در و دیوار) و.... همه تمهیداتی است که کارگردان نابغه اندیشیده تا بیننده را قادر سازد در همه حال ناظر بر اعمال و روابط شخصیت ها و مهمتر از آن، واقف بر نیتی که پشت هر رفتارشان قرار دارد باشد.

بازی های روان و قابل قبول بازیگران نسبتا سرشناس فیلم از دیگر جنبه های مثبت فیلم است. به خصوص بازی کم نقص نیکول کیدمن. البته شخصیت پردازی موفق عامل این بازی های روان است (به خصوص در مورد شخصیت توماس ادیسون پسر که گواه هنرمندی نویسنده است)

فیلمبرداری و نورپردازی صحنه ها شگفت انگیز است. بسیاری قاب ها همچون تابلوهای نقاشی چشمنوازی است که طراوت و جذابیت فیلم را چندبرابر میکند. شوخی ها و بیان و موقعیت های طنزآمیز هم در بستر تراژدی، باعث میشود فیلم در دام جدیت و خشکی بیش از حد گیر نیفتد.

تنها چیزی که چندان نپسندیدم پایان تلخ و سیاه فیلم است بدون هیچ نقطه ی نورانی و سفیدی.

معمولا چنین داستان های تلخی ، در عین سیاهی نقاط روشنی باقی میگذارند!

ارزشگذاری:


*پ.ن: ارزش این فیلم بیش از 4 ستاره است اما بین 4 و 5، 4ستاره را انتخاب میکنم!