فیلمهایی که می بینیم..

یادداشتهای روزانه درباره فیلمهایی که می بینیم..

فیلمهایی که می بینیم..

یادداشتهای روزانه درباره فیلمهایی که می بینیم..

Megan Is Missing

نام فیلم: مگان گم شده ( Megan Is Missing )

بازیگران: آمبر پرکینز راچل کوئین

نویسنده و کارگردان: مایکل گوی

84 دقیقه؛ محصول آمریکا؛ ژانر درام؛ سال 2011

 

مردی با وبکم شکسته

 

خلاصه ی داستان: آشنایی دو دختر نوجوان از طریق اینترنت با یک بیگانه و ناپدید شدنشان ...

 

یادداشت: برتولت برشت بر این باور بود که هنرمند برای بیان حقیقت باید پنج مشکل را برای خود حل کند: نخست باید بتواند حقیقت را کشف کند. دوم باید میان حقایق مهم و واقعیت های پیش پا افتاده تفاوت قائل شود. سوم باید از شکل و ساختار مناسبی برای بیان حقیقت استفاده کند. چهارم باید حقیقت را به گونه ای مطرح کند که بر مخاطب تأثیر بگذارد و به پرسش های مهم دوران خود پاسخ دهد و پنجم و مهمتر آنکه باید برای بیان حقیقت، تدبیر به کار ببندد تا گرفتار سانسور نشود. به نظر می رسد این پنج مورد، هر چند درباره ی مدیوم سینما گفته نشده باشد، راهگشای مناسبی ست برای درک فیلم هایی که شائبه ی مستند بودن دارند و با ارجاع به واقعیت هایی نظیر اسامی واقعی ( البته اینطور که خودشان ادعا می کنند )، تاریخ های دقیق، دیالوگ های پیش پا افتاده و ظاهراً بدون اوج و فرودی دراماتیک، بازی هایی واقع گرایانه، دوربین هایی که در دست خود بازیگران ( یا البته همان آدم های واقعی ) است ( موبایل، هندی کم، وب کم و ... )، قصد دارند به نوعی واژه ی "سینما – حقیقت " را در پس ذهن مخاطبانشان جاری کنند. واژه ای که در دهه ی 60 میلادی به ادبیات سینمایی غرب راه یافت و نشان دهنده ی فیلم هایی بود که نگاه کاملاً مستندگونه به اطراف داشتند. فیلم نامه ای وجود نداشت و فیلمساز صرفاً ناظری بی طرف بود که حتی در جزئیات هم دست نمی برد. مثل خبرنگاری که تنها وقایع را یادداشت می کرد و خواست خود را تحمیل نمی کرد. وقتی در دهه ی 90، فیلم پر سر و صدای "پروژه ی جادوگر بلر" روی پرده ی سینماها آمد، واژه ی "سینما-حقیقت" را معنایی دوباره بخشید و نشان داد که می توان در عین چینش دقیق دیالوگ ها، بازی های کنترل شده و از همه مهم تر، درامی که به دست فیلم نامه نویس، نوشته می شود و از پیش طراحی شده است هم شائبه ی کاملاً مستند بودن را در اذهان مخاطبین نشاند. بعد از این فیلم بود که راه برای بقیه باز شد تا بتوانند با مستندنمایی، تماشاگر را بترسانند و جالب اینجاست که این شیوه، اکثراً درباره ی    فیلم هایی بوده که اغلب در ژانر وحشت ساخته شده اند و انگار این شبه مستند بودن، در ژانرهای دیگر سینمایی کاربرد چندانی ندارد. "مگان گم شده" فرزند همین نوع سینماست که ادعا می کنند مستند هستند و تمام تصاویری که ما می بینیم، همگی واقعی هستند و بدون دخالت فکری کسی، تنها کنار هم چیده شده اند. در فیلم هایی از این دست که من تا کنون دیده ام، برای هرچه باورپذیرتر شدن، فضا، اسم بازیگران و عوامل را در پایان کار  می نویسند. امری که در این فیلم هم اتفاق می افتد. نمی دانم تا چه حد اینکه در فیلم تأکید شده این داستان از روی ماجرایی واقعی ساخته شده، حقیقت دارد ( اینجا انگار بند اول از بیانیه ی برشت، درباره ی مخاطب کاربرد دارد تا هنرمند! ) و مثلاً آن تصویری از دوربین مدار بسته ی خیابان که مگان را در آخرین لحظات حضورش نشان می دهد و فیلمساز هم به بیننده مصرانه می گوید که این تصویر، یک تصویر واقعی ست، تا چه حد صحت دارد، اما چیزی که هست و باید روی آن تأکید کرد، باوراندن این داستان (؟!) به مخاطب در حال تماشای فیلم است. اینکه با بازی های روان و خوب، دیالوگ هایی باورپذیر و در عین حال ساده، کارگردان سعی می کند تا بیننده را با این دو دختر نوجوان و مشغولیاتشان آشنا کند، از نکاتی ست که باعث می شود نیمه ی اول فیلم، به خوبی در جریان زندگی این دخترها قرار بگیریم و حالا ممکن است یک جاهایی هم در آن اغراق صورت گرفته باشد ولی در کل که نگاه می کنیم،  می بینم به اصطلاح، چیزی از کادر بیرون نزده است. در واقع سبکسری های یک دختر نوجوان در این سنین حساس، با یک شخصیت پردازی تقریباً درست، به خوبی به بیننده منتقل می شود. نویسنده، در این نیمه، شخصیتی مرموز خلق می کند که تنها صدایش را می شنویم و به این بهانه که وبکمش شکسته، هیچ گاه خودش را نمی بینیم تا در تب و تاب این باقی بمانیم که او کیست. اما نیمه ی دوم، ساز دیگری می زند. در این نیمه، خود قاتل، دوربین برداشته و از شکنجه هایی که به دخترها می دهد، فیلم می گیرد. در اینجا هم همه چیز واقعی جلوه می کند؛ بازی ها، دیالوگ ها، حرکات مبتدیانه ی دوربین، اما چیزی که باعث عدم باورپذیری مخاطب می شود و نمی گذارد او داستان را مثل نیمه ی اولش، باور کند، فضای خوفناک و رعب آور اثر است. البته در همین نیمه، شاهد دو سکانس تکاندهنده هم هستیم، یکی جایی ست که قاتل روانی، به یکی از دخترها تجاوز می کند و دیگری سکانسی طولانی ست که قاتل را در حال حفر چاله می بینیم و از طرفی ناله های گوشخراش یکی از دخترها را می شنویم که با ابراز عشق و احساسات، سعی دارد این انسان روانی را به راه بیاورد. نشان دادن همین چیزها، باعث می شود ذهن مخاطب که با فیلم هایی از نوع قاتلین روانی و سریالی و شکنجه گر، شرطی شده، دوباره به سمت چنین فیلم هایی به پرواز دربیاید و در آخر به این نتیجه برسد که خب، حتماً قسمت دومی هم در کار خواهد بود و در این قسمت، این قاتل پریشان حال خواهد رفت به سراغ دو دختر نوجوان دیگر تا عطش خود را بنشاند! اینگونه است که فیلم به سمت همان آثاری با قاتلین روان پریش می رود و به جای واکاوی معضل یک جامعه ی افسارگسیخته و مدرن که در آن هیچ حاشیه ی امنیتی وجود ندارد، به صف آثاری می پیوندد که تماشاگران منتظرند قسمت دوم آن را لابد با نام "جسیکا گم شده" ببینند!


   


ارزشگذاری فیلم: 

لینک فیلم در IMDB

Blue Velvet

مخمل آبی (2000)

نویسنده و کارگردان: دیوید لینچ

120 دقیقه ؛ نامزد اسکار بهترین کارگردانی

جفری که برای عیادت پدر بیمارش به شهر زادگاهش برگشته به طور اتفاقی یک گوش بریده را پیدا می کند..

سوررئال یا رئالیسم جادویی اولین عبارتیست که پس از شنیدن نام لینچ به خاطر می آید.اما جایگاه سوررئال در فیلم مخمل آبی چیست؟ در مخمل آبی به مانند بزرگراه گمشده و یا جاده مالهالند شاهد اتفاقاتی نظیر استحاله یا حوادثی که معنای جادویی بودن را به ذهن جاری کنند نیستیم.در واقع هیچ حادثه یا اتفاقی که در واقعیت قابل وقوع نباشد در فیلم سراغ نداریم؛با این وجود اینها باعث نمی شود مخمل آبی را سوررئال ندانیم.شخصیتهای غریب و گاه وحشتناک یک فیلم می توانند فیلم را از نزدیکی به رئال کاملاً دور کنند.در حقیقت کارگردان وقتی هیچ توضیحی برای شخصیتهای به شدت عجیب و غریبش به ما نمی دهد به این معناست که در این زمینه تلاشی برای رئالیسم بودن فیلمش هم نکرده یا اصلاٌ برایش اهمیتی ندارد شخصیتهایی این چنین باورپذیر باشند یا نه.عدم درک چنین مسائلی می تواند مخاطب را از درک فیلم و متعاقباً لذت بردن از آن نیز محروم کند.

شخصیت استثنایی فرانک با بازی فوق العاده دنیس هاپر برگ برنده فیلم است،مخصوصاً آن فاک گفتنهایش که انگار تبدیل به شناسنامه فرانک می شود.جدا از این نکته باید به آهنگ زیبای در رویاها (in dreams) اشاره کرد،ترانه ای که از کریس دی برگ آن را شنیده بودم اما انگار اصل آن متعلق به خواننده دیگریست.پخش این آهنگ و ترانه در فیلم با همخوانی بازیگران و تقابل آهنگ با حوادث و شخصیتها،سکانسهایی به یاد ماندنی می سازد؛ سکانسهایی که دوست داری هر چند وقت تماشایشان کنی..

.. Then I fall asleep to dream , my dreams of you , In dreams I walk with you

    In dreams I talk to you , In dreams you’re mine  all the time …

ارزشگذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB

Code Unknown: Incomplete Tales of Several Journeys

کد ناشناخته : داستانهایی ناقص از چند سفر (2000)

نویسنده و کارگردان: میشاییل هانکه

118 دقیقه؛محصول فرانسه،آلمان و رومانی

میشاییل هانکه بهترین نام ممکن را برای فیلمش انتخاب کرده،"داستانهای ناقص از چند سفر"(اگر خوب ترجمه اش کرده باشم و اگر عنوان فرانسه به انگلیسی هم خوب ترجمه شده باشد) توضیحیست بر روایات تکه پاره و بدون سرانجام فیلم.

کمتر برایم پیش می آید که فرم یک فیلم از مضمون آن برایم مهمتر باشد و آنچه در خاطرم باقی می ماند و یا فیلم را ماندگار می کند شیوه کارگردانی و فیلمبرداری آن باشد.کد ناشناخته از سکانسهایی تشکیل شده است که به جز چند مورد،تمامی آنها پلان سکانس هستند.آن چند مورد،یعنی سکانسهایی که در طول فیلم فقط با یک برداشت گرفته نشده اند و در آنها کات وجود دارد سکانسهایی هستند که به نوعی فیلم در فیلم می باشند،یکی آنجا که ژولیت بینوش برای خرید خانه به همراه بازیگر نقش فروشنده و سایر عوامل فیلمبرداری دیده می شوند و دیگری جایی که بینوش و مرد در استخر هستند و بعداً می فهمیم که این سکانس متعلق به یک فیلم است.غیر از اینها سکانس آغازین فیلم هم کاتهای زیادی دارد،جایی که دخترک با پانتومیم سعی دارد مطلبی را به دوستان کر و لالش برساند و البته او(یا دوستانش) در این انتقال یا درک معنا ناتوانند و در پایان سکانس عنوان کد ناشناخته بر تصویر نقش می بندد.اینها سکانسهایی هستند که کات دارند و کات جز تکنیکهای کارگردانی و فیلمسازیست و این سکانسها هم یا متعلق به اجرای فیلمی دیگر درون داستان هستند و یا خود یک بازی اند (پانتومیم).

اما باقی سکانسها با شیوه کارگردانی بدون واسطه و بدون تمهیدات فنی هانکه،روایتی عریان از تکه های زندگی رئال و واقعی شخصیتها هستند.تکه هایی که ابتدا و انتهایشان سیاهیست..

آوای طبلها که در مرتبه دوم تبدیل به صدا و موسیقی غالب بر سکانسها می شود در نوع خود بی نظیر است،تمهید خلاقانه و زیبایی که کارکرد غریبی بر پایان بندی فیلم دارد.

- .. بس کنید،خواهش می کنم بس کنید. بذارین برم بیرون، خواهش می کنم..

ارزشگذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB

Marathon Man

دونده ماراتن (1976)

نویسنده(رمان و فیلمنامه): ویلیام گلدمن؛ کارگردان: جان شلزینگر

125 دقیقه؛نامزد اسکار بهترین بازیگر مکمل مرد(لارنس الیویه)

بیب(داستین هافمن) دانشجوی تاریخ و دونده استقامتیست که به تنهایی زندگی می کند؛به گمان بیب،برادرش داک در حرفه تجارت نفت است اما با آمدن داک پیش برادرش ،پای او را به ماجرایی خطرناک باز می کند..

از سالها پیش و حتی زمانی که امثال هافمن و پاچینو را نمی شناختم با دیدن صحنه هایی از این فیلم از تلویزیون عاشقش شده بودم؛حالا و پس از تماشای دوباره آن،فیلم به نظرم در جزئیات کمی لنگ می زند.فیلم را می توان به دو بخش تقسیم کرد قبل از مرگ داک و بعد از آن؛در واقع تمام دقایق قبل از مرگ داک را می توان مقدمه ای طولانی برای شخصیت پردازی و زمینه چینی برای داستان اصلی تقابل بیب و زل(لارنس الیویه) دانست.مقدمه ای که خیلی طولانی می شود و جزئیاتی به همراه دارد که گاهی زیادی به نظر می رسند(مانند جر و بحث و فحش کاری طولانی برادر زل و آن راننده خشمگین) و گاهی هم سهل انگارانه اند(مانند بمب گذاری برای داک که برای کشتن یک نفر دور از ذهن است و راههای راحت تری از بمب گذاری یا خفه کردن به آن روش وجود داشت)

اما پس از مرگ داک همه چیز عوض می شود،چیزی به هدر نمی رود و اضافی به نظر نمی رسد.جزئیات دارای کارکرد می شوند و فرصت مناسبی برای تقابل دو بازیگر بزرگ فراهم می آید.از همان جایی که بیب اولین بار تحت بازجویی قرار می گیرد بارها حس می کنیم همچون موجودی ضعیف برای رهایی دست و پا می زند؛صحنه ای که در حمام قصد نجات از دست مهاجمان هنوز ندیده دارد،صحنه هایی که بر روی صندلی دکتر کله اش را به این سو و آن سو پرت می کند و همه اینها باعث می شود تعقیب و گریز او و افراد زل به شدت نفس گیر و موثر از کار در آید و تماشاگر و بیب قدر فرصت به دست آمده برای انتقام را خوب بدانند..

- حواشی سبک بازی داستین هافمن در این فیلم از نکات جالب بازیگری در تاریخ سینماست.هافمن برای اجرای صحنه هایی که شب زیر شکنجه بوده و نخوابیده گاهی دو شب نمی خوابید تا جایی که الیویه به هافمن می گوید سبک بازی اش را تغییر دهد.هر چند این موضوع توسط هافمن بارها رد شده و موضوع گفتگوی بین آنها را درباره مسائل دیگری بیان کرده.اما مشخصاً برای صحنه هایی که بیب باید پس از دویدن به نفس زدن می افتاده و گاه تکرار هم می شدند او هر بار نزدیک به یک کیلومتر می دویده تا همه چیز کاملاً طبیعی باشد.

این سکانس از آن سکانسهای محبوبم است که از تماشای جزئیات و شنیدن دیالوگها و دیدن بازیهایش سیر نمی شوم،حیف که کمی خشونتش زیاد و اذیت کننده است.البته در ابتدا صحنه های شکنجه بیب بیشتر هم بوده که با بد شدن حال مخاطبان آزمایشی،مقداری کاهش پیدا می کند.تکرار جمله ی جاش امنه؟ (is it safe?) از دهان الیویه آن هم با آرامشی که در شستن دستهایش دارد و حالت عصبی و وحشتزده هافمن که پایش را تکان می دهد و.. خلاصه این سکانس به تنهایی ارزش یک فیلم را دارد.

 

- زل : جاش امنه؟ .. جاش امنه ؟

- بیب : دارین با من صحبت می کنین؟

- جاش امنه ؟

- جای چی امنه؟

- جاش امنه؟

- نمی دونم منظورتون چیه.نمی تونم بگم جای چیزی امنه یا نه در حالی که نمی دونم راجع به چی حرف می زنید.

- جاش امنه ؟

- بهم بگین "ش" به چی اشاره داره

- جاش امنه ؟

- بله،جاش امنه.جاش خیلی امنه.اونقدر جاش امنه که نمیتونید فکرش رو بکنید.

- جاش امنه ؟

- نه جاش امن نیست.خیلی خطرناکه،مراقب باشید ..


ارزشگذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB

Magnolia

مگنولیا (1999)

نویسنده و کارگردان: پل توماس اندرسون

188 دقیقه؛نامزد اسکار بهترین بازیگر مکمل مرد(تام کروز)،بهترین موسیقی و بهترین فیلمنامه غیر اقتباسی.

به طور همزمان اتفاقاتی برای شخصیتهای مختلف می افتد که اوج این اتفاقات مصادف می شود با بارانی از قورباغه ها..

کلاً دید خوبی نسبت به فیلمهایی که مدت زمانشان بخواهد از دو ساعت بیشتر شود ندارم و به نظرم بهتر است فیلمساز توانایی اش را در حداکثر 100 دقیقه نشان بدهد.البته فیلمهای بسیار زیادی هستند که دوستشان دارم و زمان زیادی هم دارند.. به هر حال مدتها بود فیلم سه ساعته تماشا نکرده بودم.

فیلم شامل داستانکهای زیادیست که کم و بیش به هم متصلند،تعدد داستانها و شخصیتها و عدم تمرکز فیلم بر روی یک ماجرا و یا کاراکتر باعث می شود در پایان ندانیم این داستان چه کسی بود و یا حرفش چه بود اما خوب ریتم سریع فیلم برای تعقیب تمامی شخصیتها و ماجراها باعث می شود فیلم با وجود مدت زمان زیاد خسته کننده نشود..

 

- مشکلی هست استنلی؟

- من باید برم دستشویی

- اوه خدای من؛استنلی تو الان نمیتونی بری.فقط یک دقیقه تا پخش زنده باقی مونده..

ارزشگذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB

Down by Law

زمین خورده قانون (1986)

نویسنده و کارگردان: جیم جارموش

جک و زک که در ماجراهایی جداگانه با پاپوش به زندان افتاده اند با یک ایتالیایی ساده و بانمک به نام روبرتو(روبرتو بنینی) هم سلول می شوند..

فیلم با ترانه زیبایی شروع می شود و با تراولینگ مابین خانه های زک و جک در حال رفت و آمد است.هر دو وضعیت مشابهی دارند.منتها همخانه یکی سیاه است و همخانه دیگری بلوند اما هر دو زیر حملات سبک و سنگین انتقاد از وضعیت گذشته و حالشان هستند.این وضعیت ابتدایی و به بن بست رسیده جک و زک است.می توان اینطور هم برداشت کرد که هر دو یک پرسونا هستند، هم به خاطر وضعیت مشابه شان،هم به خاطر نامهایشان و در ادامه پاپوشی که دوخته می شود و طمعکاریشان.در کنار اینها روبرتو انگار از دنیایی دیگر آمده،در واقع هم همینطور است یک ایتالیایی با فرهنگ و عادات بسیار متفاوت(جالب اینجاست که روبرتو بنینی تا پیش از این فیلم به آمریکا سفر نکرده بود) او از خانواده ای حرف می زند که برای جک و زک بی معناست.وقتی زک از مورچه های قرمز صحبت می کند که می توانند در نیم ساعت یک خانواده کامل رو بخورند فقط روبرتو تعجب می کند و می پرسد یک خانواده؟ ؛در حالی که جک اصلاً هیچ واکنشی نشان نمی دهد.

آنچه برای روبرتو اتفاق می افتد انگار که یک معجزه است،او با قتلی خنده دار به زندان می افتد به شکلی ساده که البته ما نمی بینیم خودش و جک و زک را فراری می دهد و در کلبه ای در میان جنگل عشق زندگی اش (که همسر واقعی بنینی هم هست) را پیدا می کند،لازم به شرح هم نیست که آنها تا پایان عمر با شادی در کنار هم زندگی می کنند با بچه های ریز و درشتی که از سر و کولشان بالا می روند و روبرتو که به آنها شکار و طبخ خرگوش را یاد می دهد..

I scream-a, you scream-a ,we all scream-a , for ice cream-a..

ارزشگذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB

The Secret in Their Eyes

راز در چشمانشان (2009)

کارگردان: خوان خوزه کامپالنا

برنده اسکار بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان

بنجامین اسپوزیتو کارمند بارنشسته دادگاه قصد دارد داستانی درباره یکی از پرونده های مهم دوران کاریش بنویسد.پرونده ای که در آن زنی جوان به طرز فجیعی کشته شده..

 

ارزشگذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB

Goodbye Bafana

خداحافظ بافانا (2007)

کارگردان: بیل آگوست

جیمز (جوزف فاینس) زندانبانیست که در رژیم آپارتاید آفریقای جنوبی به زندانی که محل نگهداری نلسون ماندلاست منتقل می شود؛او به علت تسلط بر زبان بومیان آن منطقه وظیفه سانسور نامه ها و همچنین تحت نظر گرفتن ملاقاتهای ماندلا و دوستانش را بر عهده می گیرد..

از نکات ضعف فیلم می توان به تحول ناگهانی جیمز اشاره کرد،جیمز در مقابل ستمها و محدودیتهایی که طی سالهای گذشته بر سیاه پوستان اعمال شده چندان تغییری نکرده و در اوایل فیلم برای فرزندانش از خطرناک بودن سیاهان سخن می گوید اما ناگهان با دو یا سه جمله درباره بیانیه آزادی از زبان ماندلا و ماجرای کشته شدن پسر ماندلا دچار تحولی بزرگ می شود. اگر این مسئله را کنار بگذاریم با فیلم خوبی روبرو هستیم که تا پایان ما را با خود همراه می کند.داستان بدون لکنت روایت می شود و ایراد یا چاله ای هم در فیلمنامه وجود ندارد.با این وجود فیلم غنای زیادی هم برای تاثیرگذاری و ماندگاری ندارد..

 

ارزشگذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB

From Paris with Love

از پاریس با عشق (2010)

کارگردان: پیر مورل

باورش سخته؛ فکر نکنم بیشتر از یه هفته از دیدن این فیلم گذشته باشه اما حالا هرچی سعی می کنم داستانش رو هم نمی تونم به یاد بیارم.هر چی به پوستر فیلم و عکس جان تراولتا و دیگر بازیگران نگاه می کنم به نظرم غریبه میان؛انگار نه انگار که یک ساعت و نیم به تماشای داستان بخشی از زندگی اینا نشستم..

وقتی با چنین فیلمی روبرو هستیم که اینقدر کم تاثیر و گذراست،تکلیف ارزش فیلم به راحتی مشخص میشه..

ارزشگذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB

Smiles of a Summer Night

لبخندهای یک شب تابستانی (1955)

نویسنده و کارگردان: اینگمار برگمن

فردریک ایگرمن،وکیل دعاوی، به همراه همسر جوانش(که پس از دو سال زندگی هنوز به او دست نزده) و پسر بزرگش که حاصل ازدواج قبلی اوست زندگی می کند.او و همسرش به تماشای تئاتری می روند که بازیگر آن،معشوقه سابق فردریک است..

در بین آثاری که تابه حال از برگمن دیده ام این فیلم از بقیه داستانی تر و در واقع مضمونش رو تر بود.البته اینجا مضامین آشنای سینمای برگمن رو می بینیم مانند جوانی که بین کشیش شدن و عشقهای زمینی سرگردان و مردد است اما وجه داستانی و حتی شاید بتوان گفت عامه پسند این فیلم با باقی کارهای برگمن قابل مقایسه نیست.جالب اینکه وقتی این مرد جوان در مقابل مشاهده خیانتها و گناهان اطرافش تصمیم به خودکشی می گیرد در صحنه ای طنزآمیز،به هنگام پاره شدن طناب به طور اتفاقی کلیدی پنهانی را فشار می دهد و تختخواب نامادری دوشیزه اش وارد اتاق او می شود..

 

- فراموش نکن مادام،عشق یک تردستی ابدی با سه گوی است؛آنها قلب،کلمات و رختخواب هستند..

ارزشگذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB