مرثیه (2008)
کارگردان: ایزابل کویکست
دیوید(بن کینگزلی) - استاد دانشگاه و مردی که کم کم پا به دوران کهولت می گذارد - به یکی از دانشجویان جدیدش به نام کونسوئلا(پنه لوپه کروز) علاقه مند می شود..
اگر مقدار عاطفه خونتان کمی پایین آمده و یا اصولاً عاشق فیلمهای رمانتیک هستید و از طرفی هم دوست دارید به عشق دوران پیری امیدوار باشید این فیلم را از دست ندهید..
اگر عشق آتشینی که در فیلم بین کونسوئلا و دیوید می بینید برایتان باورپذیر باشد،میتوان گفت فیلم برایتان تجربه ای خوب و لذت بخش خواهد بود اما اگر به عشق اعتقادی ندارید فیلم را نبینید بهتر است.هر چند چیزهای با ارزش دیگری هم در فیلم پیدا می شوند مانند موسیقی خوب و شنیدنی و بازیهایی که کاملاً درونی و با کیفیت است.این کیفیت تا حد زیادی مرهون انتخاب دو بازیگر خوب است،بن کینگزلی از بازیگرانیست که با وجود فیلمی همچون گاندی ،به اعتقاد من هنوز حق خود را از آثار ماندگار تاریخ سینما نگرفته.
دنیس هاپر هم در یکی از آخرین نقش آفرینیهایش دیدنیست..
- فیلم بر اساس رمانی از فیلیپ راث ساخته شده،جناب فیلیپ راث نویسنده یکی از قسمتهای مجموعه "آلفرد هیچکاک تقیم می کند" هم بوده.
ارزشگذاری فیلم:
سوپ اردک (1933)
کارگردان: لئو مک کاری
این اولین فیلمی بود که از برادران مارکس و به صورت کامل دیدم؛یعنی منهای صحنه های تکه پاره ای که تلویزیون از کمدین های کلاسیکی همچون برادران مارکس و غیره پخش می کند.با توجه به اینکه از فیلم سوپ اردک به عنوان یکی از بهترین فیلمهای برادران مارکس نام برده شده باید بگم علاقه چندانی برای دیدن فیلم دیگه ای از اونها ندارم.فیلم در بهترین دقایقش فقط میتواند یک دهن کجی به جنگ و حاشیه هاش باشد.از بهانه ها و دلایل شروع جنگ گرفته تا نوع انتخاب تاکتیک ها و بلاخره چگونگی پایان یک جنگ. غیر از دقایقی که به این شیوه اغراق آمیز و انصافاً خوب، پوچی جنگ به سخره گرفته میشود فیلم حرف دیگه ای برای گفتن ندارد.حتی بعضی سکانسها به سمت لودگی و مسخره بازی پیش میروند و گاهاً آزار دهنده هم میشوند..
ارزشگذاری فیلم:
پی (1998)
نویسنده (مشترک) و کارگردان: دارن آرونوفسکی
مکس ریاضیدان و نابغه ایست که می خواهد الگوی تمام قوانین طبیعت را در ریاضیات بیابد..
آرونوفسکی در ساخت اولین فیلم بلندش ریسک زیادی انجام داده است،مکس نابغه ای با سردردهای عجیب که درک او و همذات پنداری با او مشکل است.واقعاً مکس به دنبال چیست؟ می خواهد الگویی برای رقم های اعشار عدد پی کشف کند؟ می خواهد الگویی برای صعود و نزول قیمتها در بورس کشف کند؟ به دنبال آن 216 رقمیست که یهودیان اعتقاد دارند خدا را بر آنها آشکار می سازد؟ .. یا به دنبال الگوی ریاضی برای آن نوریست که در شش سالگی به اعتقاد پزشکان چشمهای او را می بایست کور می کرد اما برایش سردردها را به جا گذاشت..
رستگاری با اعداد : آنچه مکس به عنوان قوانینش به آن ایمان دارد این است که طبیعت و هرآنچه پیرامون انسان است(که خود انسان و خالق احتمالی او هم جز آنها هستند) در قالب ریاضیات و اعداد قابل رویت و درک است.پس آنچه مکس به دنبال آن است می تواند شناخت انسان،هستی، نظام طبیعت و غیره باشد؛در یک کلام مکس به دنبال معرفت است،معرفتی که به دنبالش رستگاری را دارد.نشانه هایی برای نمایش مقابله نیروهای شیطانی با رستگاری مکس هم وجود دارد،آن زن و گروهی که مدام به دنبال مکس هستند و بلاخره با او قرارداد هم می بندند می توانند نمادی از مادیات باشند که برای مدتی هم مکس را اسیر خود می کنند.دختری که در نزدیکی مکس زندگی می کند می تواند نمادی از شهوت و غریزه جنسی باشد،او بدون اینکه مکس میلی داشته باشد برایش غذا فراهم می کند و حتی می خواهد موهای ژولیده مکس را مرتب کند که با ناراحتی مکس هم همراه است،اگر به نام این دختر دقت کنیم هم نشانه ای از شیطان را در آن می بینیم:نام دختر دوی است که با اضافه کردن یک ال به انتهای آن دقیقاً دویل(شیطان) خوانده می شود.نشانه دیگر از موانع بر سر راه مکس مذهب است،دوستان یهودی مکس که به او نزدیک می شوند در نهایت او را برای رسیدن به اهداف مذهبی یا خرافی خود می خواهند.در واقع به بند کشیدن مکس توسط آنها و حتی کتک خوردن از دست آنها می تواند نشانه ای از این باشد که مذهب نیز همچون مادیات و سکس می تواند مانع رستگاری باشد..
عاقبتی خوش : پایان فیلم گویای همه چیز است،مکس با حمله به مغزش دیگر از راه اعداد و ریاضیات به دنبال رستگاری نیست،او خود را از دانسته های قبلیش تهی کرده و در پایان تنها نگاهش به حرکت برگهای درخت بالای سرش است..
آخرین سوالی که دخترک با ماشین حسابش از مکس می پرسد هم جالب است،همان سوالی که در پایانش صدای دخترک فید می شود و از دریچه نگاه مکس شاهد حرکت سحرانگیز برگهای درخت هستیم؛ نتیجه تقسیم 748 بر 238 چند می شود؟ جوابی که دیگر نمی شنویم این است : 3.14
ارزشگذاری فیلم:
ماچته (2010)
نویسنده و کارگردان: رابرت رودریگوئز
ماچته مامور سابق فدرال برای ترور سناتور جاناتان مک لوگان(رابرت دنیرو) اجیر می شود..
برای دوستداران جدی سینما گاهی تماشای چنین فیلمی لازم است،مخصوصاً صحنه ای که 4 نفر مسلح ماچته را دوره کرده اند و ناگهان ماچته با گردش قمه اش کله هر چهار نفر را به هوا می پراند.چنین صحنه هایی در فیلم به مقدار دلخواه وجود دارد.(ماچته به معنای قمه یا چاقوی خیلی بزرگ می باشد)
اینکه رابرت رودریگوئز خواسته یک بی مووی کامل با وجود تمام مولفه هایش بسازد شکی در آن نیست صحنه های اکشن به کنار به چینش شخصیتهای فیلم دقت کنید:ماچته یک مامور سابق فدرال با چهره ای زشت و زخمی که سلاح محبوبش قمه است،آدم خوبه.تورز با بازی استیون سیگال که استاد ورزشهای رزمیست و خدای قاچاقچیان است و همیشه چند دختر ژاپنی کنار استخر در خدمتش هستند،آدم بده و درست نقطه مقابل ماچته.از سوی دیگر می توان به مامور سارتانا با بازی جسیکا آلبا(که یک مامور جذاب و مثبت است)و نقطه مقابلش رابرت دنیروی دغلکار اشاره کرد.
اما تمام اینها باعث نمی شود از ایرادات گره گشایی و ساده انگاریهای داستان چشم پوشی کرد.ماجرای لو رفتن سی دی ها و تصاویر ویدیویی از سناتور و دستیارانش اوج این سهل انگاریهاست.البته برای نکات مثبت و غافلگیرکننده هم می توان به دختر دستیار سناتور اشاره کرد که با کشته شدن پدرش لباس بر تن می کند و انتقام می گیرد..(باید حتماً فیلم را دیده باشید تا متوجه این لباس پوشیدن و انتقام شوید)
- دنی ترخو بازیگر نقش ماچته سرنوشت جالبی دارد،او از کودکی یک مجرم و معتاد بوده و 11 سال را در زندان سپری کرده اما بعداً سر به راه می شود و حالا مدتهاست که یکی از پرکارترین بازیگران سینماست(او در سال 2011 در بیش از 20 فیلم حضور دارد) از فیلمهای مشهورش می توان به مخمصه مایکل مان اشاره کرد.
ارزشگذاری فیلم:
دفترچه خاطرات (2004)
کارگردان: نیک کاساوتس
بر اساس رمانی از نیکلاس اسپارکس ؛ 123 دقیقه
پسری فقیر و دختری ثروتمند عاشق هم می شوند..
نوت بوک ادعای زیادی ندارد،داستانی آشنا و شاید کلیشه ای را روایت می کند.دو دلداده یکی فقیر یا معمولی و دیگری ثروتمند؛حتی نزدیک به همان کلیشه ها هر دو دلداه زیبا و خوش قیافه اند اما چیزی که میان نوت بوک و دیگر فیلمهای متوسط و ضعیفی که سراغ این داستان قدیمی رفته اند تفاوت ایجاد می کند پرداخت خوب و منسجم این داستان است.فیلمنامه با وجود اوج و فرودهایی که دارد و روایت قصه عشق این دو دلداه در دو زمان به طور موازی،هیچ چاله یا حفره ای ندارد.در یک کلام چیزی در اتفاقات و گره گشایی های فیلمنامه وجود ندارد که از آن بتوان ایراد منطقی گرفت.درکنار اینها کارگردانی و فیلمبرداری خوب و زیبا و تماشای بازیهای روان و باورپذیر لذت تماشای این رومانس را دو چندان می کند.
ارزشگذاری فیلم:
کلو،ساعت 5 تا 7 (1962)
نویسنده و کارگردان: اگنس واردا
محصول فرانسه ، 90 دقیقه
فلورنس که نزدیکانش او را کلو(کلوپاترا) نیز صدا می کنند،خواننده زیبا و جوانیست.کلو بیمار شده و با نگرانی در انتظار جواب آزمایشش است..
فیلم از ساعت پنج تا شش و نیم قسمت بندی شده و هر شش،هفت دقیقه نوشته ای بر روی تصویر می آید که مثلاً بخش چهارم از 5:18 تا 5:24 ؛بدین شکل مخاطب همراه با کلو مجبور است دقیقه به دقیقه این لحظات نگران کننده و شاید مرگبار را بشمارد و در انتظار جواب دکتر باشد.
فیلم سرشار از جزئیات ریز چه در فرم و چه در محتواست.از همان ابتدا که کلو پیش فالگیر رفته نماها و قاب بندیها نشان از فکر و دقت بی اندازه ای دارد.جامپ کاتهایی که در تصاویر کارتها دیده می شود،حرکات دوربین بر روی کارتی که تصویر اسکلت دارد و در ادامه پایین آمدن کلو از پله ها با آن حرکات دوربین و موسیقی ای که از صدای کفشهای کلو هم در آن استفاده شده همگی نشان از ساختاری قوی و حساب شده دارند.اوج این کارگردانی زیبا را می توان در صحنه تمرین کلو با نوازنده و ترانه سرا دید چه آنجا که هنگام نواختن پیانو،حرکات دوربین همچون کلو که سرش را تکان می دهد از این سو به آن سوست و در نهایت قسمتی که کلو آن ترانه جدید و حزن انگیز را می خواند.نحوه اجرای این ترانه هم در نوع خود بسیار جالب است انگار فیلم پایش را از محدوده رئالیسم به آن سو می گذارد.کلو اولین بار است متن این ترانه را می بیند اما انگار که ندای درونی او باشد ادامه آن را با تسلط و بدون نگاه کردن به متن می خواند به اینها اضافه کنید موسیقی را که از هیئت یک پیانوی تنها خارج شده و پس زمینه مشکی که انگار کلو را به تنهایی و در دنیایی دیگر در بر گرفته(هر چند در پایان ترانه می بینیم این پس زمینه مشکی واقعی بوده و بخشی از پرده دیوار اتاق است)
- با در و پنجره هایی باز
با بادی که همه چیز را بر هم می ریزد
همچون خانه ای متروکم
بدون تو ، بدون تو
همچون جزیره ای تنها
زیر تاخت و تاز دریاها
تمام شنهایم از دست رفته
بدون تو ، بدون تو ..
ارزشگذاری فیلم:
بعد از خواندن بسوزان (2008)
نویسنده و کارگردان: جوئل و اتان کوئن
آزبورن کاکس(جان مالکوویچ)مامور نه چندان مهم سازمان سیا از کارش اخراج می شود؛آزبورن تصمیم می گیرد خاطرات مربوط به دوران کاری اش را بنویسد..
برادران کوئن همچنان پرکار و پرانرژی هستند و تقریباً سالی یک فیلم می سازند اما خوشبختانه این باعث نشده از کیفیت کارهای آنها کاسته شود.
برادران کوئن استاد هجو موقعیت های کلاسیک هستند،بعد از خواندن بسوزان را میتوان هجو و نیشخندی بر فیلمهای ژانر جاسوسی و جنگ سرد دانست.روابط مابین مسئولین سازمان سیا،کارمندان سفارت روسیه،شیوه برخورد و تاکتیک لیندا(فرانسیس مک دورماند) و چاک(برد پیت) برای اخاذی از اطلاعات به ظاهر مهمی که در واقع بی ارزش هستند،همه و همه کاریکاتوری خنده دار از فیلمهای جاسوسی و اطلاعاتی مشابه است.
از سوی دیگر برادران کوئن روابط جامعه مدرن و دغدغه های زنی تنها همچون لیندا را نشانه گرفته اند.تمام دردسرها و قتل و کشتارها و به وسط آمدن پای سیا و روسیه نتیجه درخواست لیندا برای چند عمل زیبایی و ساکشن است.در کنار این، آشناییهای اینترنتی و قرار گذاشتن در پارک و بعد سینما و کمی بعدتر شام و در انتها اتاق خواب(هرچند ممکن است به عمد کمی اغراق شده به نظر برسد) سطح فکری افرادی چون لیندا و هری (جرج کلونی) را که در جامعه کم هم نیستند نشانمان می دهد.
بدون شک برادران کوئن از باهوشترین افرادی هستند که پایشان به عالم سینما باز شده،آن همه مقدمه چینی و تاکید بر اسلحه هری که هربار برای همه و مخصوصاً با شیرین زبانی برای خانمها توضیح می داد که اسلحه دارد اما بیست سال است که یک گلوله هم از آن خارج نشده چه فرجام شوکه کننده و گزنده ای داشت.در میان آن همه افراد احتمالاً کثیفی که هری سالها با آنها سر و کار داشته باید چاک( که تا حدی شیرین عقل و مهربان بود)پذیرای تنها شلیک این اسلحه ،آن هم به شکلی مسخره،می شد.راستی اگر چاک شایسته گلوله اسلحه هری بود چه کسی می توانست شایسته آن وسیله ابداعی هری باشد..
حیفم آمد از این سکانس زیبا چیزی نگویم،آزبورن و همسرش اولین بار در مورد اخراج او صحبت می کنند.پیش از این متوجه شده ایم همسر آزبورن خیانتکار است.در این صحنه ماسک صورت همسر آزبورن و چینش آینه ها در کنار لحن پر کنایه و خشنش همگی انگار تصویری هولناک از یک هیولا را ترسیم می کنند.مخاطب هم که شاهد اخراج ناجوانمردانه آزبورن بوده و با او همدردی می کند در مقابل این چهره و درون خبیث واقعاً به وحشت می افتد..
-از بارتون فینک(1991) تا به حال این تنها فیلمیست که برادران کوئن با مدیر فیلمبرداری همیشگیشان راجر دیکنز همکاری نکرده اند.
-این هفتمین حضور فرانسیس مک دورماند(لیندا)در فیلمهای برادران کوئن است.فرانسیس همسر جوئل هم هست.
ارزشگذاری فیلم:
به فرد مناسب اجازه ورود بده (2008)
کارگردان: توماس آلفردسون
محصول سوئد؛ 115 دقیقه
اسکار پسر مهربانیست که از سوی چند همکلاسی اش آزار می بیند،او در نزدیکی محل زندگی اش با دختر مرموزی آشنا می شود..
خون و برف : فضاسازی در این فیلم خوش ساخت سوئدی حرف اول را می زند.هوای سرد و زمین همیشه پوشیده از برف باعث به وجود آمدن یک فضای خاص ذهنی و بصری می شود که در نتیجه مخاطب از نظر حسی و عاطفی در مقابل خشونت و رنگ سرخ خون بیشتر برانگیخته می شود.
احتمال و انتظار خشونت از خود خشونت هیجان آورتر است : اگر فیلم را دیده باشید حتماً این موقعیت را درک کرذه اید،البته آفرینش چنین موقعیتی چیز تازه ای نیست و فقط فیلمهای ترسناک و دلهره آفرین بسیار نازلی هستند که از چنین مسئله ای غافل می مانند و فوراً می روند سراغ اصل ماجرا؛منتها چیزی که اینجا این مسئله را پررنگ تر کرده انتظار طولانی تر و اساساً پایه ریزی داستان بر همین موقعیت است.
- جیغ بزن،مثل خوک جیغ بزن
- عنوان فیلم اشاره ایست به یک افسانه در مورد خون آشامها که آنها برای ورود به یک خانه حتماً باید به آنجا دعوت شده باشند.
ارزشگذاری فیلم:
آنی هال (1977)
نویسنده (مشترک) و کارگردان: وودی آلن
آلوی سینگر(وودی آلن) کمدینی است که خاطراتش با آنی هال(دایان کیتون) را برایمان روایت می کند..
وودی آلن با تکیه بر اتفاقاتی که برایش رخ داده سعی دارد ارتباط با جنس مخالف و نیازها و محدودیتهای آن را به تصویر بکشد و انصافاً که موفق هم بوده.
ساختارشکنی و دهن کجی به قواعد کلاسیک سینما مخصوصاً از بعد روایت اینجا به وضوح قابل مشاهده است.حتی آلن کار را به جایی رسانده که در صحنه هایی که دارد از مردم راجع به روابطشان می پرسد در بک گراند می توان جمعیتی را مشاهده کرد به تماشای فیلمبرداری ایستاده اند.جالب اینجاست که آکادمی اسکار به خوبی ارزش و شأن کار آلن را درک کرده و جوایز بهترین فیلم،کارگردانی،فیلمنامه نویسی و بهترین بازیگر نقش اول زن را به این اثر دادند.
- ..و می دونید یاد اون جک قدیمی افتادم،همون که یه یارو میره پیش روانپزشک و میگه دکتر،برادر من دیوونست؛اون فکر میکنه مرغه.بعدش دکتر میگه خوب چرا نمیفرستیش تیمارستان؟ بعد یارو میگه میخواستم بفرستمش اما تخم مرغاشو لازم دارم..
ارزشگذاری فیلم:
یک همسر زیبا (2005)
عنوان اصلی : La mujer de mi hermano
کارگردان: ریکاردو دی مونتریول
سونیا روابط زناشویی رضایتمندی با همسر ثروتمندش ندارد..
یک انتخاب اشتباه برای وقت گذاشتن و تماشا کردن.البته گاهی نشانه ای از کارگردانی و فیلمبرداری فکر شده ای می بینیم اما فیلمنامه و موقعیتها بی ارزش و سطحی اند.نماهای عنوان بندی فیلم هم درخور توجه است اما خوب مانند دیگر جزئیات فیلم همینطور رها شده اند و ارتباطی با سایر اجزای فیلم ندارند..
ارزشگذاری فیلم: