زیبای روز (1967)
عنوان انگلیسی : Beauty of the Day
نویسنده(مشترک) و کارگردان : لوییس بونوئل
بر اساس رمانی از جوزف کسل
سورین(کاترین دونو) زنی بسیار زیباست که زندگی زناشویی سردی دارد،او تصمیم می گیرد وارد یک فاحشه خانه شود..
فیلم با رویا شروع می شود و با رویا هم پایان می یابد.در رویای آغازین فیلم سورین توسط شوهرش به منطقه ای خلوت برده می شود و شوهر سورین پس از شلاق زدن،او را در اختیار درشکه چی ها قرار می دهد.فیلم گذشته درستی از هیچ یک از شخصیتها در اختیارمان قرار نمی دهد اما هیچ اشاره و دلیلی وجود ندارد که فرض کنیم در ابتدای داستان هم سورین به شوهرش خیانت کرده پس عذاب وجدانی که به خاطر آن سورین این رویای وحشتناک را دیده چه می تواند باشد.دو سکانس وجود دارد که در رویاهای سورین شاهد اذیت و آزار او توسط شوهرش و همراهانش هستیم.ناراحتی و بی قراری ای که سورین(با بازی درخشان کاترین دونو) زیر این شکنجه ها نشان می دهد انگار نشانی از یک عذاب خودخواسته دارند.شاید سورین در جستجوی به حقیقت پیوستن این رویاها به آن کارها دست زده است.به هر حال به نظر می رسد هیچ قطعیتی در کار نیست و هرگونه برداشتی در این زمینه می توان داشت..
شخصیت آن قاتلی که عاشق سورین می شود بسیار خوب و تاثیرگذار از کار در آمده؛قوی،خطرناک،دیوانه و عاشق.اصلاً شاید ناخودآگاه سورین در جستجوی چنین چیزی به آن خانه رفته باشد.یک عاشق دیوانه خطرناک که قدرت آزارش بیشتر از آن شوهر مهربان و محترم باشد..
عنوان فرانسوی Belle De Jour به معنای نوعی گلی زیباست که در روز باز می شود و البته در فیلم هم صاحب آن خانه به دلیل آنکه فقط روزها سورین به آنجا می رود این اسم را برایش انتخاب می کند.
ارزش گذاری فیلم:
منطقه 9 (2009)
نویسنده(مشترک) و کارگردان : نیل بلوکمپ
سفینه ای فضایی در آسمان شهر ژوهانسبورگ به طور ثابت می ایستد،پس از مدتی انسانها به سراغ سفینه می روند و موجوداتی عجیب و البته گرسنه و بی رمق پیدا می کنند که به حومه شهر ژوهانسبورگ منتقل می شوند پس از مدتی با به وجود آمدن یک سری مشکلات گروهی به سرپرستی ویکوس فن دمر ماموریت پیدا می کنند تا موجودات بیگانه را به نقطه ای دورتر منتقل کنند اما در این میان ویکوس با یک مشکل عجیب مواجه می شود و کم کم شبیه موجودات بیگانه می شود..
فیلم را تا پایان و با علاقه (و البته کمی هم هیجان) نگاه کردم؛از آن فیلمهایی که باید دم دستت کمی پاپ کورن(یا همان تخمه خودمان) هم باشد و البته این به معنای بی ارزش بودن فیلم نیست.مسلماً فیلم لایه هایی عمیق در ورای خود ندارد اما می توان از فیلمنامه خوب و درگیرکننده آن لذت برد.شاید در اولین مرتبه که موجودات بیگانه را از نمایی نزدیک می بینیم کمی توی ذوقمان بخورد چون بیشتر به جای اینکه شبیه "ای تی" باشند شبیه سوسکهای آشپرخانه اند اما مهم نیست کم کم این مسئله هم جا می افتد.
از معدود اشکالات فیلم می توان به بخش مهمی اشاره کرد که ویکوس برای صحبت کردن با بیگانه ها به کلبه هایشان می رود،اینکه ویکوس با آن همه تجربه تحقیقاتی در مورد این موجودات بدون هیچگونه لباس محافظ و با کت و شلوار محل کارش وارد محل زنگیشان می شود اصلاً قابل قبول نیست و همین نکته کوچک(که به راحتی هم قابل رفع بود)ممکن است ذهن مخاطب را درگیر کند و اجازه ندهد با پذیرش کامل تبعات ناشی از آن،داستان فیلم را به خوبی دنبال کند.
با پایانی که در فیلم شاهد هستیم مطمئناً دنباله یا دنباله هایی هم خواهد داشت باید منتظر بمانیم ببینیم آنها هم می توانند موفقیتی در اندازه های این فیلم(نامزد اسکار بهترین فیلم،فیلمنامه،تدوین و جلوه های ویژه) کسب کنند..
ارزش گذاری فیلم:
شهر زنان (1980)
نویسنده(مشترک) و کارگردان : فدریکو فلینی
اسناپوراز (مارچلو ماسترویانی) مردی میانسال است که در واگن قطار به زنی جذاب چشم دوخته،با پیاده شدن زن اسناپوراز هم برای لحظاتی پیاده می شود اما از قطار جا می ماند و به ناچار به دنبال زن وارد مکانی عجیب می شود..
با فیلمهایی که در پایان آن متوجه می شویم قهرمان داستان خواب بوده و رویا میدیده رابطه خوبی ندارم(مانند وکیل مدافع شیطان هر چند آنجا کیانو ریوز خواب نمی بیند اما تمامی آن اتفاقات را فقط تصور می کند..) شاید یکی از ساده انگارانه ترین ترفندها برای سروهم کردن یک داستان شلوغ و پر از گره همین باشد که بگوییم خوب قهرمان داستان خواب بوده و حالا هم که بیدار شده پس شما مخاطب محترم نگران چیزی نباشید اتفاقی نیفتاده فقط قهرمان داستان ما کمی متنبه شده.
از اینها که بگذریم باورش برایم سخت است که همان کارگردانی که فیلم جاده را ساخته اینجا از مدیوم سینما فقط برای بیان یک سری تئوریهای روانشناسانه در باب جنسیت و فمینیسم و غیره استفاده کند.ممکن است عده ای عقیده داشته باشند فلینی با بردن مخاطب به درون دنیای خیالات و افکار اسناپورزا به یک کالبدشکافی روحی آن هم از نوع جنسی دست زده و فیلم را ستایش کنند اما باید بگویم این فیلم مورد علاقه من نیست و نمونه اش آن صحنه نمادین(یا هر صفت دیگری که شما برایش انتخاب می کنید) که در آن یک جاروبرقی انسانی!! سکه را به سمت خودش می کشید به نظرم افتضاح بود..
ارزش گذاری فیلم:
شاهزاده و قورباغه (2009)
نویسنده و کارگردان : ران کلمنت و جان ماسکر ؛ محصولی از والت دیسنی
داستانی ساده و کودکانه با مولفه های افسانه های شیرینی که در کودکی دوستشان داشتیم و در آنها همیشه بعد از برطرف شدن شرارت نیروهای جادویی و شیطانی، قهرمان های قصه تا پایان عمر در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی می کردند.
این بار هم یکی از همان داستانهای آشنا را والت دیسنی با ریتمی مناسب و شخصیتهایی جذاب و بانمک برایمان روایت می کند و البته با در هم آمیختن آن با ترانه هایی دلنشین و حرفه ای حسابی حالمان را جا می آورد.فیلم به غیر از نامزدی اسکار برای بهترین فیلم انیمیشن،ترانه هایش هم غوغا می کنند :دو نامزدی اسکار بهترین ترانه و نامزدی جایزه گرمی.
- قورباغه(شاهزاده ناوین): تو باید منو ببوسی،ببین علاوه بر خوشتیپی من از خانواده خیلی پولداریم..
ارزش گذاری فیلم:
حال بچه ها خوب است (2010)
نویسنده(مشترک) و کارگردان : لیزا کلودنکو
جونی و لیزر برادر و خواهریند که والدین آنها دو زن لزبین هستند،آنها در آستانه نوجوانی و جوانی می خواهند پدر واقعی خود را نیز بشناسند..
نقطه قوت فیلم شخصیت پردازی خوب آن است،خیلی اوقات به تماشای فیلمی می نشینیم که با وجود داشتن یک شخصیت اصلی و محوری از شخصیت پردازی درست در مورد همان یک کاراکتر هم ناتوان است اما اینجا فیلمی را می بینیم که شاید 5 شخصیت هم وزن و مهم داشته باشد و تمامی آنها به خوبی قابل درک و باور هستند.در این میان،داستان و فیلمنامه طوری پیش می روند که هربار با یکی از شخصیتها بیشتر احساس همذات پنداری می کنیم.نکته دیگر در ایجاد درام بدون شخصیت منفی است،تنها شخصیتی که ممکن است کمی منفی باشد پسرک نوجوانیست که او هم در نهایت کله سگش را تیغ می زند یا می خواهد بر روی سر یک سگ ادرار کند.
فیلم ساختن در مورد زندگی و حواشی دو همجنسباز انصافاً دشوار و سخت است،همین چند وقت پیش بود که پس از انتخاب شدن قطر به عنوان میزبان جام جهانی 2022 سپ بلاتر با شوخی و لحنی نه چندان جدی از همجنس بازان خواسته بود کمی در آنجا مراقب رفتارشان باشند و بلافاصله شدیدترین اعتراضات از گروه های حامی مربوط به سوی بلاتر روانه شد به طوری که بلاتر مجبور به معذرت خواهی شد.اما کارگردان فیلم که خود نیز یک زن است در مرز باریکی پیش می رود به طوری که نمی توان او را محکوم به جانبداری از طرز فکری در مورد این گونه افراد کرد.فیلم گوشه هایی از به هم ریختگی و نا به سامانی های چنین خانواده های را نشان می دهد و به خوبی به سرگردانی کودکانی که چنین والدینی دارند اشاره می کند و البته در پایان هم پذیرش پسر نوجوان از این مسئله را نشان می دهد..
-ولی جولز،اون فقط یک مشتری نیست؛اون اهدا کننده اسپرم بچه هامونه..
- فیلم در 4 رشته نامزد اسکار بود که دیشب با اعلام برنده ها این فیلم دست خالی ماند،البته همین نامزد شدن برای فیلمی اینچنین کم هزینه و جمع و جور یک موفقیت بزرگ است.
ارزش گذاری فیلم:
عصر جدید (1936)
تهیه کننده،نویسنده و کارگردان : چارلز چاپلین
چاپلین در نقش یک کارگر کارخانه می خواهد در مقابل زندگی صنعتی و مدرن بایستد و به دختری زیبا و بی کس نیز کمک کند..
تلویزیون لعنتی ما از دوران کودکی تا به حال آنقدر به صورت میان پرده های نمایشی و بی اهمیت آثار چاپلین را تکه تکه کرده و نشانمان داده که دیگر میل چندانی نداریم به تماشای یک فیلم کامل از او بنشینیم،فیلمی که صدها بار قسمتهایی خاص از آن را از همان تلویزیون لعنتی دیده ایم.
چاپلین در این فیلم زنگ خطر زندگی ماشینی و صنعتی را به صدا در می آورد،نگاه چاپلین به جذابیت های زنانه به چشم پیچ و مهره ای که باید سفت کند یا غلطیدن او در میان چرخ دنده ها(انگار که او نیز بخشی از آن مکانیزم ماشینی شده) در کنار ماشینی که کارش غذا خوراندن به کارگران و به حداقل رساندن زمان نهار آنهاست همه نمونه های روشن و واضحی از مضمون فیلم هستند.
مشکلی که فیلم دارد از این شاخه به آن شاخه پریدن و گاه روایت اتفاقات طنزیست که بود و نبودشان در چارچوب اصلی فیلم تاثیر چندانی ندارد.حوادث داخل زندان یا وردستی چاپلین در کنار استادکار تعمیر ماشین مکانیکی بخشهای طنزی هستند که کارکرد کلیدی به غیر از خنداندن ندارند.
فیلم را نه می توان صامت دانست و نه ناطق؛در فیلم به جای دیالوگها میان نویس وجود دارد اما در کنار آن صدای اشیا و آواز هم به گوش می رسد.
سکانس محبوب و برگزیده من جاییست که چاپلین برای آواز وارد صحنه می شود و پس از کمی رقصیدن کاغذ ترانه اش را گم می کند،پس به پیشنهاد دختر شعری بدون معنا(ملغمه ای از فرانسوی و ایتالیایی) را با آن موسیقی معروف و کلاسیک چارلی چاپلینی می خواند..
ارزش گذاری فیلم:
پانصد روز از سامر (2009)
کارگردان : مارک وب
تام که جوانی افسرده و خاص است، داستان 500 روز از آشنایی و رابطه اش با دختری به نام سامر را روایت می کند..
خوش ساخت و مفرح به اضافه مقداری خلاقیت. فیلم با چنین جمله ای در زیرنویس آغاز می شود : "این داستان بر اساس تخیل است و هرگون تشابه با افراد زنده یا مرده بر حسب اتفاق است؛مخصوصا تو جینی بکمن،حرامزاده" خوب همین آغاز سرخوشانه و غیر کلیشه ای نوید فیلمی تر و تازه را می دهد که نسبتاً هم انتظارها را برآورده می سازد.شیوه تغییر زمان روایت در طول 500 روزی که قصه در آن اتفاق افتاده در نوع خود تازه و جالب است و با موتیف شمارنده اعداد با پس زمینه ای خاص از شهر(که بعدها برایمان معنا پیدا می کند)همراه می شود.
سکانسی از فیلم که همه مردم در فضای ذهن تام به رقص با او در می آیند بسیار خوب و زیبا ساخته شده و می تواند تجربه ای عالی برای دوستداران نمونه های هندی اش باشد.
ارزش گذاری فیلم:
پای چپ من (1989)
نویسنده(مشترک) و کارگردان : جیمز شریدان
بر اساس کتاب پای چپ من،داستان زندگی کریستی برون
کریستی برون کودک معلول و ناتوانی است که در یک خانوده فقیر و پرجمعیت به دنیا آمده..
مهمترین نکته فیلم بازی حیرت آور دنیل دی لوییس است،به خصوص در شیوه صحبت کردن کریستی و پیشرفت تدریجی ماهیچه های صورت او دنیل دی لوییس همه را مبهوت هنر و تلاش خود می کند.فیلم گاهی در احساسات گرایی و ملودرام کمی زیاده روی می کند اما غلظت این گونه صحنه ها به حدی نیست که بخواهد به فیلم آسیب بزند و چه بسا هر فیلمساز دیگری ممکن بود در برخورد با این سوژه و داستان بیشترین تمرکزش را بر روی تحریک احساسات مخاطب بگذارد.
فیلم در سه رشته بهترین فیلم،کارگردانی و فیلمنامه اقتباسی نامزد اسکار می شود و دنیل دی لوییس هم با شایستگی جایزه اسکار بهترین بازیگر مرد اول را دریافت می کند.
- یه چیزی تو اون صدا هست که منو نگران می کنه
- منظورت چیه؟
- امید زیادی تو اون صدا هست..
ارزش گذاری فیلم:
پ ن : اصغر فرهادی و فیلم جدایی نادر از سیمین کاری کرده اند که یک بار دیگر به ایرانی بودنمان افتخار کنیم.چه تصوری از روند رو به رشد فرهادی می توان داشت؟ چند کارگردان و فیلمنامه نویس(چه در سینمای ایران و چه در سینمای جهان) سراغ دارید که اینگونه فیلم به فیلم،هر بار اوجی تازه بگیرند؟ امیدوارم این بار چشمم شور نباشد..
روانی (1960)
کارگردان : آلفرد هیچکاک
ماریون(جنت لی) زن جوانیست که برای کمک به معشوق بدهکارش مقدار زیادی پول را می دزدد او شب هنگام در حالی که از جاده اصلی خارج شده وارد هتلی دورافتاده و خلوت می شود..
روانی آخرین فیلم سیاه و سفید هیچکاک و جزء معروفترین آثار اوست.فیلم داستان دختر خوب و مهربانی را روایت می کند که در یک اشتباه کوچک از جاده درستکاری(و همزمان از جاده اصلی منتهی به شهر فایرویل)خارج می شود و زمانی تصمیم می گیرد به مسیر درست برگردد که دیگر دیر شده.
از نکات مثبت فیلم می توان به غافلگیری و شوک بزرگی که در پی قتل ماریون به وجود می آید اشاره کرد.بر اساس قانون قدیمی و نانوشته ای که می گفت اگر قهرمان فیلم کشته شود فیلم تمام می شود تماشاگر اصلاً انتظار چنین حادثه ای را ندارد اما خوب اینجا شخصیتی که در طول 47 دقیقه از آغاز فیلم در تمامی لحظات فیلم وجود دارد ناگهان به قتل می رسد و چنین کاری احتیاج به جسارت و شهامت زیادی دارد.
بازی آنتونی پرکینز هم احتیاج به تعریف ندارد او نقش یک آدم روان پریش که ظاهری عادی را دارد به خوبی ایفا می کند.او همچنان که از تمسک به اغراق و ادا در آوردن اجتناب می کند به وقتش هم لکنت زبان شاهکاری را از خود به نمایش می گذارد.
از نکات ضعف فیلم هم می توان به صحنه های چاقو زدن اشاره کرد که در هر دو مرتبه به نظر من چندان خوب پرداخت نشده اند،صحنه ای که چاقو بر بدن ماریون وارد می شود و صحنه ای که کارآگاه از پله ها پایین می افتد اصلاً در حد و اندازه های این فیلم نیستند.کلاً هیچکاک در این گونه صحنه ها چندان استعداد ندارد و شاید هم علاقه ای ندارد این گونه صحنه ها زیاد طبیعی به نظر برسند مشابه این مورد را در فیلم "سایه یک شک " و در صحنه کلیدی پرت شدن از قطار می توان مشاهده کرد.
- بهترین دوست یه پسر مادرشه
ارزش گذاری فیلم:
نشانی از شر (1958)
نویسنده(مشترک) و کارگردان : اورسن ولز
مایک وارگاس(چارلتون هستن) و کاپیتان هانک(اورسن ولز) هر دو مامور قانون هستند اما مایک جوان و اهل مکزیک است و هانک پلیس آمریکایی سالخورده و معروفیست که روشهای خاص خودش را برای محکوم کردن متهمین دارد؛آنها در یک پرونده بمب گذاری در شهری مرزی ،روبروی هم قرار می گیرند..
اولین سکانس فیلم به تنهایی در حد یک شاهکار است،دستی را می بینیم که یک بمب ساعتی را داخل یک ماشین قرار می دهد و از طرف دیگر یک مرد و زن می آیند و سوار ماشین می شوند و راه می افتند ؛در خیابان چندین مرتبه اتومبیل حاوی بمب به افراد مختلف از جمله چند پلیس و مایک وارگاس و همسرش(جنت لی) نزدیک می شود و از آنها فاصله می گیرد.اضظراب و تعلیق همین سکانس به اندازه یک فیلم کامل هیچکاک است و از طرفی این سکانس طولانی و پر حرکت و سرشار از میزانسن های شلوغ هیچ کاتی ندارد تا اینکه اتومبیل منفجر می شود.(البته کاتی که در پایان این صحنه به اتومبیل منفجر شده می خورد کمی توی ذوق می زند،اتومبیل هنوز تازه منفجر شده و در آسمان است اما مشخص است که قبلاً سوخته و اوراق شده..)
کاپیتان هانک : یالا آیندم رو برام بخون
زن فالگیر : تو دیگه چیزی به دست نمیاری
- منظورت چیه؟
- تو قبلاً تمام آیندت را استفاده کردی ، چرا نمیری خونه؟
ارزش گذاری فیلم: