فیلمهایی که می بینیم..

یادداشتهای روزانه درباره فیلمهایی که می بینیم..

فیلمهایی که می بینیم..

یادداشتهای روزانه درباره فیلمهایی که می بینیم..

The Last King of Scotland

آخرین پادشاه اسکاتلند (2006)

کارگردان : کوین مک دونالد

نیکلاس که پزشک جوانیست برای خدمت به مردم به طور اتفاقی کشور اوگاندا را انتخاب می کند؛ورود نیکلاس به اوگاندا همزمان می شود با کودتا و به قدرت رسیدن سرهنگ آمین(فارست ویتاکر).نیکلاس با معالجه دست آمین که طی تصادف آسیب دیده مورد توجه او قرار می گیرد و به زودی تبدیل به یکی از نزدیکترین افراد به سرهنگ آمین می شود..

فیلم داستان ساده و سر راستی دارد،روایتی کلاسیک از جوانی که به دنبال آرزوهای زیبایش درباره کمک به مردم آفریقا وارد آنجا می شود و حتی به پزشک مخصوص رییس جمهور اوگاندا و در واقع مشاور اول او تبدیل می شود اما به جایی می رسد که دیگر راه برگشتی ندارد.فیلم به خوبی داستانش را روایت می کند و با ارائه یک شخصیت بسیار جذاب که ما به ازای حقیقی هم داشته،یعنی سرهنگ آمین آن هم با درخشش خیره کننده فارست ویتاکر تماشاگر را انتهای فیلم با خود همراه می کند.اصلی ترین دلیل من برای تماشای فیلم،اسکاری بود که فارست ویتاکر محبوب به خاطر این فیلم گرفته بود اما فکر نمی کنم او بازیگر نقش اول این فیلم او باشد.لهجه ای که ویتاکر(که خود زاده آمریکاست) انگلیسی صحبت می کند،گشادگی چهره اش در هنگام محبت به ویلیام و افروختگی اش در هنگام خشم،همه به یاد ماندنی اند.سکانسی که سرهنگ آمین برای مردم دهکده از ایجاد سرزمینی آباد و آزاد صحبت می کند و سپس پا به پای آنها به رقص بومی مشغول می شود برای من فراموش نشدنیست..

تنها نکته منفی که ته ذهن را کمی قلقلک می دهد نحوه فرار ویلیام و سوار شدنش در هواپیمای گروگانهاست(آن هم بدون هیچ کارت شناسایی و گذرنامه) که کمی دور از منطق می باشد.

- (سرهنگ آمین) : خوب چی بهتر از این که مواظب سلامتی رییس جمهور باشی؟ و بذار بهت بگم که این اصلاً شغل سختی نیست،چون من دارای یک بدن خیلی قوی هستم و از طرفی خودم می دونم که چه زمانی خواهم مرد،قبلش اون رو تو خواب خواهم دید..

ارزشگذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB

The Purple Rose of Cairo

رز ارغوانی قاهره (1985)

نویسنده و کارگردان : وودی آلن

سیسیلیا(میا فارو) زن جوانیست که در یک رستوران کار می کند اما تمام فکر و ذکرش فیلمهای سینماییست که می بیند،او که با همسر عیاشش مشکل پیدا کرده و از کار هم اخراج شده آنقدر به تماشای فیلمی به نام رز ارغوانی قاهره می رود تا یکی از شخصیتهای فیلم به نام تام باکستر از درون پرده بیرون می آید و به سیسیلیا علاقه مند می شود..

فانتزی در یک نقطه : معمولاً فیلمهای فانتزی فضای کاملاً فانتزی هم دارند؛یکی پرواز می کند،یکی جادوگر است و اتفاقات عجیب و غریب و فانتزی در فیلم زیاد روی می دهد اما در این فیلم فقط یک اتفاق غیر واقعی می افتد یعنی توانایی خروج بازیگران یک فیلم از پرده سینما و بلاتکلیف شدن باقی بازیگران.همین نکته فیلمهای آلن را عجیبتر می کند،در واقع کمتر کارگردانی این ریسک را می کند تا تنها یک اتفاق فانتزی را در میان مجموعه ای از حوادث واقعی یک زندگی قرار دهد(آن هم با پایانی تلخ) چون احتمال پس زده شدن از سوی مخاطب عام زیاد است اما خوب وودی آلن هر کارگردانی نیست.

فیلم با محوریت قرار دادن یک عاشق تمام عیار سینما که از زندگی محنت بارش گریزان است می تواند شرح حالی از رویاهای بسیاری از شیفتگان فیلم و سینما باشد،آن هم شخصیت بسیار پاک و مثبتی که در عین بدیهی بودن خیانت و عیاشی شوهرش،باز هم وجدانش اجازه نمی دهد شب را با شخصیتی سینمایی که به خاطر او از پرده سینما بیرون آمده و وارد دنیای پیجیده واقعی شده بگذراند.فیلم با پایان تلخ خود اجازه نمی دهد شیرینی این رویاپردازی سینما محور در زیر زبان فیلم دوستان باقی بماند.حتی قبل از اکران فیلم خیلیها از وودی آلن خواسته بودند پایان فیلم را تغییر دهد اما آلن در پاسخ گفته بود یکی از دلایلش که باعث ساخت این فیلم شده همین پایان فیلم است..

-(تام باکستر):خدای من،تو واقعاً باید عاشق این فیلم باشی

-(سیسیلیا) :من؟

- تو تمام طول روز رو اینجا بودی و قبلاً هم دو بار دیگه اینجا دیدمت

- منظورت منم؟

- بله،تو.این پنجمین باره که این فیلم رو می بینی..

ارزشگذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB

The Hurt Locker

هرت لاکر (2008)

کارگردان : کاترین بیگلو

یک گروهان در شهری از عراق وظیفه خنثی کردن بمب های گزارش شده را دارد؛با کشته شدن یکی از نفرات اصلی گروه،گروهبان جیمز که فردی نترس و کله خراب است برای خنثی کردن بمب وارد گروه می شود..

آن موقع که شنیدم فیلم آواتار در اکثر رشته های اصلی اسکار در مقابل یک فیلم کم خرج و ضد جنگ قافیه را باخته خیلی خوشحال شدم اما حالا که فیلم را دیده ام نظرم عوض شده.اگر آواتار فیلمی بود که جلوه های ویژه در آن مهم بود در کنارش یک داستان خوب و انسانی هم داشت اما هرت لاکر فیلمیست در ستایش سرباز جان بر کف آمریکایی،همین و بس.باورش سخت است اما فیلم کاترین بیگلو نه تنها یک فیلم ضد جنگ نیست بلکه در پایان با صحنه هایی شکوهمند سربازی را که خانواده اش را دوباره ترک کرده و به عراق برگشته ستایش می کند.جالب اینکه رویکرد و نگاه فیلم در این مورد در همان ده دقیقه پایانی رو می شود و قبل از آن فیلم دلچسب و خوب است.اما خوب غیر از این پایان میهن پرستانه آمریکایی فیلم نقطه هدف و یا حتی گره دیگری هم ندارد.

 

در بخشهایی از فیلم و مابین اتفاقات مختلفی که برای گروهبان ویلیامز جیمز و گروهش می افتد شاهد این هستیم که تعداد روزهای باقی مانده به پایان ماموریت گروهان اعلام می شود یعنی همان چیزی که سایر اعضای گروه به غیر از ویلیام منتظرش هستند؛ خوب این اعلام روزهای باقیمانده چه کارکرد و اهمیتی در ادامه داستان و یا پایان آن دارد؟ جواب هیچ است.شاید کارگردان می خواسته با توجه به اینکه گره یا چالش جذابی در فیلمش ندارد بدین وسیله مخاطب را به پایان روزهای ماموریت و حادثه محتملی که در روزهای پایانی می افتد کنجکاو کند.

کاترین بیگلو برای این فیلم اسکار بهترین کارگردانی را هم گرفته؛اگر به سکانسی که برای اولین بار گروهبان جیمز با آن گروهبان سیاهپوست در اتاقش روبرو می شوند دقت کنید می بینید که دوربین همینطور بالا و پایین می پرد(مانند باقی فیلم که شکل مستند گونه و تعلیق آفرینی دارد) و در لحظاتی سریع به چهره یکی از گروهبانها زوم می شود.این فیلمبرداری و کارگردانی در چنین سکانس آرامی (البته غیر از موسیقی متال آن) چه کارکرد و تاثیری می تواند داشته باشد..؟

- هرت لاکر اولین فیلمیست که برنده اسکار بهترین فیلم شده و کارگردانش یک زن است.

- جیمز کامرون همسر سابق کاترین بیگلو درباره این فیلم گفته بود:"من فکر می کنم این فیلم می تونه مانند جوخه(ساحته الیور استون درباره جنگ ویتنام)برای جنگ عراق باشه".جالب اینکه بعد از جوخه این فیلم هم توانست به عنوان یک فیلم جنگی مدرن اسکار بهترین فیلم رو تصاحب کند.

ارزش گذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB

The African Queen

ملکه آفریقا (1951)

کارگردان : جان هیوستون

رز(کاترین هیپبرن) و برادرش در آفریقا در حال کمک به مردم و تعلیمات مذهبی هستند تا اینکه جنگ جهانی دوم شروع می شود و آلمانها وارد آنجا می شوند،برادر رز دچار بیماری می شود و می میرد.از طرفی چارلی(همفری بوگارت) که صاحب قایقی به نام ملکه آفریقاست و گاهی لوازم مورد نیاز آنها را تامین می کند به رز پیشنهاد می کند تا برای خروج از آفریقا همسفر او شود..

بیشترین اهمیت فیلم برای دوستداران سینمای کلاسیک شاید این باشد که تنها اسکار همفری بوگارت را برایش به ارمغان آورده،اسکاری که می توانست برای فیلمهای به مراتب بهتری نصیب او شود.غیر از اتفاق عشقی که بین دو شخصیت بسیار ناهمگون فیلم اتفاق می افتد و همین ناهمگونی هم باعث شیرینی و دوست داشتنی بودنش شده باقی جزئیات فیلم چندان چنگی به دل نمی زند.بخش زیادی از فیلم صرف رسیدگی به مشکلاتی می شود که برای قایق به وجود آمده و گاه این مشکلات چنان پشت سر هم حادث می شوند که به مرز تکرار و کسالت می رسند.گره و چالش داستان فیلم هم قرار است اژدرهایی باشد که چارلی و رز درست کرده اند و می خواهند ناو آلمانی را با آن سرنگون کنند،نحوه ساخت اژدرها یک سو و نحوه اصابت آنها و غرق شدن ناو هم از سوی دیگر جای بحث دارند و چیزی که در فیلم می بینیم بیشتر نزدیک به ساده انگاری است.اما اگر تنها دوستدار یکی از اینها یعنی همفری بوگارت،کاترین هیپبرن و یا جان هیوستون باشید می توانید در ذهنتان این تصویر زیبا را ثبت کنید: ملکه آفریقا بر روی امواج رودخانه های وحشی دو ستاره میانسال عاشق را با خود می برد ..

چارلی : انگار که این رودخونه پیر از حرکت و بالا پایین پریدن خسته شده و تصمیم گرفته یه مدتی استراحت کنه..


ارزش گذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB

چهل سالگی

چهل سالگی (1387)

کارگردان : علیرضا رئیسیان

یک موسیقیدان ایرانی قرار است از فرانسه چند روزی به ایران بیاید،خانمی که عهده دار برنامه های اوست(لیلا حاتمی) نامزد و در واقع معشوقه قبلی این موسیقدان است که حالا با مرد دیگری(محمدرضا فروتن)ازدواج کرده..

پیش از این نام علرضا رئیسیان را به خاطر فیلمهای ایستگاه متروک و پرونده هاوانا شنیده بودم،فیلمهایی که انگار سعی داشتند نظر مخاطب جدی سینما را جلب کنند.چهل سالگی هم با جمع آوری بازیگران مطرح و خوبی مانند عزت الله انتظامی،لیلا حاتمی و فروتن و طرح قصه یک عشق قدیمی سعی دارد مخاطب عام و خاص را با هم جذب کند اما در انتها با تمام بضاعتش چنگی به دل نمی زند.دختر محمدرضا فروتن با آن شخصیت عجیب که سی سال از سنش بیشتر می فهمد معلوم نیست با چه نیتی این همه به آن توجه شده و اگر یک دختر معمولی بود چه اتفاقی می افتاد.آن ماجرای نحوه استراق سمع هم که جای بحث و خنده می تواند داشته باشد و از همه اینها گذشته صحنه ای در فیلم وجود دارد که می تواند تکلیف کارگردانی و سلیقه رئیسیان را مشخص کند.نمایی که از بالای پله برقی از آقای عاشق قدیمی و رهبر موسیقی جدید داریم با آن بارانی و کلاه فرهنگی در حد یک توپ خنده عمل می کند به خصوص با آن توضیحات بعدی که هنرمندها طرز خاصی لباس می پوشند..

ارزش گذاری فیلم:

The Wizard of Oz

جادوگر شهر از (1939)

کارگردان : ویکتور فلمینگ

درسی دختر مهربانیست که با عمه اش زندگی می کند،یک روز گردبادی بزرگ درسی را به سرزمینی عجیب و رویایی می برد.او برای برگشتن به خانه باید پیش جادوگر شهر از برود.در این سفر مترسکی که می خواهد عقل داشته باشد،شیری که می خواهد شجاعت داشته باشد و شبه انسانی فلزی که می خواهد قلب داشته باشد او را همراهی می کنند..

اگر بخواهید فیلمی ببینید که اقتباسی خوب از قصه های پریان با شخصیتهایی دوست داشتنی و فانتزی باشد اولین و شاید بهترین انتخاب همین فیلم است.اگر موزیکال و کلاسیکش را بخواهید که گزینه دیگری در اندازه های این فیلم اصلاً وجود ندارد.

ارزش گذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB

Mary and Max

مری و مکس (2009)

نویسنده و کارگردان : آدام الیوت

مری دختر تنهاییست که در استرالیا زندگی می کند با یک مادر همیشه مست و اخمو و یک پدر ساکت و بی توجه.او برای پیدا کردن دوست به صورت اتفاقی برای شخصی به نام مکس در آمریکا نامه می نویسد.مکس هم مرد تنهاییست که از مشکل عصبی خاصی رنج می برد..

آدام الیوت فیلمساز استرالیایی،مری و مکس را به عنوان اولین فیلم انیمیشن بلندش ساخته در حالی که تمامی آثار قبلی او انیمیش کوتاه بوده اند و برای یکی از آنها هم اسکار گرفته.(اگه پوستر اون انیمیشن کوتاه اسکار برده رو ببینید متوجه تشابه زیاد شکل و شمایل شخصیتها اون فیلم با مری و مکس می شوید)به هر حال این انیمیشن زیبا نوید یک فیلمساز خوب و خلاق رو میده و من از حالا منتظر فیلمهای بعدی این کارگردان و نویسنده هستم.

در اکثر دقایق فیلم راوی بر روی تصاویر فیلم صحبت می کند و از دیالوگ خبری نیست،این شیوه اجازه می دهد فیلمنامه نویس به راحتی از تمام حالات روحی و درونی و ذهنیات شخصیتها برای مخاطبینش صحبت کند اما یکنواخت بودن و تکراری بودن صدای راوی کم کم خسته کننده می شود.شاید می شد در صحنه های بیشتری اجازه داد شخصیتها خودشان صحبت کنند؛مثلاً می شد صدای یک پیرمرد بامزه را هنگامی که پدربزرگ رالف از پیدا شدن بچه ها در ته لیون آبجو صحبت می کرد شنید.

خلاقیت فیلمساز بزرگترین نیروی محرکه فیلم است،این خلاقیت باعث شده از شیوه های ظریف و غیرکلیشه ای با شخصیتها آشنا شویم مثلاً اینکه مری عاشق شنیدن کلمه ارل گری بود(با آن تلفظ و لحن خاص ادای ارل گری) اما گاهی راوی از چیزهایی صحبت می کند که در پایان به نظر می رسد قابل حذف شدن باشند مانند تعریف داستان پدربزرگ و دوستانش و اینکه آب سرد چه تاثیری بر سینه های پدربزرگ داشت؛البته مشخص است که تمامی این صحنه ها دارای طنز زیبا و دوست داشتنی هستند اما اینکه بودن و یا حذف یک داستانک طنز در کلیت فیلم،حتی گوشه بسیار کوچکی از شخصیت پردازی یک کاراکتر،اهمیت داشته باشد یا نه سوال مهمیست.

- مادرش بهش گفته بود که اون یک اتفاق بوده؛چطور ممکنه که یک نفر یک اتفاق باشه.

پدربزرگ رالف بهش گفته بود که بچه ها اتفاقی نیستن و توسط پدرها ته لیوان آبجو پیدا میشن..


ارزش گذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB