فیلمهایی که می بینیم..

یادداشتهای روزانه درباره فیلمهایی که می بینیم..

فیلمهایی که می بینیم..

یادداشتهای روزانه درباره فیلمهایی که می بینیم..

Inglourious Basterds حرامزاده های لعنتی

حرامزاده های لعنتی

نویسنده و کارگردان : کویینتین تارانتینو

واقعا هر فیلم جدیدی که تارانتینو میسازه غنیمت بزرگی برای دوستداران سینماست.

داستان های بدیع و تازه،نقش های به یاد ماندنی،استفاده حیرت انگیز از موسیقی،اتفاقات غیرقابل پیش بینی(حتی کشته شدن هیتلر به اون طرز فجیع)،خلاقیت هایی که فقط از عهده تارانتینو برمیاد و خلاصه هر چی که تو فیلمهای استودیویی و گیشه ای و حتی بر اساس یه ژانر مشخص پیدا نمیکنین اینجا در یه فیلم دیگه از تارانتینو پیدا میشه.

خشن ترین و دلهره آورترین صحنه فیلم به نظر شما کجاست؟

صحنه پوست کندن کله های نازی؟جایی که با چوب بیسبال کله طرف را داغون میکنه؟حکاکی علامت نازی با چاقو به روی پیشونی؟قتل دسته جمعی آلمانیها در سینما؟

نه،به نظر من خشونت اون صحنه ابتدایی که کلنل هانس لاندا وارد خونه مرد روستایی میشه و اظطرابی که ما از شخصیت اون پیدا میکنیم که این آلمانی به ظاهر مودب که اونطور با دخترهای مرد روستایی صحبت میکنه به جای شراب شیر میخواد و خودش رو با لقب شاهین معرفی میکنه چون تبحر داره در پیدا کردن یهودیها واقعا چه بلایی سر خانواده ی مرد روستایی که یهودیها رو پنهان کردن میاره..خشونتی که اینجا منظور منه مثل صحنه ی ابتدایی فیلم پدر خوانده است،جایی که از پشت دون کورلئونه رو برای اولین بار میبینیم و روبروی ما مرد قناد از پدر خوانده تقاضای عدالت داره برای متجاوزین به دخترش(این سکانس در یه نظرسنجی از نویسند های سینمایی خشن ترین سکانس تاریخ سینما معرفی شده بود) و همونطور که اونجا مارلون براندو اسکار گرفت به احتمال زیاد کریستوف والتز هم برای این فیلم حداقل نامزد اسکار میشه همونطور که جایزه گلدن گلوب و کن رو برای این نقش دریافت کرد.

ارزشگذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB

کویینتین تارانتینو در IMBD

باغ های کندلوس

باغ های کندلوس

نویسنده و کارگردان : ایرج کریمی

ایرج کریمی از سالها پیش منتقد سینمایی بوده و شخصا نوشته هاش رو در مجله فیلم خیلی دوست داشتم به طوری که وقتی اولین فیلم بلندش "از کنار هم میگذریم" رو ساخت یه دلهره داشتم از تماشای فیلمش که نکنه یه منقد خوب و نویسنده ی با سواد یه فیلم ضعیف  ساخته باشه.

در حالی که اولین ساخته کریمی اثری آبرومند و خوش ساخت در اومد.منتها سینمای مورد علاقه کریمی سینمایی شاعرانه است . به قول خودمون خیلی هنریه.به طوری که بر خلاف فیلمهایی که هر دو وجه هنر و عوامل جذابیت فیلم رو در نظر داشته باشن،فیلمهای کریمی به نظر من کمترین نگاه رو به گیشه ندارن.

فیلم باغ های کندلوس هم فیلم بسیار خوبیه به شرط اینکه از حوصله بالایی برخوردار باشیم .به  نظرم  آغاز فیلم و اینکه این سه  نفر چه کسانی هستن و چی میخوان ،حتی فرم و بیان فیلم کمی گنگ و نامفهومه(یا اون تصادف ابتدا که با یه کات میبینیم همه سالم هستن) اما کم کم همه چی مرتب میشه.

فیلم در مکان و زمان روایت مدام پس و پیش میشه و حتی میشه صحنه هایی رو به رویا نسبت داد بدون اینکه اشاره مستقیمی به رویا بودن اونها وجود داشته باشه.

درباره سکانس پایانی فیلم و اون حرکات موزون کاوه و آبان و دکوپاژ محشر و حرکات دوربین و موسیقی همراهی کننده هم فقط میشه  گفت شاهکاره.

ارزشگذاری فیلم :


اینجا متن مصاحبه  ایرج کریمی  با روزنامه قدس رو از سایت این روزنامه که مربوط به زمان  پخش فیلمه گذاشتم :(مصاحبه کننده سید حبیب قاآنی)

-آقای کریمی آیا دلیل کم کاری شما در سینما به خاطر نگاه خاصی است که به این مقوله دارید یا شرایط کاری سینمای ایران به شما اجازه نمی دهد؟

-شرایط واقعاً به من اجازه کار نمی دهد... پس از نمایش "باغهای کندلوس" در جشنواره فیلم فجر، بلافاصله اقدامهای اولیه برای شروع فیلم جدیدم را آغاز کردم، ولی متأسفانه نشد! من فکر می کردم پس از تجربه "باغ های کندلوس" که هم برای من و هم برای فارابی از لحاظ محتوا و ساخت فیلم کم هزینه و خوشایندی بود، منتظر هموارتر شدن همکاریها باشم، ولی متأسفانه در کشور ما همیشه باید از نقطه صفر شروع کنیم! من در این فاصله سناریویی ارایه دادم و بعد از گذشت یک سال فارابی تشخیص داد سناریو معناگراست و آن را به شورای معناگرا ارایه داد و خلاصه اینکه بعد از هشت یا نه ماه بلاتکلیفی، در نهایت اتفاقی نیفتاد و وامی هم که قصد داشتند ارایه کنند یک وام عادی بود که برای هر فیلمی درنظر می گرفتند که طبیعتاً تهیه کننده من هم با آن وام ناچیز نمی توانست کار را شروع کند.
پس از آن، سناریو را به یک تهیه کننده بخش خصوصی دادم و ایشان هم به سهم خود مدت شش ماه ما را بلاتکلیف گذاشت و عملاً به دلیل مشکلات مالی که بر سر تولید فیلم دیگری برایش پیش آمد، اعلام کرد که آمادگی تهیه فیلمنامه را ندارد!

-تکلیف فیلمنامه چه شد؟
-فیلمنامه در اختیار خودم است، چرا که با هیچ جا قراردادی برای آن نبستم، ولی منظورم از گفتن این مسایل این است که در این مدت از پا ننشستم و مشتاق بودم واقعاً کاری انجام بدهم، ولی عملاً نشد! فکر می کنم بی دلیل نیست که تعداد زیادی از فیلمسازان سینما رو به تلویزیون آورده اند.

-پیش از نوروز، اخباری در خصوص نمایش فیلم از شبکه دوم مطرح بود. شما آن را شنیدید؟
-بله! من پس از شنیدن خبر، با واحد بازرگانی فارابی وارد صحبت شدم و از سوی تلویزیون هم با من تماس گرفتند که برای انجام جلسه ای جهت بحث و بررسی پیرامون فیلم به آن جا بروم، چون قرار است فیلم از تلویزیون نمایش داده شود که من از شنیدن آن یکه خوردم! به هرحال، حق پخش تلویزیونی این فیلم مربوط به بنیاد سینمایی فارابی است و طبق قراردادی که با تهیه کننده فیلم- شجاع نوری- داشتم، ایشان ملزم بود ظرف شش ماه الی یک سال فیلم را اکران کند که این اقدام انجام نپذیرفت و بنیاد سینمایی فارابی هم عنوان کرد که نمی تواند صبر کند، چرا که شاید تا 20سال دیگر تهیه کننده فیلم را اکران نکند! به هرحال، صحبتهایی شد و زمان کوتاهی در اختیارمان قرار گرفت تا تلاش جدی تری برای اکران فیلم صورت بگیرد که خوشبختانه نتیجه داد و فیلم به نمایش عمومی رسید.

-آیا آنچه امروز در نمایش عمومی فیلم "باغهای کندلوس" دیده می شود، همان "باغهای کندلوس" نمایش داده شده در جشنواره فجر است؟
-متأسفانه نه! و از همه بدتر آنکه متأسفانه من در نمایش عمومی فیلم با این مسأله روبرو شدم! من از ارشاد به خاطر این ممیزی گله مند هستم، چون ما در زمان نمایش جشنواره ای فیلم با آنها به توافق رسیده بودیم و ممیزی را که به شخصه در فیلم اعمال کردم، به حدی بود که هم نظر ارشاد را تأمین کرد و هم به فیلم لطمه زیادی نخورد، ولی ممیزی که در حال حاضر در فیلم اتفاق افتاده باعث پرش آن گردیده است، اما گله بیشتر من از شخص تهیه کننده فیلم است که بنده را به عنوان مالک معنوی اثر و همین طور به عنوان شریک (به همراه محمدرضا فروتن) اصلاً در جریان این مسأله قرار نداده بود تا همگی تلاش کنیم پرشهای فیلم را تا حد امکان کمتر کنیم. دراین خصوص، من رویه صداوسیما را می پسندم که هر نوع ممیزی را با کارگردان درمیان می گذارد.

-شما در بین صحبتهایتان به مسأله سینمای معناگرا یا سینمای خاص اشاره کردید. درخصوص نیاز و جایگاه سینمایی، با این تعریف نظرتان چیست؟
-این بحثی بسیار گسترده است، ولی به نظرم "سینمای خاص" دیگر تبدیل به نامی مثل "بیماریهای خاص" شده! سینمای خاص یک چیز بی معناست و معتقدم این اصطلاح را کسانی که انحصار تولید و پخش فیلم را سالها در دست داشته اند، به راه انداخته اند تا این فیلمها را ضعیف و رنجور و بی بهره از حمایت مردمی جلوه بدهند تا همچنان انحصار را نزد خودشان نگه دارند که من با چنین عملکردی موافق نیستم و پیشنهاد می کنم اسم "سینمای نوگرا" را بر روی این فیلمها بگذاریم. در مورد سینمای معناگرا به هرحال هر سازمانی برای خود یکسری تقسیم بندیهایی دارد که در بهترین صورت می تواند مثل نوعی تقسیم کار باشد.
واقعیت این است زمانی که من سناریو می نویسم دیگر تعیین نمی کنم این سناریو قرار است معناگرا باشد یا... بلکه سازمان آن را تعیین می کند وگرنه برای من که اثرم را ارایه داده ام، این مسأله تفاوتی نمی کند و بیشتر توقع حمایت و یارانه دولتی را دارم.

اما دراین بین گروهی معتقدند سینمای معناگرا بیشتر جنبه تشریفاتی دارد و بسیاری از کارگردانان و تهیه کنندگان چندان تمایلی به قرار گرفتن فیلمشان در این بخش ندارند؟

-نخیر اتفاقاً من شنیده ام حمایتهای ویژه ای از بخش معناگرا صورت می گیرد وط بیعتاً هر تهیه کننده و کارگردانی برای بهره مندی از این حمایتهای ویژه خوشحال می شود فیلمش در این دسته قرار بگیرد.


-پس چرا "باغهای کندلوس" را به این بخش ندادید؟
-زمانی که "باغهای کندلوس" را به بخش فرهنگی فارابی ارایه دادم، هنوز بخش سینمای معناگرا تأسیس نشده بود و در واقع سینمای "هنر/ تجربه" بود و وقتی به آنجا ارجاع شد، رئیس آن تهیه کننده همین فیلم "باغهای کندلوس" بود.

-شما تا به امروز سه فیلم کارگردانی کرده اید. آیا این سه فیلم در یک خط قرار دارند یا هرکدام فیلم مستقلی هستند؟
-تشخیص این قضیه برعهده خود من نیست! این کار را دیگرانی که فیلم را می بینند باید عنوان کنند. به هرحال، این سه فیلم از یک جنس سینما هستند و من تلاشم برای پیدا کردن یک بیان و پرداخت نو در عرصه سینماست.

"-
باغهای کندلوس" قصه های مختلفی در خود دارد. نمی شد هرکدام از این داستانها به صورت مستقل تبدیل به فیلم شوند؟
-نخیر! ببینید وقتی شما یک رمان(حتی مدرنش را) می خوانید، شاهد مجموعه ای از خرده داستانها در آن هستید؛ اما متأسفانه در ایران و بخصوص از آنجا که تلویزیون دقیقه ای پول می دهد، دوستان فیلمساز داستانی را که ظرفیت یک فیلم کوتاه را دارند، به یک سریال 26قسمتی تبدیل می کنند! در چنین فضایی ممکن است کاری که من می کنم عجیب و غریب به نظر برسد. بعضی ها حتی معتقدند من دارم قصه ها را حیف می کنم، چون فکر می کنند مثلاً می شد از دل فیلم "از کنار هم می گذریم" دو تا سه سریال درآورد و پول بیشتری به جیب زد! درحالی که من چنین اعتقادی ندارم و در فیلم "باغهای کندلوس" عشق آبان و کاوه باید به همین شکل نشان داده می شد تا حسرت آن سه مرد که به مرز سرگشتگی در زندگی شان رسیده اند، معنا پیدا کند و برای تماشاگر ملموس شود.

Meet Joe Black

ملاقات با جو بلک

کارگردان : مارتین برست

آقای پریش(آنتونی هاپکینز) فرد متمول و موفقیه که در آستانه تولد ۶۵ سالگیش فرشته مرگ در هیئت براد پیت سراغش میاد و میگه وقت رفتنه منتها با هم یه معامله ای میکنن تا در عوض چند روزی که برای تاخیر در مرگ به آقای پریش مهلت داده میشه فرشته مرگ که اسم جو بلک رو برای خودش انتخاب کرده تو خونه آقای پریش بمونه و با زندگی انسانها از نزدیک آشنا شه.

مارتین برست در کارنامش تهیه کنندگی و کارگردانی فیلم موفق "بوی خوش زن" با  بازی آل پاچینو رو داره که این فیلم برای مارتین برست دو نامزدی اسکار بهترین فیلم و کارگردانی و برای آل پاچینو اسکار بهترین بازیگر نقش اول رو به همراه داشت.

اما اینجا با فیلم ضعیفی روبرو هستیم که یک سوژه نسبتا جذاب رو در موقعیتهای کلیشه ای و روابط کلیشه ای و سطحی قرار داده و در انتها به عامه پسندترین شکل یه پایان خوش براش جور میکنه.

بازیهای فیلم به غیر از آنتونی هاپکینز که نمیتونه بد بازی کنه به نظر من ضعیفن و ماجراهای فیلم مانند شکست رابطه سوزان و درو ،عشق سطحی جو و سوزان، زن سیاهپوست بیمار ، توطئه برای اخراج پریش و از اون بدتر سکانسی که همه چیز به ضرر مشاور خیانتکار پریش تموم میشه خیلی ساده انگارانه پی ریزی شدن و از همه بدتر پایان فیلم که خیلی تو ذوق میزنه و از ما میخواد اصلا فکر نکنیم  و منطق رو بیخیال شیم و فکر هم نکنیم چرا سوزان نپرسید پدرش با جو کجا رفت و فقط به این بچسبیم که دو تا هنرپیشه زیبا و جذاب تا آخر عمر در کنار هم خوشبخت میمونن..

ارزشگذاری فیلم : 

لینک فیلم در IMDB


خواب زمستانی

خواب زمستانی

کارگردان : سیامک شایقی

سیامک شایقی که در کارنامه کارگردانی اش فیلمهایی مانند جهیزیه ای برای رباب و باغ فردوس پنج بعد از ظهر را داره در دهمین فیلمش  برهه ای از زندگی سه خواهر را به تصویر کشیده.

فیلم به تنهایی روی زندگی هیچ یک از خواهران تمرکز نمیکنه و تقریبا زمان فیلم به طور مساوی بین سه خواهر تقسیم میشه و در حقیقت یک شخصیت محوری نداریم.پس کارگردان کار سختی داره که بتونه برای هر خواهر مجموعه ای از حوادث و اتفاقات رو در زمان محدود فیلم جای بده تا ما به تناوب داستان زندگی هر کدوم رو دنبال کنیم.میشه گفت کارگردان تا حدی موفق بوده و فیلم آبرومندی از کار در اومده اما خوب باید گفت که فیلم ماندگاری هم نیست اتفاقاتی که برای هر خواهر میفته شاید اونقدر برای مخاطب درگیرکننده نباشه تا بعد از فیلم هم در ذهنش بخواد اونا رو بازبینی کنه یا حدس بزنه برای هر کدوم چه اتفاقاتی در آینده میفته.برای هر کدوم از خواهرهای مجرد فیلم یه مرد خاطرخواه وجود داره اما زمان مناسبی برای آشنایی و شخصیت پردازی اونها صرف نشده و این هم ضعفیه که باعث میشه مخاطب زیاد درگیره این ماجراها و حدس اینکه سرانجام هر کدوم چیه نشه.

ارزشگذاری فیلم :

valkyrie

والکری

کارگردان : برایان سینگر

برایان سینگر کارگردانیه که با ساختن فیلم فوق العاده مظنونین همیشگی(با بازی کوین اسپیسی)همه نگاه ها رو متوجه خودش کرد اما با فیلم های بعدیش مثل مردان ایکس نشون داد که مظنونین همیشگی یه اتفاق در کارنامش بوده.

اما به نظر من والکری یه فیلم موفق دیگه برای این کارگردانه،فیلم داستان یه سرهنگ جوان نازی رو نشون  میده که از اینکه مردم جهان به خاطر دیوانگی های هیتلر دارن کشته میشن ناراحته و با یه سازمان مخفی از آلمانیها نقشه ای میریزن تا هیتلر رو به قتل برسونن و با  گرفتن قدرت با متفقین صلح کنن و به جنگ خاتمه بدن.

روایتی از کسانی که حداقل میخوان به آیندگان ثابت کنن همه آلمانیها مثل هیتلر نبودن.

فیلم به خوبی و با کشش و جذابیت زیاد داستانی رو روایت میکنه که همه میدونیم در پایان محکوم به شکسته چون فیلم بر اساس اتفاقات واقعی ساخته شده و نمیتونیم انتظار موفقیت سرهنگ استفانبرگ(تام کروز) و دوستانش رو داشته باشیم اما با این وجود با اظطراب و هیجان زیاد داستان ترور هیتلر رو دنبال میکنیم.

بازیهای فیلم هم بسیار خوب هستن و به عنوان مثال نقش هیتلر خیلی خوب ایفا شده و هر زمان که تام کروز پیش هیتلر میره،ترس از هیتلر وجود ما رو تسخیر میکنه.

 ارزشگذاری فیلم :

لینک فیلم در IMDB


دل خون

دل خون

کارگردان : محمدرضا رحمانی   

نکته ای که باعث شد به تماشای فیلم بشینم شنیدن و خواندن نظرات متفاوتی بود نسبت به بازی حامد بهداد در این فیلم.

حامد بهداد بازیگری که عده ای اونو بازیگر خوب و قابلی می دونن و عده ای هم اعتقاد دارن که بهداد فقط  با اغراق زیاد در بازیهاش که اکثرا برای شخصیتهای عصبی و خاص بوده تونسته نظر بقیه رو جلب کنه.

به هر حال بهترین قاضی برای بازی های حامد بهداد و نقش آفرینی هاش گذشت زمانه واینکه ببینیم چقدر خودش و نقش هاش رو تکرار میکنه تا از جذابیت بیفته یا اینکه با نقش های متفاوت و ماندگار خودش رو میتونه اثبات کنه.

در فیلم دل خون،بازی بهداد در نقش یه قاتل که زنشو کشته و به شدت عذاب وجدان داره قابل قبول و باورپذیره اما فیلم نقاط ضعف زیاد داره مخصوصا در زمینه بازیگری و استفاده از دو هنرپیشه زیبا و جوان پسند که به اعتقاد من لطمه زیادی به فیلم زده. مخصوصا پوریا پورسرخ که به نظر من در حد سریال های شبانه تلویزیون هم نیست و بازی ضعیفش با اون گریم مخصوص نشریات زرد در نقش یک چشم پزشک که حضوری کاملا منفعلانه در فیلم داره و فقط خواستن که دیده بشه بیشترین آسیب رو به فیلم زده.در واقع اگه تمامی صحنه های پورسرخ رو از فیلم در بیاریم هیچ خللی در فیلم ایجاد نمیشه.

ارزشگذاری فیلم :

۱۴۰۸

۱۴۰۸
کارگردان : مایکل هافستروم
مایک(با بازی جان کیوزاک) نویسنده آثار ترسناک که هیچ اعتقادی به ارواح نداره برای ماجراجویی و اثبات اینکه روح وجود  نداره به خونه هایی میره که به نظر مردم جن زده است.تا اینکه به اتاق ۱۴۰۸ در یه هتل میره که تا حالا هیچکس نتونسته بعد از یه ساعت از اون اتاق زنده بیرون بیاد..
یه فیلم دیگه در ژانر وحشت که زیاد مزیتی بر فیلمهای متوسط این ژانر که قبلا دیدیم نداره.
یه فرق این فیلم با بیشتر فیلمهای ترسناک اینه که اینجا خود شخصیت داستان به سراغ ارواح یا نیروهای شر میره و در حالی که اعتقادی به اونها نداره و با نوشتن داستان درباره اونها پول در میاره اونها رو به مبارزه میطلبه.
- مایکل هافستروم کارگردان سوئدی فیلم هیچ فیلم مشهوری نداره و یکی از افتخاراتش اینه که با فیلم ۱۴۰۸ تونسته جایزه فیلم منتخب تماشاگران در بخش بین الملل جشنواره فیلم فجر بدست بیاره!
- این کارگردان و بازیگر در سال ۲۰۱۰  یکبار دیگه با هم در فیلمی به نام شانگهای همکاری کردن.
- فیلمنامه بر اساس داستان کوتاهی از استفن کینگ نوشته شده.
- تبری که برای شکستن در اتاق ۱۴۰۸ استفاده میشه همون تبر معروفیه که جک نیکلسون در فیلم درخشش  ازش استفاده  میکنه(  هر دو  فیلم  محصول یک  استدیو هستن)
ارزشگذاری فیلم :
لینک فیلم در IMDB  
جان کیوزاک درIMDB
استفن کینگ در IMDB

The Reader

کتابخوان (۲۰۰۸)
کارگردان : استفان دالدری
نویسنده فیلمنامه : دیوید هیر بر اساس کتابی ازبرنارد اشلینک

ایده اصلی فیلم که کتابخوانی یه پسربچه محصل برای اولین عشقش که یه خانم بیسواد با ۱۵-۲۰ سال اختلاف سنیه خیلی زیبا از کار در اومده،دقت کنید به روند کتابخوانی مایکل برای هانا که کم کم  کمیت و کیفیت کتابخوانیش و همچنین تاثیر اون ب روی هانا به زیبایی رو به رشده و در کنار اون رابطه این دو و مشکلات ناشی از اختاف سنی و شور و حال مایکل ۱۵ ساله هم خوب پرداخت شده.منتها یه ایراد فیلم به نظر من نادیده گرفتن فرجام این رابطه در اون مقطع زمانیه،به صورتی که در اوج اون رابطه قوی که هر دو به هم شدیدا وابسته  شدن(هم از نظر جنسی و روحی)ناگهان داستان پرتاب میشه به چند سال بعد که دیگه مایکل اطلاعی از هانا نداره.در حقیقت وقتی دوباره در میانسالی مایکل و پیری هانا دوباره کتابخوانی از نو و به زیبایی هر چه تمام شروع میشه ما تاثیر این رابطه رو بر زندگی بی روح هر دو شخصیت میبینیم و این فرایند به کمال میرسه اما ما شاهد تاثیرات این رابطه در مقطع اول به خصوص بر روی هانا نیستیم(بماند که مخاطب خیلی دوست داره فرجام اون عشق یه جورایی ممنوعه رو در اون زمان ببینه)

نکته دیگه ای که به نظر من کمی ایراد منطقی داره اینه که باید باور کنیم یه زن مینسال به علت خجالت از اینکه بیسواده حاظر میشه به جای ۴ سال زندان به حبس ابد محکوم بشه و در حالی که مایکل هم از ماجرا اطلاع داره با تاکید بر همان خجالت هانا مسئله رو در دادگاه بیان نمیکنه.
- دو تهیه کننده قیلم سیدنی پولاک و آنتونی مینگلا که هر دو کارگردانهای سرشناسی هم هستن، قبل از کامل شدن فیلم فوت کردند و برای عنوان بهترین فیلم هم نامزد اسکار شدن.
- فیلم برای ۵ رشته نامزد اسکار شد که تنها کیت وینسلت موفق به دریافت جایزه شد،پیش از این وینسلت ۵بار نامزد جایزه اسکار شده بود اما اولین بار برای این فیلم موفق به دریافت جایزه شد.
- برای جلوگیری از دردسرهای قانونی،صحنه های عشقبازی صریح دیوید کراس بازیگر نقش مایکل تا تولد ۱۸ سالگیش به عقب انداخته شد.
فیلمنامه از روی یه کتاب اقتباس شده و نویسنده فیلمنامه فیلم دیوید هیر برای هر دو همکاریش با استفان دالدری،یعنی کتابخوان و ساعتها نامزد جایزه اسکار شده.

ارزشگذاری فیلم :
لینک فیلم درIMDB
استفان دالدری در IMDB
دیوید هیر درIMDB
کیت وینسلت درIMDB

A History Of Violence

تاریخچه خشونت(۲۰۰۵)

کارگردان : دیوید کراننبرگ

فیلم داستان یه مرد خانواده دوسته که تو یه شهر آروم زندگی میکنه و با کشتن ۲سارق و چهره شدنش در تلویزیون چند نفر که مدعی هستن اون در گذشته یه قاتل حرفه ای بوده برای تصفیه حساب سراغش میان..

سکانس ابتدایی فیلم از تمام فیلم به نظر من  زیباتره.ریتم کندی  که  فیلم داره  و  قاتلی  که  میره داخل و برمیگرده  و  دوباره  دوستش میره داخل و ما  هم به  آهستگی دنبالش میریم و  هر لحظه حس  میکنیم   یه  اتفاقی قراره بیفته  به  خوبی  پرداخت  شده.

سکانس بعد هم نکته جالبی داره،وقتی در پایان سکانس قبل فرد تبهکاری که برای تهیه آب به محل جنایت برگشته به طرف دختربچه شلیک میکنه با یه کات دختر تام استال رو میبینیم که به خاطر دیدن کابوس یه هیولا(اشاره به عمل وحشتناک فرد تبهکار)از خواب پریده و پدرش بهش میگه هیولا اصلا وجود نداره(در قیاس با همون تبهکار و سابقه ای که جویی داشته در حقیقت اون هم یه هیولاست که با تغییر شخصیت سعی داره وجود خودشو انکار کنه)در حالی که پسر تام به خواهرش میگه هیولا وجود داره اما فقط تو تاریکی هستن،اگه چراغا رو روشن کنی میرن(مانند شخصیت جویی که در تاریکی تام استال پنهان شده)

فیلم با اینکه نامزد اسکار بهترین فیلمنامه اقتباسی و همچنین نامزد نخل طلای کن بوده به نظر من فیلم چندان خوبی نیست. به نظر شما مظلوم نمایی و چهره حق به جانب تام استال یا همون جویی کیوزاک(با بازی ویگو مورتنسن)در مقابل تبهکارهایی که سراغش اومدن برای چی میتونه باشه؟ غیر از اینه که هر دو واقعیت رو میدونن و جویی مطمئنه که اینها ول کن اون نیستن یا فقط کارگردان خواسته بدون توجیه منطقی مخاطب رو در شک و تعلیق نگه داره تا درامش قویتر باشه؟

هر دو صحنه معاشقه فیلم اصلا برای من جالب نبود.مخصوصا راه پله که با دعوا و جروبحث شروع میشه و در انتها هم با بی اعتنایی همسر جویی که در فیلم فقط نقش اینو داره که نگران باشه شوهرش کی بوده و هی گریه کنه.یا در صحنه ابتدایی که جویی لب تخت نشسته و انگار یه نوجوان۱۵ سالست که با اون شرم و حیا گوشه پتو رو هی مرتب میکنه..!!

اما اد هریس نقش زیبا و جذابی رو به عهده داره و خیلی بیشتر در ذهن میمونه تا ریچی برادر بزرگتر جویی که به نظر من عجیبه برای ایفای نقش مکمل نامزد اسکار شده بوده.

ارزشگذاری فیلم :

 تاریخچه خشونت در IMDB

دیوید کراننبرگ در IMDB

Amores Perros

عشق سگی
نویسنده :گیلرمو آریاگا
کارگردان:الخاندرو گنزالز ایناریتو
ایناریتو بدون شک از درخشان ترین استعدادها و نوابغ  سینمایی در دهه اخیر بوده.
عشق سگی(۲۰۰۰)، 21گرم و بابل سه فیلم مطرح ایناریتو هستن که تونسته با اینها خودش رو در سطح اول سینمای جهان مطرح کنه.(در هر سه فیلم با گیلرمو آریاگا،فیلمنامه نویس، همکاری کردن)
کافیه فقط به صحنه تعقیب و گریز ابتدایی فیلم توجه کنید تا تفاوت اون رو با سایر فیلمهایی که از این گونه صحنه های تعقیب و گریز با ماشین رو دارن درک کنین.
این صحنه اجرای منحصر به فردی داره و بدون اینکه بخواد از خالی بندیهای رایج استفاده کنه تماشاگر رو میخکوب میکنه.از طرفی این سکانس فصل مشترک سه اپیزود فیلمه که همونطور که خواهیم دید سرنوشت شخصیت های اصلی هر اپیزود با تصادفی که در پایان این سکانس رخ میده ارتباط مستقیم داره و  بعد از این تصادفه که تازه اپیزود اول فیلم شروع میشه.جالب اینه که بدونیم صحنه تصادف به طور همزمان با 9 دوربین فیلمبرداری شده.
یکی از نکاتی که برای درک بهتر فیلم باید توجه کرد اینه که سه شخصیت اصلی در سه اپیزود جدا از سگهاشون نیستن و اینکه سگ در هر اپیزود چه معنایی داره و یا کدوم وجه پنهان شخصیت داستان رو میخواد آشکار کنه موضوعیه که برای درک و تحلیلش نمیشه به یه بار تماشای فیلم اکتفا کرد..
دو نکته جالب :
1- در اپیزود دوم جایی که دنیل رو در محل کارش میبینیم که دارن یه تصویر تبلیغاتی رو آماده میکنن و تلفن باهاش کار داره ،میشه آقای ایناریتو رو هم دید که یادی از هیچکاک کرده و دو سه ثانیه در فیلم خودش حضور داره.

2-تمام تصاویری که در تلویزیون دیده میشه تبلیغاتی هستن که ایناریتو قبل از اینکه کارگردان سینما باشه،برای تبلیغات تلویزیونی ساخته بوده.

ارزشگذاری فیلم:

عشق سگی در IMDB

ایناریتو در IMDB

گیلرمو آریاگا در IMDB