فیلمهایی که می بینیم..

یادداشتهای روزانه درباره فیلمهایی که می بینیم..

فیلمهایی که می بینیم..

یادداشتهای روزانه درباره فیلمهایی که می بینیم..

کیفر

کیفر (1388)

کارگردان : حسن فتحی

گاهی اوقات فیلمی که می بینم اونقدر ناامید کننده و ضعیفه که حتی تمایل ندارم یه عکس هم از فیلم تو وبلاگ بذارم.فیلمنامه ضعیف،فضاسازی ضعیفتر،دیالوگها پرطمطراق و دهن پرکن و خلاصه من که نکته مثبتی از فیلم به خاطر نمیارم.

شخصیتها اونقدر برام خنثی و بی تفاوت بودن که هنوز سه روز از تماشای فیلم نگذشته بود به سختی می تونستم به یاد بیارم اصلاً داستان فیلم چی بوده و یوزارسیف(همون مصطفی زمانی) و جمشید هاشم پور و امیر جعفری با هم پسرخاله بودن یا پسر عمو..

ارزش گذاری فیلم:

تنها دوبار زندگی می کنیم

تنها دوبار زندگی می کنیم (1386)

نویسنده و کارگردان : بهنام بهزادی

سیامک راننده مینی بوس و دانشجوی سابق رشته پزشکیست،او با دختری جوان که کوله اش را در مینی بوس جا گذاشته آشنا می شود..

نخستین فیلم سینمایی بهنام بهزادی به شدت از سوی منتقدین مورد توجه قرار گرفت و تحسین شد.داستان،شیوه روایت،فرم،شخصیتها و حتی عنوان فیلم همه و همه غیر معمول هستند.منتها در پایان چیزی که در ذهنم جا گرفت شباهت زیاد این فیلم به فیلمهای بوتیک و نفس عمیق بود(اولی بیشتر و دومی کمتر) هر دو فیلم از فیلمهای محبوب و ارزشمند دهه اخیر سینمای ایران هستند و نکات مشابه قابل تاملی در هر سه فیلم وجود دارد.شاید مهمترین آنها شخصیت آزاد،بازیگوش و رویایی دختری جوان باشد.مخصوصاً بین اتی فیلم بوتیک و دختر جوان این فیلم شباهتها بیشتر است.هر دوی آنها آشکارا با رویاپردازی ار حقیقت تلخ زندگیشان می خواهند فرار کنند.هر دوی آنها با وجود زندگی سختی که دارند همیشه لبخند بر لبانشان است.شباهتها بیشتر از آن است که بخواهم مثال بزنم،برای من هر دوی اینها یکی هستند.دختری که می خواهد شاهزاده افسانه ها(یا آوازه خوان قصه ها)باشد اما فقیرزاده ای بیش نیست.چه خوب که این دو شخصیت توسط دو بازیگر توانا و با استعداد ترسیم شدند و در یادها باقی ماندند.لبخند نگار جواهریان آنقدر شاد و شیرین است که مخاطب را نگران درون حقیقت تلخ او می کند.البته تفاوت بین این فیلمها هم کم نیست مثلاً ابهامات زندگی سیامک و روایت غیر خطی داستان(که در حقیقت داستان سیامک است) ما به ازایی در آن دو فیلم ندارد(همچنین تشخصی که مینی بوس در فیلم دارد)

- اما داستان بامزه ایه این جزیره آ..

- خوبی آدمهای غریبه اینه که مجبور نیستن به هم دروغ بگن


ارزش گذاری فیلم:

The Kids Are All Right

حال بچه ها خوب است (2010)

نویسنده(مشترک) و کارگردان : لیزا کلودنکو

جونی و لیزر برادر و خواهریند که والدین آنها دو زن لزبین هستند،آنها در آستانه نوجوانی و جوانی می خواهند پدر واقعی خود را نیز بشناسند..

نقطه قوت فیلم شخصیت پردازی خوب آن است،خیلی اوقات به تماشای فیلمی می نشینیم که با وجود داشتن یک شخصیت اصلی و محوری از شخصیت پردازی درست در مورد همان یک کاراکتر هم ناتوان است اما اینجا فیلمی را می بینیم که شاید 5 شخصیت هم وزن و مهم داشته باشد و تمامی آنها به خوبی قابل درک و باور هستند.در این میان،داستان و فیلمنامه طوری پیش می روند که هربار با یکی از شخصیتها بیشتر احساس همذات پنداری می کنیم.نکته دیگر در ایجاد درام بدون شخصیت منفی است،تنها شخصیتی که ممکن است کمی منفی باشد پسرک نوجوانیست که او هم در نهایت کله سگش را تیغ می زند یا می خواهد بر روی سر یک سگ ادرار کند.

فیلم ساختن در مورد زندگی و حواشی دو همجنسباز انصافاً دشوار و سخت است،همین چند وقت پیش بود که پس از انتخاب شدن قطر به عنوان میزبان جام جهانی 2022 سپ بلاتر با شوخی و لحنی نه چندان جدی از همجنس بازان خواسته بود کمی در آنجا مراقب رفتارشان باشند و بلافاصله شدیدترین اعتراضات از گروه های حامی مربوط به سوی بلاتر روانه شد به طوری که بلاتر مجبور به معذرت خواهی شد.اما کارگردان فیلم که خود نیز یک زن است در مرز باریکی پیش می رود به طوری که نمی توان او را محکوم به جانبداری از طرز فکری در مورد این گونه افراد کرد.فیلم گوشه هایی از به هم ریختگی و نا به سامانی های چنین خانواده های را نشان می دهد و به خوبی به سرگردانی کودکانی که چنین والدینی دارند اشاره می کند و البته در پایان هم پذیرش پسر نوجوان از این مسئله را نشان می دهد..

-ولی جولز،اون فقط یک مشتری نیست؛اون اهدا کننده اسپرم بچه هامونه..


- فیلم در 4 رشته نامزد اسکار بود که دیشب با اعلام برنده ها این فیلم دست خالی ماند،البته همین نامزد شدن برای فیلمی اینچنین کم هزینه و جمع و جور یک موفقیت بزرگ است.

ارزش گذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB

Modern Times

عصر جدید (1936)

تهیه کننده،نویسنده و کارگردان : چارلز چاپلین

چاپلین در نقش یک کارگر کارخانه می خواهد در مقابل زندگی صنعتی و مدرن بایستد و به دختری زیبا و بی کس نیز کمک کند..

تلویزیون لعنتی ما از دوران کودکی تا به حال آنقدر به صورت میان پرده های نمایشی و بی اهمیت آثار چاپلین را تکه تکه کرده و نشانمان داده که دیگر میل چندانی نداریم به تماشای یک فیلم کامل از او بنشینیم،فیلمی که صدها بار قسمتهایی خاص از آن را از همان تلویزیون لعنتی دیده ایم.

چاپلین در این فیلم زنگ خطر زندگی ماشینی و صنعتی را به صدا در می آورد،نگاه چاپلین به جذابیت های زنانه به چشم پیچ و مهره ای که باید سفت کند یا غلطیدن او در میان چرخ دنده ها(انگار که او نیز بخشی از آن مکانیزم ماشینی شده) در کنار ماشینی که کارش غذا خوراندن به کارگران و به حداقل رساندن زمان نهار آنهاست همه نمونه های روشن و واضحی از مضمون فیلم هستند.

مشکلی که فیلم دارد از این شاخه به آن شاخه پریدن و گاه روایت اتفاقات طنزیست که بود و نبودشان در چارچوب اصلی فیلم تاثیر چندانی ندارد.حوادث داخل زندان یا وردستی چاپلین در کنار استادکار تعمیر ماشین مکانیکی بخشهای طنزی هستند که کارکرد کلیدی به غیر از خنداندن ندارند.

فیلم را نه می توان صامت دانست و نه ناطق؛در فیلم به جای دیالوگها میان نویس وجود دارد اما در کنار آن صدای اشیا و آواز هم به گوش می رسد.

سکانس محبوب و برگزیده من جاییست که چاپلین برای آواز وارد صحنه می شود و پس از کمی رقصیدن کاغذ ترانه اش را گم می کند،پس به پیشنهاد دختر شعری بدون معنا(ملغمه ای از فرانسوی و ایتالیایی) را با آن موسیقی معروف و کلاسیک چارلی چاپلینی می خواند..

ارزش گذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB

طلا و مس

طلا و مس (1388)

نویسنده(مشترک) و کارگردان : همایون اسعدیان

سیدرضا طلبه ایست که به همراه همسر و دو فرزندش از شهرستان به تهران نقل مکان کرده اند،هدف او از این نقل مکان حضور در کلاس درس اخلاق یک روحانی خوشنام است..

فیلم آغاز زیبا و هموشمندانه ای دارد،استفاده از یک ترفند زیبا که در کنار عنوان بندی ابتدایی،می تواند اطلاعات لازم را به مخاطب بدهد تا هر چه سریعتر و بهتر داستان فیلم آغاز شود.(هوشنگ فراستی هم در آخرین شبی که در برنامه هفت حضور داشت در مورد آغاز این فیلم به خوبی صحبت کرد و در ادامه هم دست به کنکاش در روح و روان کیمیایی زد و برای همیشه-تا این تاریخ- از برنامه هفت خداحافظی کرد.)

چهارچوب اصلی فیلم خوب و محکم است؛شخصیتها به خوبی شناسانده می شوند و قابل فهم هستند،داستان و گره های موجود در زندگی شخصیتها به درستی و به موقع ایجاد می شوند و درام به خوبی جلو می رود.

حواشی این فیلم در رسانه ها بسیار بازتاب داشت و مشخص بود که به تصویر کشیدن چهره یک روحانی همیشه با حاشیه همراه است.عده ای فیلم را ستایش کردند و در مقابل عده ای آن را توهین به لباس روحانیت دانستند تا جایی که صحبت از اظهار نظر شخص اول نظام و تایید او بر فیلم هم شد.شماره قبل مجله 24 مصاحبه ای داشت با یک روحانی به نام پناهیان که انگار یک کاره ای هم هست و از منتقدان این فیلم بوده.یکی از انتقادهای ایشان به انتهای فیلم و پیام آن است که از دهان استاد درس اخلاق خارج می شود با مضمون محبت.جناب منتقد روحانی توضیح می دهند که : " در آخر فیلم می بینید فلسفه همه کارهای مثبت این آقا رضا در یک جمله استاد رحیم تئوریزه می شود که می گوید آن ولایتی که شرط قبولی اعمال است محبت به دیگران است.این یک گزاره ناصحیح است؛آن ولایتی که شرط قبولی اعمال است ولایت ائمه هدی علیهم السلام است." تو خود حدیث مفصل خوان..

ارزش گذاری فیلم:

(500) Days of Summer

پانصد روز از سامر (2009)

کارگردان : مارک وب

تام که جوانی افسرده و خاص است، داستان 500 روز از آشنایی و رابطه اش با دختری به نام سامر را روایت می کند..

خوش ساخت و مفرح به اضافه مقداری خلاقیت. فیلم با چنین جمله ای در زیرنویس آغاز می شود : "این داستان بر اساس تخیل است و هرگون تشابه با افراد زنده یا مرده بر حسب اتفاق است؛مخصوصا تو جینی بکمن،حرامزاده" خوب همین آغاز سرخوشانه و غیر کلیشه ای نوید فیلمی تر و تازه را می دهد که نسبتاً هم انتظارها را برآورده می سازد.شیوه تغییر زمان روایت در طول 500 روزی که قصه در آن اتفاق افتاده در نوع خود تازه و جالب است و با موتیف شمارنده اعداد با پس زمینه ای خاص از شهر(که بعدها برایمان معنا پیدا می کند)همراه می شود.

سکانسی از فیلم که همه مردم در فضای ذهن تام به رقص با او در می آیند بسیار خوب و زیبا ساخته شده و می تواند تجربه ای عالی برای دوستداران نمونه های هندی اش باشد.

ارزش گذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB

My Left Foot

پای چپ من (1989)

نویسنده(مشترک) و کارگردان : جیمز شریدان

بر اساس کتاب پای چپ من،داستان زندگی کریستی برون

کریستی برون کودک معلول و ناتوانی است که در یک خانوده فقیر و پرجمعیت به دنیا آمده..

مهمترین نکته فیلم بازی حیرت آور دنیل دی لوییس است،به خصوص در شیوه صحبت کردن کریستی و پیشرفت تدریجی ماهیچه های صورت او دنیل دی لوییس همه را مبهوت هنر و تلاش خود می کند.فیلم گاهی در احساسات گرایی و ملودرام کمی زیاده روی می کند اما غلظت این گونه صحنه ها به حدی نیست که بخواهد به فیلم آسیب بزند و چه بسا هر فیلمساز دیگری ممکن بود در برخورد با این سوژه و داستان بیشترین تمرکزش را بر روی تحریک احساسات مخاطب بگذارد.

فیلم در سه رشته بهترین فیلم،کارگردانی و فیلمنامه اقتباسی نامزد اسکار می شود و دنیل دی لوییس هم با شایستگی جایزه اسکار بهترین بازیگر مرد اول را دریافت می کند.

- یه چیزی تو اون صدا هست که منو نگران می کنه

- منظورت چیه؟

- امید زیادی تو اون صدا هست..


ارزش گذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB


پ ن : اصغر فرهادی و فیلم جدایی نادر از سیمین کاری کرده اند که یک بار دیگر به ایرانی بودنمان افتخار کنیم.چه تصوری از روند رو به رشد فرهادی می توان داشت؟ چند کارگردان و فیلمنامه نویس(چه در سینمای ایران و چه در سینمای جهان) سراغ دارید که اینگونه فیلم به فیلم،هر بار اوجی تازه بگیرند؟ امیدوارم این بار چشمم شور نباشد..

صندلی خالی

صندلی خالی (1387)

نویسنده و کارگردان : سامان استرکی

زن و شوهر جوانی صاحب بچه می شوند،بچه ای که ناقص الخلقه است..

فیلم هم از نظر داستان و روایت و هم از حیث فرم اثری غیر معمول و نامتعارف است.این پیچیدگی و تلاش برای ارائه محتوا در چنین قالبی سخت ارزشمند و خوب است منتها فیلم با زیاده روی در تغییر روایت و مبهم ساختن داستان و و روابط بین شخصیتها عملاً خود را به اثری تبدیل کرده که به طور کامل قابل فهم نیست.سوررئال بودن فیلم هم نمی تواند توجیهی برای این غیرقابل فهم بودن باشد.البته وقتی دیوید لینچ فیلمی مانند اینلند ایمپایر می سازد که خودش هم درک کاملی از آن ندارد نمی توان بر دیگران خرده گرفت.صندلی خالی هم با اینکه در بعضی مواقع زیاد از این شاخه به آن شاخه می پرد و حتی چندین مرتبه زاویه روایت داستان را به کلی تغییر می دهد باز هم فیلم خوب و ارزشمندی است که نوید آثار بهتری از کارگردانش در آینده را می دهد.البته یک ایراد دیگر فیلم هم این است که شریفی نیااش خیلی زیاد است..

سکانس پایانی فیلم با آن فرم عجیبش یک سر و گردن از پایان بندی های سینمای ایران بالاترست و شایسته تحسین است.فقط آن توضیح پایان فیلم(که مضمون این فیلم صرفاً یک نظر در موضوع جبر و اختیار بوده و الزاماً نظر قطعی نیست) لذت تماشای این پایان بندی شاهکار را کمی ضایع می کند.من نمی دانم یک فیلمساز صاحب فکر و خلاق که چنین فیلمی ساخته چطور می تواند اینگونه توضیح بدیهیات را به پایان فیلمش بچسباند.


- کات

- خوب بود یا دوباره می گیریم؟


ارزش گذاری فیلم: