فیلمهایی که می بینیم..

یادداشتهای روزانه درباره فیلمهایی که می بینیم..

فیلمهایی که می بینیم..

یادداشتهای روزانه درباره فیلمهایی که می بینیم..

Following

تعقیب (1998)

نویسنده و کارگردان: کریستوفر نولان

نویسنده جوانی برای به دست آوردن سوژه به صورت اتفاقی به تعقیب افراد مختلف می پردازد..

با اشتباهی بچگانه مطلبی که روز قبل در مورد این فیلم نوشتم از دست رفت و دیگر دل و دماغ دوباره نوشتن را ندارم.

فقط یک نکته جالب از این اولین فیلم نولان بگویم که فیلمبرداری این اثر جمع و جور 69 دقیقه ای بیش از یک سال طول کشید، دلیلش هم این بود که تمامی عوامل فیلم مشاغل تمام وقت دیگری داشتند.

ارزشگذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB

Solaris

سولاریس(1972)

کارگردان: آندری تارکوفسکی

ماموریت در سولاریس به مشکل برخورده است،کریس کلوین برای جایگزینی یکی از دانشمندان به ایستگاه فضایی اعزام می شود ولی اوضاع در آنجا اصلاً عادی نیست..

چند سال پیش نسخه دیگری از این فیلم را به کارگردانی استیون سودربرگ(2002) دیدم و از همان موقع کنجکاو شدم که نسخه تارکوفسکی به چه شکلی می تواند باشد( البته هر دو فیلم اقتباسی از رمان "آقای استانیسلاو لم" هستند) به هر حال دو تفاوت اصلی بین این دو فیلم وجود دارد یکی مدت زمان این دو فیلم است که نسخه تارکوفسکی یک ساعت(و کمی بیشتر)طولانیتر از نسخه سودربرگ است و به نظر من(که اکثراً مخالف زمان طولانی فیلمها هستم) فیلم تارکوفسکی می توانست خیلی کوتاهتر از 165 دقیقه باشد.تفاوت دوم میل شدید فیلم سودربرگ به ملودرام و بخشیدن بار عاطفی به فیلم است به طوری که شاهد فلاش بک های زیادی به روابط گذشته کریس و همسرش هستیم.البته این دو تفاوت مشخصاً روایی و مضمونی بودند و گرنه  در فرم این دو فیلم تفاوت بسیار است.

فیلم شباهت مضمونی هم با استاکر تارکوفسکی دارد،محوریت اصلی هر دو فیلم بر مکانی جادویی و معجزه گر است،یکی آرزوهای پنهان روح و روان ناخودآگاه را برآورده می کند و دیگری به شخصیتی مهم در ذهن انسان، عینیت فیزیکی می بخشد و در این میان به قول دکتر اسنات، شانس با کریس یار است که شخصیتی که از ذهن او به سفینه آمده حداقل قبلاً وجود داشته..!! یکی از نکات جالب فیلم همینجاست،ما هیچ وقت به جز در چند صحنه بسیار گذرا نمی بینیم کسانی که زاییده ذهن دکتر اسنات و سارتوریوس یا گیباریان(که خودکشی کرده)هستند دقیقاً چه کسانی هستند و این باعث می شود تخیل مخاطب در این باره(که با ترسی غریب همراه است) مرزی نشناسد.

یکی از درخشان ترین صحنه های  فیلم پایان بندی آن است با موسیقی عجیب و تاثیر گذاری که ناگهان شوک عجیبی از آن منظره پایانی به مخاطب وارد می شود.این یکی از بهترین پایان های تمام تصویری بود که در سینما دیدم.

در پایان اگر بخواهم این فیلم تارکوفسکی را با همان استاکر مقایسه کنم  باید بگم فیلم استاکر چه در بیان مضامین فلسفی و چه در ساخت و زبان سینمایی موفقتر از سولاریس بوده(خود استارکوفسکی گفته در بین فیلمهایش سولاریس کمترین محبوبیت را برایش دارد)

ارزشگذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB

ملک سلیمان

ملک سلیمان(1389)

کارگردان: شهریار بحرانی

حضرت سلیمان : اجنه و شیاطین وارد دنیای ما شده اند ..

این جمله تبلیغاتی فیلم است که این روزها از تلویزیون زیاد شنیده می شود و برای من تبدیل به نوعی شوخی و خنده شده است.سازندگان فیلم مدام ادعای جلوه های ویژه فوق العاده فیلم را دارند و آن را اتفاقی بزرگ برای سینمای ایران می دانند ولی باید بگم من این فیلم را یک اتفاق خنده دار برای سینمای ایران می دانم،خدا می داند آن خارجیهای معروفی! که کار جلوه های ویژه را بر عهده داشتند با چند افکت کامپیوتری پیش پا افتاده در سینمای درجه دو جهان، چه پولی از این سینما به جیب زده اند.

یک مورد از چرند بودن فیلمنامه رو مثال می زنم؛جادوگر بدجنس قبول می کند تا طلسم چندین ساله و قدرتمندش را علیه سلیمان به کار گیرد و آن طلسم عجیب و غریب یک راست می رود زن حضرت سلیمان و فرزند داخل شکمش را ناکار می کند؛خوب در ادامه این اتفاق چه تاثیری در روند داستان فیلم می گذارد؟ اگر آن را از فیلم حذف کنیم کوچکترین گزندی به باقی اتفاقات وارد می شود؟ اصلاً چرا همان طلسم را مستقیم به سمت سلیمان نفرستاد؟ آیا شرم انگیز نیست چنین خرافاتی را حقایقی از کتاب آسمانی اکثر مردم ایران بدانیم و بخواهیم در بازار جهانی هم با افتخار پخش کنیم.چرا به جای اینکه سراغ افسانه ها برویم مزخرفاتی را می سازیم که قرار بر این است به عنوان اعتقادات و حقایق تاریخی بیان شوند..

بگذریم،به اندازه کافی در سینما برای این فیلم وقت تلف کرده ام ؛من که بزرگترین علاقه ام فیلم و سینماست طی مدتی که این وبلاگ را راه انداخته ام(نزدیک به یک سال) این اولین فیلمی بود که در سینما دیدم و خوب باعث تأسفه که سینمای ما جای مناسبی برای دوستداران جدی سینما نیست،اگر حساب ارزش فیلمها و انگشت شمار بودن فیلمهای قابل اعتنایی که به مرحله اکران می رسند را کنار بگذاریم باز هم با نکات دیگه ای مواجه می شویم که بی خیال سینما رفتن می شویم؛سینماهای غیر استانداردی که فیلم دیدن در آنها نوعی شکنجه با اعمال شاقه محسوب می شود و از آن گذشته تماشاگران مهربانی!! که سینما را فقط به خاطر تاریکی اش دوست دارند و این قصه سر دراز دارد :چیپس ،پفک، تخمه، موبایل و ..

ارزشگذاری فیلم: بی ارزش

لینک فیلم در IMDB

The Simpsons Movie

فیلم خانواده سیمپسون ها(2007)

کارگردان: دیوید سیلورمن

هومر(پدر خانواده) خوکی را به عنوان عضو جدید خانواده به خانه می آورد اما خوک باعث به وجود آمدن مشکلاتی برای آنها و مردم شهر می شود..

دو سال پیش بود که به بهانه اکران این فیلم،مجله فیلم پرونده ای به خانواده سیمپسون ها اختصاص داد و از آن موقع کنجکاو شدم که ببینم این خانواده عجیب و غریب حرف حسابشان چیست.

علاقه زیادی به برداشت های سیاسی و اجتماعی از این گونه فیلمها ندارم هرچند که چنین چیزی اجتناب ناپذیر است،راهکارهای عجیب و احمقانه دولتمردان که با حبابی شیشه ای کل شهر را قرنطینه می کنند،آرنولدی که پشت میز ریاست جمهوری نشسته و پیشنهاداتی که به مضحک ترین شکل به او داده می شود و جامعه ای که با آلوده کردن محیط زیست(البته باز هم به مضحک ترین شکل)به سوی نابودی خود پیش می رود.

از تمام اینها برای من ارزشمندتر استفاده از ایده های بکر کمدی و پیشبرد داستان به کمک آنهاست،کاش این کسانی که در سینمای ما به حساب فیلم کمدی می سازند ولی پایشان را از مرز لودگی آنطرف تر نمی گذارند اندکی از خلاقیت سازندگان سیمپسون ها را داشتند.

 

سکانس مربوط به عکس بالا را  به خاطر بیاورید،در عین کمدی بودن صحنه چه جزئیات ریزی در آن وجود دارد؛چنگالی که به شکل سرنیزه شکم هومر را نشانه گرفته و در زیرش عنوان تبلیغاتی رستوران "چنگال خوشمزه" آمده و در عین حال انتقادی تیز به جامعه مصرف گرایی دارد که عاشق خوردن است. آن شکم جلو آمده هم که نتیجه "چنگال خوشمزه"هاست اولین هدف همان چنگال خوشمزه است..

ارزشگذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB

State of Play

قاعده بازی(2009)

کارگردان: کوین مک دونالد

کال(راسل کرو) خبرنگار مشهور و خبره ،در پی یافتن نشانی از قاتلین زنی است که معشوقه و همکار نماینده مجلس،استیون کالینز(بن افلک) بوده است..

باز هم فیلمی در ژانر فیلمهای mystery ، در این ژانر شما وارد ماجرایی پیچیده و رمزآلود می شود و معمولاً شخصیت اول باهوش و کاربلد و البته مثبتی وجود دارد که با به خطر انداختن جانش و حتی درگیر شدن با کله گنده ها(مخصوصاً در این جور موارد که یک جنبه ماجرا هم سیاسی است)در پی کشف حقیقت است.

معمولاً شما در این فیلمها چندبار غافلگیر می شوید بویژه وقتی فکر می کنید همه چیز حل شده و می خواهید به همراه قهرمان فیلم نفس راحتی بکشید ناگهان! چیزی در ذهن او جرقه می زند که می فهمد اشتباه کرده و کم مانده بود سرش کلاه برود اما در پایان دست همه را رو می کند و در انتهای فیلم خسته از این بازی های کثیف به گوشه ای می رود.. البته فیلمهایی مانند Ghost Writer  هم در این ژانر هستند که کمتر از این کلیشه ها پیروی می کنند.

به هر حال این ژانر مورد علاقه من نیست، به عنوان مثال در همین فیلم State of Play که فیلم بدی هم نیست و گاهاً خوش ساخت هم نشان می دهد اگر بخواهیم پس از تماشای کامل فیلم بار دیگر در جزئیات فیلمنامه دقیق شویم به اشکالات زیادی بر می خوریم که در تماشای اول به چشم نمی آیند(چون مخاطب از حقیقت بسیاری از مسائل آگاه نبوده) و غیر از این در روند جستجوی قهرمان فیلم هم مطمئناً موارد زیادی وجود دارد که منطق آنها را می توان زیر سوال برد..

ارزشگذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB

Doubt

تردید(2008)

نویسنده و کارگردان: جان پاتریک شنلی

پدر فلین کشیش مهربانیست که در مدرسه ای کاتولیک همه او را دوست دارند اما مدیر مدرسه(مریل استریپ)به روابط بین پدر فلین و دونالد که پسربچه ای 12 ساله و سیاه پوست است شک می کند..

کشیش مهربان و خوش برخوردی را می بینیم که در ابتدا موعظه ای غریب و در عین حال عمیق را در کلیسا بیان می کند و در جای دیگر می بینیم که سیگار هم می کشد و در قهوه اش به مقدار زیادی شکر می ریزید.از سوی دیگر مدیر سختگیر و عبوس مدرسه که مو را از ماست بیرون می کشد(در سکانس آغازین مچ تمام بچه هایی که حواسشان به موعظه کشیش نیست را می گیرد) و در حد فاصل این دو خواهر جیمز قرار دارد که بیشتر مخاطب با او همذات پنداری می کند و تردیدی که در پایان باقی می ماند؛ چه رابطه ای بین پدر فلین و دونالد میلر(همان پسربچه سیاه پوست)وجود دارد؟

این همان برگ برنده فیلم است،اطلاعات طوری به تماشاگر داده می شود و مخاطب به قدری شخصیت ها نزدیک می شود که تردید سر جای خودش باقی می ماند.به یاد بیاورید صحنه ای که به یکی از دانش آموزها به خاطر خونریزی بینی اجازه داده می شود به خانه برود،مدیر مدرسه مطمئن است که آن خونریزی عمدی بوده تا پسربچه شرور برای نصف روز هم شده از مدرسه فرار کند اما خواهر جیمز اصلاً اینطور فکر نمی کند و البته ما شاهد هستیم که حق با همان مدیر سختگیر و بدبین است.آیا در مورد رابطه پدر فلین و دونالد هم حق با اوست..؟

فیلمنامه از یک نمایشنامه موفق اقتباس شده است.جان پاتریک شنلی نویسنده نمایشنامه هم بوده و خود او دوباره فیلمنامه را نوشته و کارگردانی کرده.نمایشنامه در سال 2005 جایزه "پولیتزر" برای بهترین درام را کسب می کند و اجرای آن هم در برادوی موفق به کسب جوایز "تونی" زیادی می شود.

فیلم هم در چند رشته نامزد اسکار می شود و جالب اینکه بازیگر نقش پدر فلین و خواهر جیمز برای بهترین بازیگر نقش مکمل مرد و زن و مریل استریپ برای بهترین بازیگر نقش اول زن کاندیدا می شوند.(به عبارتی فیلم بازیگر نقش اول مرد نداشته و از طرفی تعیین بازیگر نقش اول و مکمل بین مدیر مدرسه و خواهر جیمز هم پیچیده است)و نکته جالب دیگه اینکه بازیگر نقش مادر دونالد میلر هم که فقط در دو سکانس حضور دارد برای بازیگر نقش مکمل نامزد اسکار می شود.

- در نمایشنامه، دونالد میلر اصلاً دیده نمی شود.

ارزشگذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB

Old Dogs

سگهای پیر(2010)

کارگردان: والت بکر

چارلی(جان تراولتا) و دن (رابین ویلیامز) دو دوست قدیمی هستند که درگیر اتفاقاتی عجیب و خنده دار می شوند..

شرمنده وبلاگم هستم که نام و تصویر چنین فیلمی اینجا می آید اما خوب قرارم این بوده که هر فیلمی می بینم اینجا یه پست براش بذارم .گاهی به خاطر کم فیلمی و تعلق خاطر به بازیگری خاص تماشای چنین فیلمی پیش میاد.

جای تأسف داره برای دو بازیگر خوب و محبوب که در چنین فیلمی بازی کردند و البته با وجود بی ارزش بودن فیلم باید اعتراف کنم لحظاتی با صدای بلند خندیدم که البته در هر فیلم کمدی بی ارزشی ممکنی لحظاتی داشته باشه که شما بخندین اما اینکه به تنهایی نون و آب نمیشه!

یک نکته جالب در مورد شوخیهای جنسی که این روزها به خوبی! در سینمای کمدی خودمان هم باب شده در این فیلم وجود دارد؛فیلم ابتدا درجه نمایشی R می گیرد اما به خاطر از دست ندادن مخاطبین با گروه های سنی پایین، با نزدیک به 20 دقیقه جرح و تعدیل موفق به کسب درجه نمایشی PG می شود.اینها نشان دهنده سینمایی آزاد و البته قانونی است.

ارزشگذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB

Edge of Darkness

لبه تاریکی(2010)

کارگردان: مارتین کمپبل

افسر پلیس توماس کراون(مل گیبسون) با قتل دخترش شوکه می شود،ابتدا همه فکر می کنند هدف ترور خود توماس بوده اما توماس کراون با تحقیقات بیشتر پی می برد دخترش در یک مرکز تولید سلاح های هسته ای کار می کرده ..

فیلم بر اساس سریال محبوبی با همین نام که در سال 1985 در انگلستان پخش شده بود ساخته شده و جالب اینکه کارگردان آن سریال هم مارتین کمپبل بوده است.

البته آقای کارگردان آن موقع فقط سریال می ساخته و حالا با گذشت 25 سال انبوهی از فیلمهای سینمایی اکشن و پرهزینه را در کارنامه اش دارد: کازینو رویال و چشم طلایی( دو فیلم جیمز باندی)،نقاب زورو،افسانه زورو و .. دوست داشتم آن سریال 6 قسمتی را هم می دیدم تا ببینم سبک کارگردانی یک سریال ساز پس از ساخت چنین فیلمهایی دستخوش چه تغییراتی می شود.

فیلم به غیر از صحنه قتل ناگهانی دختر( که یک شوک وافعی است ) معمولی و قابل پیش بینی نشان می دهد و باعث تعجبم است که با مشخص بودن داستان چه انگیزه ای برای تماشاگران آن سریال وجود داشته که به تماشای فیلم بروند.اصولاً به فیلمهایی که تمام تمرکزشان بر روی معمایی پلیسی یا سیاسی باشد علاقه ای ندارم.در اینگونه فیلمها به غیر از قابل پیش بینی بودن با شخصیتهایی کلیشه ای روبرو هستیم و گره گشایی هایی که تماشایشان به نظر من لطفی ندارد.

- اریک کلاپتون آلبوم بسیار موفق و شاهکاری دارد با همین نام لبه تاریکی که برای موسیقی آن سریال ساخته بود.

- این نخستین نقش اول مل گیبسون پس از فیلم نشانه ها(2002) است.

ارزشگذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB

The Hangover

خماری صبحگاهی(2009)

کارگردان: تاد فیلیپس

سه مرد جوان به همراه دوستشان که در آستانه مراسم عروسی است برای تفریح و خوشگذرانی به لاس وگاس می روند..

نمونه ای خوب از یک فیلم کمدی با درجه R که واقعاً شما را می خنداند،سرشار از موقعیت های طنز که همگی در جای مناسب به کار رفته اند.

فیلم پایش را از مرز کمدی فراتر نمی گذارد ادعای زیادی ندارد،قصدش خنداندن است از همه جور شوخی هم استفاده می کند اما تفاوت بسیار زیادی با فیلم های کمدی تاثر انگیز این روزهای سینمای ایران دارد.

اگر به چند نمونه کوچک از موقعیت های طنز این فیلم دقت کنیم کمی بهتر به تفاوت این دو سینمای کمدی(ما و آنها) پی می بریم.البته سینمای جهان هم فیلم کمدی بد و مبتذل اش بسیار بیشتر از کمدی خوبش است.

– استو(مرد دندانپزشک) وقتی از خواب آن شب عجیب و غریب پا می شود می بیند یک دندانش نیست.در ادامه تا انتهای فیلم این معمای دندان کم کم رمز گشایی می شود و در خنده دار ترین شکل ممکن به سرانجام می رسد.این یعنی فیلمنامه ای که خوب نوشته شده و یک ایده طنز در آن پرورده شده نه به شکل فیلمنامه های کمدی ما که اگر بر روی آنها نام فیلمنامه بگذاریم ظلم بزرگی کرده ایم.

– تا کنون چندین بار قهرمان های ورزش را در فیلم ها و سریال های کمدی خودمان دیده ایم که به شکل رقت انگیزی ظاهر می شوند،اینها را با حضور مایک تایسون قهرمان سنگین وزن بکس دنیا در این فیلم مقایسه کنید.تایسون نه تنها از خود حرکاتی جلف به نمایش نمی گذارد و البته نقش منفعل یک مترسک را هم بازی نمی کند بلکه با استفاده از مولفه های یک قهرمان بکس به تنوع طنز فیلم هم کمک می کند و در کنار اینها با نمایش خصوصیات گذشت و بخشش در داستان، وجهه و شخصیت واقعی خودش را که به دلایل مختلف در جامعه آمریکا آسیب دیده بود-به نظر من- کمی ترمیم می کند.

ارزشگذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB