فیلمهایی که می بینیم..

یادداشتهای روزانه درباره فیلمهایی که می بینیم..

فیلمهایی که می بینیم..

یادداشتهای روزانه درباره فیلمهایی که می بینیم..

Before Sunset

قبل از غروب (2004)

نویسنده(مشترک) و کارگردان : ریچارد لینکلتر

نه سال پس از آخرین دیدار جسی و سلین آنها یکدیگر را در پاریس ملاقات می کنند؛جسی برای معرفی کتابش به پاریس رفته،کتابی که با توجه به حادثه آشنایی او و سلین نوشته شده است..

فیلم دنباله ای بر فیلم قبل از طلوع(1995)است،با همان نویسنده و کارگردان و همان بازیگران.قبل از طلوع داستان آشنایی جسی و سلین است و حالا پس از 9 سال آنها بار دیگر هم را ملاقات می کنند.نکته جالب اینجاست که من نه تنها فیلم اول را ندیده ام بلکه هنگام تماشای فیلم دوم از وجود چنان فیلمی هم بی خبر بودم! خوب چنین مساله ای مسلما بی تاثیر نیست و در نحوه گرفتن داستان و شخصیتها و ارجاعات احتمالی مشکل به وجود می آید.

به هر حال اشکالی که به فیلم می توان گرفت دیالوگهای بسیار آن است که با وجود هوشمندانه بودن موضوعات به ظاهر بی ربط(در اوایل فیلم)،گاهی خسته کننده می شوند.مدت زمان زیادی از فیلم شخصیتها در حال حرکت صحبت می کنند و دوربین هم رو به آنها و به سمت عقب حرکت می کند تا آنها را همچنان در قاب داشته باشیم و بدین شکل گاه پلانهای طولانی پدید می آیند که دارای میزانسنهای در خور توجهی هستند.

از نکات زیبای فیلم سکانس عنوان بندی فیلم است که دوربین از کوچه پس کوچه های مسیر آینده پیاده روی دو عاشق گذر می کند،تفسیری که از این رفتن و برگشتن بتوان کرد جالب است..


- جسی در فیلم همسری دارد که پس از باردار شدن آنها با یکدیگر ازدواج کرده اند و مطابق آنچه در فیلم رخ می دهد در ادامه از هم جدا می شوند.زندگی واقعی اتان هاوک(بازیگر نقش جسی)هم چنین ماجرایی داشته؛او و اما تورمن هنگامی که تورمن باردار بوده ازدواج می کنند و البته بعدها از هم جدا می شوند.

- با دیدن این فیلم یاد خاطره ای افتادم،سالها پیش که هنوز زیرنویس برای فیلمها اینقدر زیاد نبود با چند نفر از دوستان فیلم صورت زخمی را می دیدیم؛فیلم 3 سی دی داشت و هنگامی که سی دی دوم فیلم تمام شد فهمیدیم ما سی دی سوم و پایانی را به اشتباه به جای سی دی دوم دیده ایم..

ارزشگذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB

بایسیکل ران

بایسیکل ران (1364)

نویسنده و کارگردان : محسن مخملباف

یک کارگر افغانی به نام نسیم(محرم زینال زاده) که زمانی دوچرخه سوار قابلی بوده برای تهیه مخارج همسرش در بیمارستان حاضر می شود در یک معرکه یک هفته بر روی دوچرخه رکاب بزند..

تصویری که از سالها پیش و از کودکی از این فیلم در ذهن داشتم فیلمی زیبا بود با خاطره ای محو از مردی که برای بسته نشدن پلکهایش چوب کبریت زیر آنها گذاشته و در حالی که با دوچرخه همینطور دور می زند پسرش هم به صورت او آب می پاشد،حتی بخاری که در آن هوای سرد و تاریک از چهره مرد بر می خواست و با اسلوموشن بیشتر به چشم می آمد هنوز در ذهنم باقی مانده بود.

اما حالا با اثری مغشوش و به هم ریخته مواجه شدم،فیلمی که تنها صحنه های قابل تحملش همان تصاویری بود که در ذهنم از سالها پیش باقی مانده بود.(می توان گفت در کل فیلمبرداری فیلم از باقی عوامل موفقتر بوده)

از ضعیفترین بخشهای فیلم می توان به صحنه های درد کشیدن زن در بیمارستان آن هم به آن شکلی نخ نما و کلیشه ای،تیپهایی که از افراد سودجو و اهل شرط بندی ارائه شده،بازی نزدیک به فاجعه دکتر، پرستار و کودک نسیم اشاره کرد و در آخر آن صحنه ای که مرد میکروفون به دست میگوید: بله شعار خوبیه،بازی خلاصه،بازی خلاصه(مردم همه با هم : بازی خلاصه) صحنه تاثیرگذار فیلم را به یک مضحکه تبدیل می کند..

ارزشگذاری فیلم:

Sunset Blvd

سانست بولوار (1950)

نویسنده(مشترک) و کارگردان : بیلی وایلدر

جو گیلز(ویلیام هولدن) فیلمنامه نویس درجه چندمیست که به علت نفروش بودن نوشته هایش بدهکار است،او که از دست طلبکارانش فراریست به طور اتفاقی با نورما دزموند(گلوریا سوانسون) ستاره سابق سینمای صامت آشنا می شود؛نورما دزموند فیلمنامه مهملی نوشته و در آرزوی بازگشت به پرده سینماست او جو گیلز را برای سر و سامان دادن به فیلمنامه اش استخدام می کند..

امتیاز بزرگ فیلمهای بیلی وایلدر داشتن فیلمنامه های بسیار قوی و غنی است،فیلمنامه هایی که مو لای درزشان نمی رود و کوچکترین ایرادی(هر چند با سختگیری) به منطق داستان و علت وقایع و کنشها و واکنشها و خلاصه هیچ چیز نمی توان گرفت.حتی در هم آمیختن چند داستان آنقدر محکم است که نمونه اش را کمتر می توان یافت.داستان فیلمنامه نویس مقروضی که زنی ثروتمند عاشق او می شود اما او دلش جای دیگر است و بن مایه این داستان می تواند انتخاب بین ثروت و عشق(عشقی توامان به دختر و فیلمنامه نویسی)باشد.از طرفی داستان هنرمند به آخر خط رسیده ای که در تلاش برای بازگشت به روزهای باوقار و رویایی گذشته اش و امید واهی بستن به آن روزها عقل خویش را می بازد.

در ادامه نکته قبل جالب است اشاره کنیم که در ابتدای فیلم با انتخاب شیوه عجیب روایت شاهدیم که فیلمنامه نویس داستان ما در استخر به قتل رسیده است و انگار روح او داستان را برایمان تریف می کند.تا اواخر فیلم مدام در این فکر بودم که چرا پایان داستان اینقدر واضح بیان شده و فیلمساز از ابتدا سرنوشت قهرمانش را رو کرده اما وقتی به صحنه قتل جو گیلز می رسیم تازه متوجه می شویم داستان اصلی داستان نورماست نه جو. اوج دیوانگی و روان پریشی نورما دزموند و یا بهتر است بگوییم اوج غرق شدن و حل شدن او در هنر سینما و نقش هایش تازه  اینجا بعد از قتل جو گیلز است؛ سکانس شاهکار پایانی که نورما از پله ها پایین می آید قابل وصف نیست..

- نورما : شنیدی چی گفت؟ من یک ستاره ام.

- جو : سر عقل بیا،تو پنجاه سالته.پنجاه ساله بودن اشکالی نداره مگر اینکه اصرار داشته باشی بیست و پنج ساله باشی..


- در سکانسی که نورما دزموند با هنرپیشگان قدیمی سینمای صامت بریج بازی می کند می توان باستر کیتون بزرگ را دید که فقط دو بار در طی چند ثانیه می گوید پاس

- تمامی عکسهای موجود بر روی در و دیوار خانه متعلق به جوانیهای خود گلوریا سوانسون است.

ارزشگذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB

تهران من،حراج

تهران من،حراج (2009)

نویسنده و کارگردان : گراناز موسوی

مرضیه طراح لباس و بازیگر تئاتر با پسری به نام سامان که سیتیزن استرالیاست آشنا می شود،سامان قصد دارد مرضیه را با خود به استرالیا ببرد..

گراناز موسوی در اولین فیلم خود نشان می دهد کارگردان و نویسنده خوش قرحه ایست به شرطی که زیاد به دنبال زدن حرف خاصی نباشد،زیاد نخواهد شرایط اجتماعی و سیاسی را مد نظر قرار دهد و زیاد شعار ندهد؛همین.ضعیفترین قسمتهای فیلم مربوط به سکانسهایی مانند ریختن لباس شخصیها و یا صحنه شلاق خوردن مجرمین می باشد.

فیلم تا قسمتی که سامان مرضیه را ترک می کند مدام در اوج و فرود(به لحاظ نقص و تو ذوق زدن) است(اصلاً نحوه آشنایی سامان و مرضیه با توجه به شخصیت و سطح فکری مرضیه جای سوال دارد) اما پس از آن و با حذف شدن سامان و تمرکز بیشتر بر تنهایی و به آخر خط رسیدن مرضیه، مجال بهتری برای ارائه تصویرها و موقعیتهای زیبا پدید می آید.

نکته مثبت دیگر فیلم و یا بهتر است بگوییم فیلمساز سلیقه موسیقیایی اوست،غیر از ترانه های زیبای محسن عزیز که زینت بخش تصاویر فیلم است،قسمتهایی از ترانه بسیار زیبای"امشب" با حضور خواننده اش میرزا در آن کنسرت زیرزمینی نقطه اوجی برای موقعیت شناسی فیلمساز است،به خصوص نوای حزن انگیز هارمونیکا در این آهنگ و مضمون قریبش با حال و روز مرضیه؛تا صبح بیدار است..

ارزشگذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB

Fantastic Mr. Fox

آقای فاکس شگفت انگیز (2009)

نویسنده(مشترک) و کارگردان : وس اندرسون

آقای فاکس که مدتهاست به همسرش قول داده دیگر پرنده دزدی نکند عهدش را می شکند..

پیش از این از وس اندرسون فیلم The Darjeeling Limited را دیده بودم آن کمدی خوش ساخت و تعریفهای تقریباً زیادی که از این انیمیشن شنیده بودم به همراه صداپیشگان معتبری چون جرج کلونی(که مدتها آرزوی صداپیشگی برای شخصیت محبوب کودکیش،آقای فاکس را داشته) و مریل استریپ توقعم را از این اثر خیلی بالا برده بود.اما در نهایت با فیلمی که با خوش بینی آن را فقط می توان خوب نامید روبرو شدم.مشکل اصلی فیلمنامه ایجاد گره های بسیار و در نهایت باز کردن آنها به دم دست ترین و راحتترین شکل ممکن است.به عنوان مثال در ابتدای فیلم می بینیم آقای فاکس و همسرش در تله ای گیر می افتند و آقای فاکس با خودش عهد می بندد که اگر از آنجا جان سالم به در ببرد دیگر دزدی نکند،از این سکانس کات می خوریم به چند سال بعد و در ادامه برایمان جای سوال باقی می ماند که آنها چگونه موفق به فرار شدند اما وقتی جواب را متوجه می شویم از سهل انگاری آن مایوس می شویم،آنها با تمام قدرت زمین را کنده بودند،همین.در باقی داستان هم هر وقت حیوانات در مخمصه می افتند پس از کلی منتظر نگه داشتن مخاطب به شکلی ساده انگارانه از آن مخمصه نجات پیدا می کنند.

البته نکات مثبت فیلم هم کم نیستند؛شخصیتهای جذاب با طراحی زیبا،موسیقی و ترانه های خوب و تصاویر زیبا و خلاقانه مانند صحنه ای که در تاریکی نور سیگار چهره یکی از آن مردهای بدجنس را روشن می کند..

ارزشگذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB

طوقی

طوقی (1349)

نویسنده و کارگردان : علی حاتمی

آسید مرتضی(بهروز وثوقی) جوان کفتربازیست که یک طوقی می گیرد،مادر مرتضی طوقی را باعث نگون بختی می داند..

فیلم را دوست نداشتم،گاه به فیلم فارسی نزدیک می شد،گاه بی منطقی اش عذابم می داد و سکانس های مهمی که اصلاً خوب از کار در نیامده بود مانند عرق خوری و تک گویی بهروز در مقابل عکس دایی که اصلاً خوب نبود و سکانس پنبه زنی و همنوایی دختر با آن (که با آن بهروز را از خود بی خود می کند) یک فاجعه بود..

ارزشگذاری فیلم:

The Straight Story

داستان سرراست (1999)

کارگردان : دیوید لینچ

آلوین استریت پیرمرد سرسختیست که پس از مطلع شدن از بیماری برادرش تصمیم می گیرد فاصله 500 مایلی تا مزرعه او را با ماشین چمن زنی و کاروانی که به آن بسته طی کند.او و برادرش ده سال است که با هم قطع ارتباط کرده اند..

دیوید لینچ با سینمای سوررئالش در دنیا شناخته می شود،او دوسال قبل از داستان سرراست،مالهالند درایو را ساخته و دو سال بعد از آن هم بزرگراه گمشده را؛یعنی داستان سرراست بین دو اثر مهم و درخشان سوررئال لینچ ساخته شده اما اگر هیچ قرابتی با آن آثار ندارد شاید علتش این باشد که لینچ در نوشتن آن دو فیلم سهیم بوده اما در این فیلم فقط کارگردانی کرده.

فیلم از ریتم کندی برخوردار است که گاه خسته کننده و ملال آور می شود.مخصوصاً نماهای بسیاری که پیرمرد همینطور برروی ماشین چمن زنی در حال حرکت است و جالب اینکه موسیقی که برروی این صحنه ها می شنویم با این که زیباست اما آنقدر تکرار می شود که ملودی اش تکراری و خسته کننده به نظر می رسد.

اما فیلم پایان زیبایی دارد،آلوین که موفق شده برادرش را ببیند بدون هیچ در آغوش گرفتنی پیش هم می نشینند و پس از چند کلمه صحبت و هنگامی که برادر آلوین متوجه اشکهای او می شود دوربین از چهره آن دو به آرامی به بالا می رود و ستاره های آسمان را در قاب می گیرد،همان ستاره هایی که دو پیرمرد هنگامی که کودک بودند بر روی بام خانه تماشایشان می کردند..

- خوب آلوین،بدترین قسمت از پیر شدن چیه؟

- بدترین قسمت از پیر شدن اینه که دوران جوونیت یادت بیاد..


داستان سرراست یا داستان استریت،کدام نام مناسبتر است؟

ارزشگذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB