فیلمهایی که می بینیم..

یادداشتهای روزانه درباره فیلمهایی که می بینیم..

فیلمهایی که می بینیم..

یادداشتهای روزانه درباره فیلمهایی که می بینیم..

Australia

استرالیا(2008)

کارگردان : باز لورمن

سارا(نیکول کیدمن)برای پیوستن به شوهرش عازم استرالیا میشود و همزمان با ورود او شوهرش میمیرد و گله بزرگ گاو و زمین هایش به سارا میرسد.او تصمیم به اداره این اموال به کمک گله دار همسرش(هیو جکمن)میگیرد.

فیلم داستان سر راست و غیر پیچیده ای دارد . البته راوی اصلی داستان شخصیتی دیگریست به نام نولا که یک پسربچه دو رگه است که با مادر سیاه پوستش زندگی میکند.بر طبق قانون آن زمان استرالیا کودکان دورگه به اجبار به مراکز مخصوصی برده میشدند تا با آداب و زبان سفیدپوستان بزرگ شوند.فیلم با نوشتاری بر اساس سابقه تاریخی درباره این موضوع شروع میشود و به پایان میرسد.فیلم دیگری که تمام تمرکزش بر همین مسئله مهم در تاریخ استرالیاست فیلم حصار ضد خرگوش (  Rabbit proof fence )میباشد.به هر حال بد نیست بدانید در سال 2008 دولت استرالیا به خاطر این موضوع و آزار کودکانی که به" نسل ربوده شده"معروف هستند رسما عذر خواهی کرد.

با این وجود فیلم با وجود زمان طولانی 145 دقیقه زیاد خود را درگیر این موضوع نمیکند اما نولا نقش زیادی در فیلم دارد.

فیلم از کلیشه ها به خوبی بهره میبرد و با داشتان رگه هایی از طنز،هیجان،ملودرام و حتی بهره گرفتن از نوستالژی فیلم "جادوگر شهر آز"سعی میکند تمام مخاطبان را راضی نگه دارد و در تمام این زمینه ها بد هم عمل نکرده و شاید شما متوجه زمان طولانی فیلم(البته فقط برای مرتبه اول)نشوید.

غیر از اشاره مستقیم به فیلم "جادوگر شهر آز" که به صورت آواز و تماشای صحنه هایی از فیلم در سینما دیده میشود و حتی موضوع جادوگری که آرزوی نولا است و بارها پدربزرگش هم با استفاده از این نیروها به او کمک میکند،فیلم در ابتدای امر  اشاره مختصری هم به سینمای وسترن با استفاده از شباهت بین هیو جکمن و کلینت اسیتوود نیز میکند که به نظر من خوب و جالب بود.

ارزشگذاری فیلم :

لینک فیلم در IMDB

پستچی سه بار در نمی زند

پستچی سه بار در نمی زند(1387)

نویسنده و کارگردان : حسن فتحی

کاش اصلا پستچی در نمیزد تا مجبور نبودیم چنین فیلم آشفته ای رو ببینیم.

محوریت فیلم بر روی عمارتیست قدیمی و سه طبقه که شخصیتهای مختلف در زمانهای مختلف در آن حوادثی رو رقم میزنن.

طبقه اول،زمان معاصر: یه پسر جوان(فروتن)دختری رو گروگان گرفته تا از پدر دختر انتقام بگیرد.

طبقه دوم،احتمالا دهه پنجاه: مردی جاهل مسلک(امیر جعفری) زن صیغه ای خود را (پانتا بهرام)به عمارت خالی از سکنه آورده.

طبقه سوم،ابتدای حکومت رضاخان: شاهزاده قاجار(علی نصیریان) که با زن و کنیزش و کودک کنیز زندگی میکند در فکر سفر به فرنگ است و همسر و کنیزش در فکر توطئه ای علیه او هستند.

فیلم مدام در بین طبقات این عمارت در رفت و آمد است و در اوایل تماشاگر را گیج و سر در گم میکند،اما زمانی که تماشاگر به این شیوه فیلم تازه عادت کرده شاهد صحنه هایی هستیم که ساکنین هر طبقه متوجه سروصداهای افراد طبقات دیگر میشوند و در این میان کودک که تاکید ویژه ای بر روی او میشود به طبقات مختلف هم سر میزند.

خلاصه در این آشفته بازار رفت و آمد بین طبقات و کم کم درگیری بین ساکنین آنها که در ابتدای امر با ترساندن دختر و پسر جوان فیلم تمایل به ژانر وحشت!! هم نشان میدهد،در اواخر فیلم ناگهان!! دختر متوجه همه چیز میشود که بله : این اتفاقات به خاطر هم زمانی چند زمان مختلف است!!!! و در ادامه کمی جلوتر باز ناگهان بیشتر میفهمد و برای تماشاگر توضیح میدهد که کودک زمان رضاشاه همان جاهل دهه پنجاه و ناپدری خود اوست که پسر میخواست از او انتقام بگیرد..

- از نکات خنده دار فیلم(حتی اگر با هیچ چیز آن مشکل نداشته باشیم)جاییست که ناگهان طناب داری از سقف آویزان میشود و فروتن را حلق آویز میکند و کمی بعد که نجات پیدا کرد ناگهان یکی از اون گوی های بزرگ تیغ دار(که تو فیلمهای شائولین پیدا میشه و به طنابی وصله)کله فروتن رو نشانه میگیره و دوباره با جیغ دختر جاخالی میده!! و تمام اینها مربوط به فصلیست که باید بترسیم.

- از نکات ضعف فیلم دیالوگ های پینگ پونگی اونه که شخصیت ها بدون تامل و با سرعت تمام به طرف هم شلیک میکنن.دیالوگ هایی که کلی حسن فتحی فکر کرده و اون ها رو نوشته  و پر از کنایات و تمثیلات و صنایع ادبی میباشد و باید کلی فکر کنی چی گفتن مخصوصا امیر جعفری و علی نصیریان و رویا تیموریان برای اون ها خیلی زحمت کشیدن تا حفظ کنن..انصافا علی نصیریان خوب نقشش رو بازی کرده اما وقتی میخواد بمیره به نظر من ضعیفترین بازی عمرش رو به نمایش میذاره.

تنها ستاره ای که فیلم در ارزشگذاری به نظر من میتونه کسب کنه به خاطر دایره زدن بهرام و رقص جاهلی امیر جعفری و رقص با شمشیر علی نصیریان است.

ارزشگذاری :

The Man From London

مردی از لندن(2007)

کارگردان : بلا تار

اگه جزء اون دسته از افراد هستید که دنبال فیلمهای تازه(به لحاظ سبک و سیاق کارگردانی و فیلمبرداری) میگردید این فیلم، فیلم خوبیه.در کل یه تجربه عالی برای دیدن فیلمی متفاوت.

فیلم سیاه و سفید فیلمبرداری شده و فکر کنم از لحاظ نوع فیلمبرداری و نگاتیو با فیلمهای سیاه و سفیدی که این سالهای اخیر ساخته شدن(مثل گاو نر خشمگین یا مرد مرده)فرق داره و حس و حال فیلمهایی رو به مخاطب میده که اون زمان تمام فیلمها سیاه و سفید بودن.

خصیصه اصلی فیلم برداشت های طولانی اونه.اولین سکانس فیلم فقط از یه برداشت طولانی 13 دقیقه ای تشکیل شده و واقعا براش زحمت کشیده شده.حرکات دوربین واقعا حیرت آوره و میزانسن و قاب بندی با وجود این که دوربین محدوده وسیعی رو با حرکت تحت پوشش قرار میده قابل توجه و کم نظیره.

اما از این برداشتها طولانیتر هم دیده بودم(مثل طناب هیچکاک) سیاه و سفید بودنش هم چیز تازه ای نبود.چیزی که برای من تازگی داشت و مشابه اون رو ندیده بودم نماهای ثابتی بود که گاهی دو،سه دقیقه بدون اینکه اتفاقی بیفته و بدون اینکه دوربین کوچکترین حرکتی داشته باشه بر روی موضوعی ثابت میموند.این موضوعات مختلف بودند: یه در،پیرمردی که غذا میخوره،بچه ای که توپ بازی میکنه،چهره یه زن و ..

البته به نظر من اینها به دو دسته تقسیم میشن یه دسته از اونها که قبلش اتفاق مهمی نیفتاده و نماهای ثابت گاهی خسته کننده و کمی ملال آور میشن و دسته دوم نماهای ثابتی که قبلش یه سکانس پر از حرکت و اکتیو(از لحاظ بازی نه دکوپاژ)  و همراه با درگیری و جر وبحث شخصیت ها رو داریم و این سکانس اکتیو که همه آنها فقط در یه برداشت گرفته شدند ختم میشه به یه نمای ثابت تاثیر گذار : مانند سکانسی که پدر وارد مغازه میشه و پس از درگیری و بحث طولانیش دخترش رو میبره،زن صاحب مغازه پس از درگیری به پشت پیشخوان برمیگرده و مردی که چند لحظه قبل وارد قاب شده بود یه گوشه مشغول ساطور زدن به یه لاشه میشه(نمای ثابت:زن پشت پیشخوان،مرد در حال ساطور زدن) که برای مدت طولانی ادامه داره. و یا جاییکه زن به خاطر خرید پوست روباه با شوهر کشمکش پیدا میکنه و در نهایت پس از پایان مشاجره و تنها موندن زن،برای چند دقیقه دوربین چهره زن رو به طور ثابت در کادر میگیره و جالب اون که بازیگر زن در این مدت به نسبت طولانی حسش رو حفظ میکنه.

- بلا تار برای این فیلم نامزد دریافت نخل طلای جشنواره کن شد.

ارزشگذاری :

لینک فیلم در IMDB

آواز گنجشک ها

آواز گنجشک ها(1386)

کارگردان : مجید مجیدی

اصلا انتظارشو نداشتم از این فیلم(با اون همه جایزه) خوشم نیاد اما خوب این طور شد.

فیلم نکات مثبت زیاد شد : موسیقی زیبای حسین علیزاده که البته بعضی جاها کمی خودش رو به رخ میکشید;میزانسن های زیبا مثل نمایی که از بالا کریم رو میبینیم که در لباس شترمرغ از این طرف به اون طرف میره;همراه با فیلمبرداری های خوب و چشنم نواز  که حتی  در موتورسواری کریم در خیابان های شلوغ شهر هم خودش رو نشون میده.

اما خوب داستان تکه تکه و سر در گم فیلم که گاهی انگار قصد نتیجه گیریهای اخلاقی سطحی داشت به نظرم در خور این همه تدارکات و عوامل فنی خوب برای این فیلم نبود.

به هنگام فرار شترمرغ مگه کریم تنها مقصر و تنها نگهبان یا کارگر اونجا بود که همون اول خودش گفت بدبخت شدم دو میلیون تومن پولش بود و بعد هم تنها کریم از کار اخراج شد..؟

ناشنوا بودن دختر و سعی کریم برای خرید سمعک و گفتگوهای دیگه  درباره  موضوع سمعک تنها هدفش نشون دادن بدبختی و تنگ دستی کریم بود یا هدف و کارکرد دیگه ای داشته..؟اگه فقط همون بوده که احتیاجی هم بهش نبود و وضعیت زندگی کریم روشن بود.

آیا منطقیه که در تهران با اون همه گدا ومعتاد که دنبال آت آشغال میگردن کریم از روستا پاشه بیاد اول با موتور چند سرویس کار کنه آخرش هم اونقدر وسایل با خودش جمع کنه و ببره که یه کوه ازش ساخته بشه که سرش خراب شه..؟!

پیامهای اخلاقی فیلم واقعا از این بیشتر میتونست رو باشه؟ -کریم دلش نمیاد 500تومنی رو به دخترک که واسه چشم نخوردنش اسپند دود کرده بده و بلا سرش میاد. - کریم 1000 تومن پول اضافی که مسافر اشتباهی داده بود رو اول جدا میذاره تا خرج نکنه بعد باهاش گوجه سبز میخره اما گوجه سبز های اضافه بر پول حلال!! از پلاستیک سوراخ بیرون میریزن و میرن تو جوی آب اما حلال هاش به دست زن و بچش میرسه - کریم که دلش نیومده بوده از وسایل جمع کرده به مردم بده و اون در آبی رو برمیگردونه آخرش اون وسایل به طرز عجیب غریبی(که انگار زیر آوار زلزله بره) سرش خراب میشن..

داستان زندگی کریم هم از این شاخه به اون شاخه میپره و غیر از تنگدستی کریم موضوع مشخصی دنبال نمیشه و در انتها هم سکانس پایانی فیلم برای من اصلا قابل فهم نبود و فکر کنم اون شترمرغ انتهای فیلم که میرقصیده نر بوده(نمایش دادن و رقص نر برای جذب ماده که تقریبا در تمام پرنده ها وجود داره)و ربطی به شترمرغ ماده که گمشده بوده و باعث اتفاقات دیگه برای کریم میشه نداره(جالبه شترمرغ به اون بزرگی گم میشه و هیچ کس نمیتونه پیداش کنه اما تخماش  رو این طرف اون طرف به راحتی هر روز پیدا میکنن!)

ارزشگذاری فیلم :


سنگ اول

سنگ اول

کارگردان: ابراهیم فروزش

حسنعلی ،شخصیت اصلی داستان (محسن طنابنده)، خوابی می بیند و تصور می کند که به زودی خواهد مرد، به این فکر می افتد که کاری کند که بعد از مرگ فراموش نشود. از آنجا که در روستایشان هنوز هیچ میّتی سنگ قبر ندارد، سنگ قبری میخرد تا بعد از مرگش اولین مرده ی سنگ قبر-دار روستا باشد....

فروزش "سنگ اول" را بر اساس داستانی از "هوشنگ مرادی کرمانی" ساخته است. در ابتدا به نظر میرسد قرار است شاهد یک قصه ی  نخ نما شده -ورود عنصری خارجی به جامعه و واکنش جامعه در برابر این پدیده ی بیگانه- باشیم. اما فروزش با هوشمندی، بیش از اینکه روایتگر این داستان تکراری و وسعت دادن به ابعاد آن باشد روی پیامدها و آثار این عنصر خارجی به روابط بین شخصیت ها تمرکز کند که تا حد قابل قبولی از عهده ی کار بر آمده. از پی رنگ قصه می شود حدس زد که قصه ی شلوغی در پیش است (علاوه بر کاراکترهای اصلی تعداد زیادی شخصیت داریم که قرار است گوشه ای از زندگی هر کدامشان را ببینیم) به نظر من مهمترین نقطه ی قوت فیلم همین جاست که کارگردان در پردازش شخصیت های فرعی ایجاز را به خوبی رعایت کرده و اکثر این شخصیت ها هم باورپذیر و معقول و بعضا دوست داشتنی از آب درآمده اند*. تنها کاراکتری که گاهی نا مانوس و غیرمنطقی است همسر شخصیت اصلی داستان(اندیشه فولادوند) است(مثلا زنی که از دست شوهرش شاکی شده که چرا همه ی درآمدشان را برای خرید سنگ حرام کرده، با وعده ی شوهرش که برای تو هم یکی میخرم، یکباره عاشق سنگ قبر میشود!).

یکی دیگر از معدود لغزش های فیلم سکانسی است که اهالی ده و مامور نیروی انتظامی به انضمام حکم جلب! به جرم داشتن سنگ قبر آمده اند در خانه ی حسنعلی‌!

یکی دیگر از نکات مثبت فیلم فیلمبرداری نسبتا خوب فیلم بود ( مثلا حرکت دوربین در آن سکانسی که پسر همکلاسی هایش را برای نشان دادن سنگ به خانه می آورد یا نمای باز با دوربین ثابت در سکانسی که حسنعلی به امام زاده میرود تا از متولی آنجا در مورد خوابش سوال کند که خیلی چشم نواز است.)

همه ی این ویژگی ها به اضافه ی شوخ طبعی های کارگردان منجر به اثری کم ادعا اما دوست داشتنی شده است.

این روحیه ی طناز و خلاق کارگردان باعث شده پایان فیلم علیرغم قابل پیش بینی بودنش،‌ خوب از آب در بیاید.


*بعدالتحریر: شنیدم که همه ی بازیگران نقش های فرعی از اهالی محلی بوده اند که ارزش کار فروزش را بیشتر نشان می دهد.


ارزشگذاری:


Eastern Promises

قولهای شرقی(2007)

کارگردان : دیوید کرانینبرگ

یه دختر نوجوان که جراحاتی هم داره به هنگام وضع حمل میمیره و پرستاری که از داخل کیف دختر دفترچه خاطرات اونو پیدا کرده به دنبال یافتن خانواده و هویت اون برای سپردن بچه درگیر روابط یه خانواده مافیای روسی مییشه..

ویگو مورتنسن و  وینسنت کسل

اینجا هم مثل فیلم دیگه دیوید کرانینبرگ -تاریخچه خشونت- با فیلمی روبرو هستیم که ساختار و شروع خوبی داره ایجاد سوال و گره و جذابیت میکنه،شخصیت ها مرموز و جذاب هستند(در هر دو فیلم ویگو مورتنسن به خوبی ایفای نقش میکنه) اما کم کم که به پایان فیلم نزدیک میشیم و زمان گره گشایی میرسه منطق جای خودش رو به سهل انگاری میده و گره ها به راحتترین شکل باز میشن و دوباره همه چیز به خوبی تمام میشه.البته بیشتر این ایرادات هم شاید به فیلمنامه برگرده اما خوب کارگردان به نوعی مسئول نهایی اثر تولید شدست.

برای سهل انگاری که گفتم دقت کنید چقدر راحت کریل(وینسنت کسل)بچه رو از بیمارستان میدزده ! مگه غیر اینه که پلیس از سیمون آزمایش خون میگیره تا بفهمه اون پدر این بچه هست یا نه و این بچه حکم یه مدرک با ارزش رو داره؟،پس چرا بدون هیچ مراقبتی رها شده..

یا اون دو نفر که برای قتل نیکولای به حموم میرن هیچ کدوم یه اسلحه نداشتن و با اون خنجر فقط کارگردان خواسته خون و خونریزی راه بندازه.اون دومی هم که خودشو به مردن زده بود و دوباره یهو اونطوری حمله کرد  خیلی ضایع بود.

اصلا جریان موتور سواری آنا(ناامی واتس) که با ظاهر و شغلش همخوانی نداره و این نکته که موتور متعلق به پدرش بوده چه کارکردی در ادامه فیلم داره و ازش چه استفاده ای میشه.

به هر حال وقتی فیلمی کم کم شخصیت ها رو درگیر وقایع مختلف میکنه و ایجاد سوال و جذابیت میکنه نباید در پایان به این سرعت و سهولت همه چیز رو ختم به خیر کنه.

- حاشیه : ناامی واتس که در این فیلم نقش یه ماما رو بازی میکنه که قبلا بچش سقط شده بوده و در پایان فیلم بچه رو به فرزندی برمیداره پس از شروع فیلمبرداری متوجه میشه که حاملست..

- ویگو مورتنسن برای  نقشش در این فیلم کاندید اسکار شد.

ارزشگذاری فیلم :

لینک فیلم در IMDB

The Taking of Pelham 123

گروگانگیری در  پلهام 123 (2009)

کارگردان : تونی اسکات

چند نفر مسلح اقدام به گروگانگیری در یک قطار زیرزمینی(معروف به پلهام 123)میکنند و 10 میلیون دلار پول از شهردار میخوان تا به مسافرین مترو آسیبی نرسونن .

2 هنرپیشه محبوب و فوق العاده در این فیلم بازی میکنند،هنرپیشه هایی که هرگاه با کارگردان و فیلمنامه خوبی کار کردن یک فیلم به یاد ماندنی از خودشون به جا گذاشتن.جان تراولتا در نقش سردسته گروگانگیرها(رایدر) که تخصص فوق العاده ای در ایفای نقش های منفی یا نزدیک به ضدقهرمان داره و دیگری دنزل واشنگتن که همین چندسال پیش برای بازی در فیلم Training Day اسکار نقش اول رو به شایستگی دریافت کرد.اینجا دنزل واشنگتن نقش گاربر،یک کارمند مترو رو بازی میکنه که ناخواسته درگیر این گروگانگیری میشه.

فیلم نسخه قدیمیتری داره که مربوط به سال 1974 میشه و هر دوی اونها اقتباسی از یه رمان هستند.

ماجرای گروگانگیری و مکالمات و مذاکرات رایدر و گاربر و خلاصه همه چیز تقریبا به خوبی پیش میره و با یه فیلم اکشن،تریلر خوب روبرو هستیم تا جاییکه متاسفانه قهرمان بازی گاربر شروع میشه و فیلم به آفت کلیشه های این چنینی- که در اون قهرمان سود و زیان شخصی نمیبینه اما جلوی یه ماشین رو میگیره و راننده رو پیاده میکنه و دنبال آدم بده میره- میفته.(تا حالا چند تا فیلم با صحنه ای مشابه اونچه که گفتم دیدین؟)

- ماجرای چت پسر داخل مترو با دوستش هم موضوع زائدیه که کمکی به پیشبرد فیلم نمیکنه غیر از تشخیص هویت یه راننده قدیمی مترو  که با توجه به این موضوع کم اهمیت زمان، نسبتا زیادی از فیلم رو اشغال میکنه و یا روی اینترنت رفتن پخش زنده داخل مترو هم هیچ بازتابی در اتفاقات فیلم نداره.

با این وجود حتی اگه نسخه اصلی فیلم رو هم دیده باشین باز هم تقابل این دو بازیگر خوب سینما ارزش یه بار دیدن فیلم رو  داره..

ارزشگذاری فیلم :

لینک فیلم در IMDB


کتاب قانون

کتاب قانون(1387)

کارگردان : مازیار میری

گاهی به انتظار تماشای فیلمهایی میشینم که حسابی ناامیدم میکنن.

این بار هم به حساب مازیار میری و پرستویی که یه کمدی آبرومند ساختن به تماشای فیلمی نشستم که خوب شروع شد ولی هرچه گذشت سطحی تر و جلف تر شد.

در پایان فیلم تنها نکته( کمی) با ارزشی که برای فیلم باقی میمونه مطرح کردن و نمایش سفرهای خارجی هیئت های اعزامی ایران به همایش هایی است که غیر از  هدر دادن بیت المال و وقت تلف کردن و مطرح کردن بحث های تکراری و هدیه دادن و خوردن و..چیز دیگه ای از اونها باقی نمیمونه و احتمالا این یکی از دلایل اصلی بوده که فیلم مدتی توقیف شده بود.

فیلم گاهی از ترفندهای کلیشه ای و بی منطق برای خنداندن و گاهی متاثر کردن تماشاگر استفاده میکنه که شدیدا به فیلم لطمه زده.

- چراباید خاله و عمه و مادر و خواهرها همه با هم زندگی کنن؟غیر از این که بهانه ای برای شلوغ کردن و متلک پرانی در فیلم باشن چه توجیهی در فیلم وجود داره.

- آیا تکه کلام عمه یا خاله(دو شخصیت اضافی و قابل حذف که فقط و فقط برای مزه پرانی در فیلم هستند)که میگفت چه جلافتها!! و بارها هم تکرار میشه شما رو به یاد تکه کلام های سریالهای طنز شبانه تلویزیون نمیندازه که بعد از مدتی از دهن بچه ها در مدرسه شنیده میشه.

- اصطلاح خواهرمادر که راهنمای لبنانی به زبان میاره و تکرار اون یه استفاده مبتذل برای خنداندن نیست؟(البته فکر نکنم کسی مرتبه دوم خندیده باشه)

- گریه خواهر کوچک زیر درخت با صدای بلند و بیدار شدن رحمان در طبقه بالا از صدای گریه خواهر در حیاط!! و ادامه اون صحنه از این ضعیف تر و کلیشه ای تر هم میشد باشه؟

- چه زمان و دیالوگ و بازی تلف میشه تا یه شوخی بی مزه مطرح بشه که دختر نماز طولانی جعفر طیار خوانده..

- اجرای صحنه هایی که مدیر رحمان بهش مشاوره میده تا حریف رو ناک اوت کنه چقدر نچسب و مسخرست..

از این اجراهای ضعیف و شوخی های با مزه یا بی مزه که فیلم رو به ابتذال کشوندن که بگذریم بد نیست به استفاده خوب و به جا از فیلم  "روز واقعه" هم اشاره کرد که منتها با استفاده از دیلوگهای تقریبا مشابه(مانند شصت سال مسلمان بودن) کمی گل درشت شده که البته برای چنین فیلمی این اشاره مستقیم و رو  هم کاملا طبیعی به نظر میرسه و نمیشه انتظار داشت اشارات در لایه های زیرین باشه که اصلا چنین لایه هایی در فیلم وجود نداره..

ارزشگذاری فیلم :



Love Story

داستان عشق(۱۹۷۰)

کارگردان : آرتور هیلر

فیلم Love Story که در ایران به همین نام اصلی اش معروف است از اون فیلمهاییه که موسیقیشون خیلی معروفتر از خود فیلم هستند و کمتر کسی پیدا میشه که ملودی مشهور اون رو نشنیده باشه.

فیلم داستان عشق یه دختر پسر جوانه که از ابتدا با روایت پسر متوجه میشیم که عشقش مرده و حالا با یه فلش بک که تقریبا تمام فیلم رو شامل میشه با داستان این لیلی و مجنون فرنگی آشنا میشیم.یه داستان تین ایجری که برام خیلی عجیبه چطور این همه نامزد اسکار شده و یه روایت آبکی از عاشق شدن و بیماری  یک سوی این عشق و مردن در آغوش محبوب و حسرت خوردن تماشاگر از این عشق سینمایی.

چند تا نکته که به نظرم با ارزش اومد:

- در طول فیلم هر بار ملودی آشنای فیلم رو تقریبا کامل میشنویم تا جاییکه الیور در مطب دکتر متوجه میشه به زودی جنیفر خواهد مرد و وقتی از مطب بیرون میاد باز هم چند نت ابتدای ملودی فیلم رو میشنویم اما در اون آشفتگی و پریشانی ذهن الیور و شلوغی خیابان چند نت بعدی انگار صداهای ناهنجاری(شبیه بوق ماشین)هستن که با موقعیت روحی الیور و تماشاگر همخوانی داره.

- از صحنه هایی که کارگردانی ارزشمندی داره جاییه که الیور و جنیفر با ماشین از دیدار پدر مادر الیور بازمیگردن و گفتگوهاشون درباره وقایع اونجا و نمایش تکه تکه از اونچه که اتفاق افتاده یه تدوین و روایت مقطع زیبا رو به وجود میاره .

- فیلم یه جمله خیلی معروف داره که جزء چند نقل قول معروف تاریخ سینما به حساب میاد:

Love means never having to say you're sorry

ارزشگذاری فیلم :

لینک فیلم در IMDB


لیلا

لیلا(۱۳۷۵)

نویسنده و کارگردان : داریوش مهرجویی

لیلا و رضا عاشقانه یکدیگر را دوست دارند اما بچه دار نمی شوند در این میان مادر رضا اصرار زیادی برای نوه دار شدن دارد تا نسل آنها باقی بماند و به لیلا (که ایراد از اوست) فشار می آورد تا رضایت دهد رضا دوباره زن بگیرد..

داریوش مهرجویی علاقه زیادی به اقتباس در فیلمهایش دارد و این فیلم هم برگرفته از یک داستان است ،علاقه دیگر مهرجویی نامگذاری فیلم از روی یکی از شخصیت هاست مانند : سارا،پری،هامون،لیلا و..

مهرجویی در این فیلم شخصیت اصلی یعنی لیلا را به عنوان راوی در نظر گرفته و همه چیز به صورت کلاسیک پیش می رود به غیر از دو سه مورد که شخصیتها چند جمله با دوربین صحبت میکنند که برای تماشاگر تعجب آور است و فکر نکنم مشابه آن در فیلمهای دیگر مهرجویی وجود داشته باشد اما خوب اجرای آنها بد نیست و لطمه ای به فیلم نزده و در نوع خودش به فضای تیره و غمبار فیلم طراوت میبخشد(البته اینها خیلی کوتاه هستند و جمعا شاید نیم دقیقه بیشتر نشوند)

از نکات مشابه کارگردانی و تدوین فیلم میشه به فید اوت های رنگی فیلم اشاره کرد که یادآور فیلم پری هستند.

در مجموع مهرجویی به خوبی از عهده به تصویر در آوردن داستان در اومده و فیلم هم برای مخاطب عام و هم خاص دارای جذابیت کافی است.

یه نکته ریز که بی توجهی بهش شده جاییه که لیلا و رضا تصمیم میگیرن فیلم تماشا کنن و در حالی که به تماشای فیلم نشستن(دکتر ژیواگو) و تمام چراغها خاموشه و فقط صورت اونها به خاط نور تلویزیون روشنه اما خوب این نورپردازی کاملا غیر واقعیه در حالی که نور روی صورت اونها کاملا ثابته و هرکسی میدونه که نور تلویزیون وقتی بر چهره کسی یا دیوار میفته چه حالتی داره(اگه دوباره اون صحنه رو تماشا کنید حتما با من موافق خواهید بود)به هر حال یه کارگردان خوب کسیه که به تمام این جزئیات به دقت توجه کنه هرچند وظیفه فیلمبردار یا نورپردازش باشه.

ارزشگذاری فیلم :