فیلمهایی که می بینیم..

یادداشتهای روزانه درباره فیلمهایی که می بینیم..

فیلمهایی که می بینیم..

یادداشتهای روزانه درباره فیلمهایی که می بینیم..

Sleuth

بازرس(2007)

کارگردان : کنت برانا

مایلو(جود لاو) به دیدار اندرو(مایکل کین) همسر معشوقه اش می رود تا رضایت او را برای طلاق از همسرش جلب کند..

فیلم اقتباسیست از نمایشنامه ای به قلم آنتونی شفر که اقتباس سینمایی دیگری هم در سال 1972 به کارگردانی جوزف.ال.منکویچ با فیلمنامه خود شفر از آن موجود است.در آن نسخه لارنس الیویه بزرگ ایفاگر نقش اندرو بود و جالب اینکه مایکل کین که اینجا نقش اندرو را دارد در نسخه قدیمی نقش مایلو را بازی می کند.سالها پیش آن نسخه قدیمی را از تلویزیون وزین!! ایران دیدم و آن دوران که نوجوانی بیش نبودم از اینکه تمام داستان یک فیلم در یک خانه اتفاق بیفتد و 2 بازیگر هم بیشتر نداشته باشد سخت حیرتزده شده بودم و حالا هم بابت دو مسئله دیگر حیرتزده ام:اول اینکه چه هنری داشت منکویچ که با چنان ابزار محدودی توانست یک نوجوان تماشاگر ثابت فیلمهای بروس لی و جمشید آریا را دو ساعت پای چنان فیلمی میخکوب کند.دوم آنکه چه هنری داشت تلویزیون ایران که برای جلوگیری از سینما لیبرال!! و حیازدایی(مضامین جدید سینمایی که این روزها توسط حسن عباسی تبیین شده)مایلو را که با همسر اندرو رابطه داشت به خواستگار دختر نداشته ی اندرو مبدل کرده بود..

به هر حال این از آن اقتباس هاییست که خود کنت برانا هم ااحتمالاً از آن پشیمان شده(کنت برانا یدی طولانی در اقتباس از نمایشنامه دارد) معلوم نیست با وجود چنان اقتباس قوی و موفقی،کنت برانا چه امیدی برای خلق یک نسخه قابل قبول دیگر داشته،آنچه مسلم است این است که در چنین مواقعی تمامی منتقدین ابتدا نسخه های جدید و قدیم را با هم مقایسه می کنند و نسخه قدیمی این اثر یک کلاس کامل بازیگری،فیلمنامه نویسی و کارگردانیست..


- در تصاویری کوتاهی که اندرو تلویزیون تماشا می کند می توانیم کنت برانا(کارگردان فیلم) و هارولد پینتر(فیلمنامه نویس فیلم) را ببینیم.

ارزشگذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB

Inception

تلقین(2010)

نویسنده و کارگردان : کریستوفر نولان

کاب(لئوناردو دی کاپریو) سردسته گروهیست که با ورود به خواب و رویاهای افراد اطلاعات محرمانه آنها را به سرقت می برند. این بار به کاب پیشنهاد می شود تا فکری خاص را به شخصی تلقین کند..

بهترین اظهارنظر کوتاه درباره فیلم را یکی از منتقدین خارجی(که نامش را به خاطر ندارم)گفته است: فیلم بیشتر قابل تحسین است تا دوست داشتن..

با اینکه یک پیش زمینه در مورد حیرت انگیز بودن فیلم در ذهنم داشتم باز هم در طول فیلم چندین بار آن را تحسین کردم اما با گذشت مدت زمانی کوتاه از پایان فیلم باید گفت فیلم چندان هم دوست داشتنی نیست.البته که این یک نظر شخصیست و با بازخورد این فیلم در مطبوعات و اینترنت مشخص شده این فیلم طرفداران خاص خود را دارد؛پس اینجا احتیاجی به ستایش فیلم نیست و سعی می کنم چند ایراد در فیلم پیدا کنم.

در اولین سرقت در رویای فیلم شاهدیم که کاب و گروهش به همراه سایتو در قطار به خواب رفته اند و دوباره در خانه سایتو در خوابی دیگر هستند(رویایی دو لایه) که خواب دوم مربوط به قصری بزرگ است.طبق آنچه که بعداً در فیلم راجع به قوانین رویاها خواهیم فهمید خوابها در لایه های پایینتر بسیار ناپایدار هستند اما در بخش ابتدایی فیلم که کاب در خواب لایه دوم باقی مانده دوست کاب سیلی محکمی به او می زند تا از خواب بیدار شود(به طوری که کاب در رویا دو متر پرت می شود)اما کاب بیدار نمی شود و مجبور می شوند او را به داخل وان پر از آب بیندازند.آن سیلی محکم در خوابی با لایه دوم کاب را از خواب بیدار نکرد اما بعداً وقتی مرد شیمیدان می خواهد تاثیر داروی خواب آورش را به کاب و دوستانش نشان دهد سیلی نه چندان محکمی به یکی از آن ده،پانزده نفری که به صورت گروهی در زیرزمین محل کارش (در خوابی بدون لایه دوم یا سوم) می زند و می گوید ببینید چقدر دارو قوی است.با این قوانین آن سیلی ابتدایی مسلماً باید کاب را از رویایی در لایه دوم بیدار می کرد که نکرد.

در فیلم گفته می شود متخصصین این توانایی را دارند تا خواب شخص خاصی را محافظت کنند به این شکل که وقتی رابرت فیشر در خواب ربوده می شود گروه های مسلحی به ربایندگان حمله می کنند.خوب اگر این مسئله با کار بر روی ناخودآگاه فرد ربوده شده به وجود می آید چرا اینطور طراحی نشده تا نیروهایی به صورت بی شمار و بی نهایت به ربایندگان حمله کنند،با وجودی اینکه هیچ محدودیتی برای خلق نیروهای محافظ در رویا نمی تواند وجود داشته باشد می بینیم نیروهای محافظ رابرت فیشر چندان زیاد نیستند و گروه پنج نفره کاب از پس آنها بر می آیند.

من که متوجه علت و منطق دشمنی مال(همسر کاب) در رویاهای او نشدم اگر شما دلیلی روشن دارید بگویید تا متوجه شوم؛اگر مال می خواهد کاب بمیرد و به او بپیوندد مسلماً می داند که در خواب و رویا کاری از پیش نمی برد و برای این منظور باید روحش را در دنیای واقعی به سراغ کاب بفرستد..

صحنه های اکشن فیلم خوب و پذیرفتنیست اما به نظر من از بخش کوچکی از قابلیتهای فضای خلق شده در فیلم استفاده شده(ماتریکس را به خاطر بیاورید) به اضافه اینکه بخشهای اکشن مربوط به برف و سورتمه و اسکی اواخر فیلم کمی خسته کننده می شود.

شخصاً با وجود اینکه فیلم تلقین را تحسین می کنم باید بگویم Memento را فیلمی با انسجام بیشتر و محبوبتر می  دانم.

ارزشگذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB

 

Shadow of a Doubt

سایه یک شک (1943)

کارگردان : آلفرد هیچکاک

چارلوت دختر پاک و معصومیست که از زندگی یکنواخت خسته شده و فکر می کند آمدن دایی چارلی می تواند شادابی را به زندگی خانواده برگرداند،از سوی دیگر دایی چارلی که به نظر می رسد تحت تعقیب است به دیدن خانواده اش می آید..

فیلم یک نام بسیار بزرگ را یدک می کشد: آلفرد هیچکاک که همه او را استاد دلهره می دانند این چنین نامهایی که تبدیل به اسطوره ها یا غول های گاه کاذب می شوند فیلم دیدن بدون پیش داوری را سخت می کنند.من شخصاً هیچکاک را کارگردان بزرگی می دانم اما به نظرم تعداد کمی فیلم بزرگ و ارزشمند ساخته؛مشکل هم در فیلمنامه هاییست که اون انتخاب می کرده یا استودیوها به او می سپرده اند،برداشت من این است که هیچکاک چندان به دنبال داستان و منطق آن و گره گشایی و این مسائل نبوده، برای او یک موقعیت هیجان آفرین کافی بوده تا دست به قلم ببرد و آن استوری بردهای معروفش را تهیه کند.

این برداشت من از آنجا ناشی میشود که اتفاقات و روند ماجراهای فیلمی مانند سایه یک شک را خام و ساده انگارانه می بینم.عجیب نیست آن تعقیب و گریز ابتدای فیلم یا آن همه شاخ و برگ دادن به ماجرای آمدن دو کارآگاه در ظاهر مامورین آمار دولتی فقط برای این باشد که یک عکس از یک متهم تهیه کنند تا در شهر محل وقوع قتل شاهدین عکس را ببینند و .. نمی شد همان ابتدا در نیویورک یا حتی بعد برای یک بازجویی ساده از طرف پلیس دایی چارلی را احظار کنند.چطور دایی چارلی در ابتدا ان طور از دست مامورین فرار می کند اما بعداً آنطور راحت و مطمئن با آنها روبرو می شود؟ از این سوالات باز هم می توان مطرح کرد و اینها همه نشان از ضعف فیلمنامه است.البته نکات مثبت هم وجود دارد مانند بازی محاوره ای طریقه کشتن که بین پدر چارلی و دوستش شکل می گرفت و مانند موتیفی در لابه لای فیلم مشاهده میشد.

سکانسی هم که قرار است اوج هیجان هیچکاکی را شاهد باشیم(گلاویز شدن دایی چارلی و چارلوت در قطار) به نظرم اصلاً خوب از کار در نیامده و ناامید کننده است.در پایان به یک نکته در مورد موسیقی فیلم هم اشاره کنم اگه به سکانسی که در ابتدای فیلم دایی چارلی با مشاهده مامورین از هتل بیرون میاد دقت کرده باشید حتماً متوجه موسیقی سنگینی می شوید که به زور میخواهد هیجان و دلهره را به فیلم تزریق کند،در حالی که هنوز هیچ اتفاقی نیفتاده و اصلاً تماشاگر دلیلی برای هیجان نمی بیند این موسیقی حسابی توی ذوق می زند..

ارزشگذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB

Live Of Others

زندگی دیگران (2006)

نویسنده و کارگردان : فلورین هنکل فون دونرسمارک

آلمان شرقی سال 1984 ، ویزلر در حکومت مستبد آلمان شرقی بازپرس کارکشته و متبحریست؛او مامور می شود زندگی یک کارگردان تئاتر ناراضی از حکومت و معشوقه اش را که بازیگر زیبا و معروفیست زیر نظر بگیرد..

 

امروز حکم دادگاه جعفر پناهی اعلام شد،6 سال حبس تعزیری و 20 سال محرومیت از هرگونه فعالیت اجتماعی مانند فیلم ساختن،فیلمنامه نوشتن،مصاحبه کردن و غیره.برای من، جعفر پناهی و رسول اف (که حکم مشابهی گرفته) همان هنرمندان ناراضی فیلم زندگی دیگران هستند.کاش اینجا هم یکی مثل ویزلر پیدا شود..

ارزشگذاری فیلم :

لینک فیلم در IMDB

The Big Lebowsky

لبوفسکی بزرگ(1998)

نویسنده و کارگردان : جوئل و اتان کوئن

دود لبفسکی(جف بریجز) مرد بی غم و بی خیالیست که تنها علاقه اش بولینگ به همراه دوستانش است؛ یک شب عده ای او را با یک لبفسکی دیگر  اشتباه می گیرند و به تلافی بدهی همسرش قالیچه دود را از منزلش می برند..

فیلم به نظرم جزء آثاریست که از سویی ابزورد محسوب می شود و از سوی دیگر سرشار از جزئیات است،کلاً فیلم ابزورد و جفنگ خوب باید از مملو از طنز ظریف و سنجیده باشد که نمونه خوبش را اینجا شاهدیم.

فقط به لباسهایی که برای دود و دوست احمقش والتر(جان گودمن) انتخاب شده اند دقت کنید چقدر آن شلوارک در جا انداختن شخصیت دود تاثیر دارد و یا روش انتخاب مذهب والتر و واکنش های دانی(استیو بوشمی) که در طول فیلم فقط تماشاگر است اما با سکته مضحکش پایانی بر اتفاقات فیلم است.

جف بریجز که برای خودش ستاره باسابقه ای است به کنار، اما جان گودمن و استیو بوشمی از آن بازیگرهای توانایی هستند که کمتر فیلمسازی مانند برادران کوئن قدر آنها را دانسته..

ارزشگذاری فیلم :

لینک فیلم در IMDB

The Third man

مرد سوم (1949)

نویسنده : گراهام گرین ؛ کارگردان: کارول رید

هولی مارتین برای دیدار دوستش هری لایم(اورسن ولز) به وین می آید اما متوجه می شود همان روز هری طی یک تصادف رانندگی کشته شده است؛هولی مارتین به این حادثه رانندگی مشکوک می شود ..

من شخصاً علاقه چندانی به دسته بندی فیلمها و قرار دادن آنها در یک ژانر مشخص ندارم و فیلم مرد سوم را هم نوار نمی  دانم اما جالب اینجاست که این چندوقت هر فیلمی با حضور اورسن ولز را می بینم فضای حاکم بر فیلم بی اعتمادی و شک است.اینجا هم مخاطب که از آغاز تا انتها همراه هولی مارتین است به هیچکس نمی تواند اعتماد کند؛نه به پلیس می توان اعتماد کرد نه به دوستان هری لایم و معشوقه اش. در ادامه هم با پیدا شدن سر و کله هری لایم نه به آن دوست قدیمی می توان اعتماد کرد و نه به مراسم تدفینش.

تمام داستان فیلم در شهر وین اتفاق می افتد و در ابتدا هم صحبتهایی در قالب نریشن راجع به این شهر می شنویم،اینها همه اشاره به حضور مهم این شهر یا همان مکان وقوع اتفاقات در فیلم دارد و این فیلم می تواند مثال بسیار خوبی در باب اهمیت و کاربرد جغرافیا و مکان در سینما باشد.(چند وقت پیش مجله وزین 24 ، پرونده ای در خصوص سینمای شهری و حضور شهر در سینما داشت که فکر می کنم جای مطلبی از این فیلم در آن پرونده خالی بود)

اگر دوباره فیلم را با توجه بیشتر به مسئله بالا مرور کنیم به موارد در خور توجه زیادی بر می خوریم؛دو مورد که از بقیه به نظرم پررنگتر می آیند یکی مربوط به سکانس ملاقات هری لایم و هولی مارتین در چرخ و فلک است.این اولین باری است که مخاطب و هولی مارتین می خواهند با واقعیت روبرو شوند،تا اینجا شهری که قصه در آن می گذشت این اجازه را به آنها نمی داده اما وقتی مخاطب به همراه هری و هولی سوار بر چرخ و فلک دقایقی از شهر کنده می شوند می توانند در حرفهای هری لایم،صورت زشت واقعیت را ببینند و البته از آن بالا هری مردم را به شکل نقطه هایی به ما نشان می دهد که کم شدن چندتایشان به نظر او نمی تواند چندان مهم باشد.مورد بعدی درست در نقطه مقابل مکان قبلی بود که به آن اشاره کردیم؛این بار از فراز شهر وین و آسمان روشنش به تونلهای تودرتوی فاضلاب آن می رویم، جایی که سرانجام بلندپروازیهای هری لایم است..

- اورسن ولز بعدها در سریالی رادیویی حضور پیدا کرد با عنوان زندگی هری لایم،داستانهای این مجموعه به زندگی گذشته هری لایم می پرداخت.

- ماجرای کارول رید و آنتون کاروس (آهنگساز این فیلم) هم جالب است،کارول رید ابتدا کوردا در یکی از بارهای وین در حال نوازندگی می بیند سپس می خواهد با ضبط فطعاتی از اجرای او از آنها در موسیقی فیلم استفاده کند اما در پایان تصمیم می گیرد تمام موسیقی فیلم را به نوای ساز این نوازنده اختصاص دهد.(سازی شبیه به قانون یا سنتور) آنتون کوردا با همین موسیقی فیلم معروف می شود و یک باشگاه شبانه در وین راه می اندازد به نام مرد سوم و تا روزهای آخر عمرش در آن به نوازندگی مشغول می شود.البته به نظر من بزرگترین ضعف و ایراد فیلم همین موسیقی آن است.

ارزشگذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB

Jacob's Ladder

نردبان جیکوب(1990)

کارگردان: آدریان لین

جیکوب سینگر(تیم رابینز) کارمند اداره پست و سرباز سابق جنگ ویتنام دچار کابوسهای عجیب و وحشتناکی شده است،او متوجه می شود همرزمان سابقش در ویتنام هم مشکلی مشابه او دارند..

5،6 سال پیش فیلمنامه نردبان جیکوب رو که مجله فیلمنگار چاپ کرده بود خوندم و اون موقع خیلی مشتاق به تماشای فیلم شدم.حالا پس از این همه مدت تونستم فیلم رو دانلود کنم و ببینم.منتها تجسمی که از اون فیلمنامه در ذهنم داشتم جذابتر و بهتر از فیلمی بود که تماشا کردم.

حالا که بهتر نگاه می کنم می بینم فیلمنامه هم اثر فوق العاده ای نیست.خیلی از اتفاقات و شاخ و برگهای فیلم را می توان حذف کرد بدون آنکه به فیلم آسیب چندانی برسد.ماجرای پسر از دست رفته جیکوب غیر از بخشیدن بار ملودرام چه تاثیری در جریان فیلم دارد؟فقط می تواند کمی روح رنجور جیکوب را به تصویر بکشد که با اشاره خیلی کمتری هم می شد به آن رسید.

محوریت فیلم بر روی این سوال است که در جنگ چه بر سر جیکوب و دوستانش آمده اما به شکلی به جواب می رسیم که اصلاً لزومی به وقایع و اتفاقات فیلم و تلاشهای شخصیت اول فیلم وجود ندارد؛آن دکتر داروساز می توانست آن اطلاعات را همان اوایل فیلم هم به جیکوب بدهد ..

تصاویری هم که متعلق به توهمات است و  از نمای دید جیکوب می بینیم خوب از کار در نیامده اند.در فیلمنامه اولیه این توهمات و تصاویر مربوط به آن به مراتب بیشتر بوده اند اما خود آدریان لین با آن مخالفت کرده و گفته این تصاویر ممکن است خوب از کار در نیاید و باعث خنده تماشاگران شود.

با نگاه به کارنامه آدریان لین باید گفت بهترین فیلم او همان بی وفا(2002) است که پس از آن هم هیچ فیلمی نساخته است.

ارزشگذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB

Ed Wood

اد وود(1994)

نویسنده و کارگردان: تیم برتون

اد وود(جانی دپ) نویسنده،کارگردان،بازیگر و تهیه کننده فیلمهای درجه چندم است که کسی حاضر نیست به او کار بدهد.اد وود به طور اتفاقی با بلا لگوسی- ستاره قدیمی و از کار افتاده فیلمهای خون آشام – برخورد می کند..

فیلم بر اساس واقعیت ساخته شده،با جستجو در مورد حواشی این فیلم به نکته ای برنخوردم که با واقعیت زندگی و فیلمهای ادوارد.دی.جونیور تفاوت داشته باشد.علاقه اد وود به پوشیدن لباسهای زیر زنانه و حضور در جبهه جنگ با آنها،اعتیاد بلا لوگوسی به مواد مخدر و باقی اتفاقات مهم همه واقعیت دارند.

اد وود حسرتی چیزی را می خورد که خیلیها به آن فکر کرده اند و فکر می کنند.او احساس می کند توانایی و استعداد زیادی در سینما دارد که شکوفا نشده است و می گوید اورسن ولز همشهری کین را در 26 سالگی ساخت اما او که نزدیک به 30 سال دارد هنوز فیلم مهمی نساخته.اما اد وود مثل خیلیها فقط حسرت نمی خورد او عاشق فیلمسازی است و با هر جان کندنی هم که باشد فیلمهایش را می سازد حالا نتیجه کار هرچه می خواهد باشد.

در حقیقت اد وود ادای دین تیم برتون به B Movie و تمامی فیلمسازان و بازیگرانیست که زندگیشان را به پای این فیلمها گذاشتند.آنها مجنونین واقعی سینما بودند،چهره اد وود را هنگامی که دیالوگ های بازیگرانش را لب خوانی می کرد به یاد بیاورید چه شور و عشقی در آن نهفته است(البته این واکنش های اد وود ممکن است کمی بار کمیک هم داشته باشند که باز هم ستودنیست،نه توهین آمیز)همسر اد وود که یک روز سر صحنه فیلم برتون حاظر می شود پس از پایان فیلمبرداری به جانی دپ اشاره می کند و می گوید این ادی من است.

من که از این به بعد بیشتر به دیده احترام به آن نوع سینما نگاه می کنم و حالا هم به سراغ دانلود فیلم Plan 9 from outer space می روم.همان فیلمی که بلا لگوسی برای آخرین بار در آن جلوی دوربین اد وود رفت..

- تا به حال دو نفر به خاطر بازی در نقش زندگی واقعی یک ستاره سینما موفق به کسب جایزه اسکار شده اند،اولی مارتین لاندو بازیگر نقش بلا لوگوسی در همین فیلم بود و بعدی کیت بلانشت به خاطر ایفای نقش کاترین هیپبرن در فیلم هوانورد.

- هزینه این فیلم از مجموع هزینه تمام فیلمهای ادوارد.دی.جونیور بیشتر است.

ارزشگذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB

Mr. Nobody

آقای هیچکس(2009)

نویسنده و کارگردان: ژاک فن دورمل

اواخر قرن بیست و یک پیرمرد ضعیفی را ملاقات می کنیم،او آخرین انسانیست که دچار پیری شده و در تمام دنیا به او توجه خاصی دارند.هرچند در ابتدا به نظر می رسد او درک درستی از اطرافش ندارد اما خبرنگار جوانی به ملاقات او می آید و از می خواهد داستان زندگی اش را تعریف کند..

رویا در رویا ؛پیرمرد داستان زندگی اش را شروع می کند از زمانی که هنوز پا بر روی کره زمین نذاشته و در آسمانها کنار فرشته ها به سر می برد.او تنها کودکی بود که فرشته ها فراموش کردند خاطره اش را قبل از تولد پاک کنند و حالا در کودکی می تواند آینده را پیش بینی کند.فیلم مدام بین خاطرات گذشته پیرمرد و زمان حال که تحت مراقبت است در رفت و آمد است؛حاطراتی که معلوم نیست کدام یک از آنها به وقوع پیوسته و کدام یک پیش بینی های درون ذهن او از انتخاب های گوناگون است.در پایان هم به خبرنگار می گوید شاید هر دوی ما درون ذهن آن کودک زندگی می کنیم و واقعیت نداریم!

فیلم ساختار زیبایی دارد،ایده های بصری چشم نواز مانند پرتاب آن کوزه در فیلم بسیار هستند.منتها این فیلم –با آن که تماشایش لذت بخش بود – فیلم مورد علاقه من نیست.فیلمنامه به ظاهر قوی و فوق العاده است اما به نظر من با رفت و برگشت های بسیار بین زندگی های گوناگون حاصل از انتخاب های مختلف مخاطب را در دست خود می گیرد و او را مرعوب داستان می کند وگرنه اگر بخواهیم از پایه و اساس بستر این همه اتفاق را در گذشته یا حال بررسی کنیم همه چیز گنگ و نامفهوم است.حتی بحث های علمی که از زبان نیمو ی جوان در استودیوی فیلمبرداری می شنویم باعث می شود مخاطب حواس خود را یک سره ببازد و غرق در دنیای ابعاد زمان و مکان شود.

- به غیر از آثار مستند و کوتاه،فن دورمل کلاً 3 فیلم سینمایی دارد،پیش از این آخرین فیلم او روز هشتم( 1996) بود که نامزد نخل طلای کن هم شد اما پس از 13 سال فیلم آقای هیچکس در بخش رقابتی کن پذیرفته نشد.

ارزشگذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB

The Lady From Shanghai

بانویی از شانگهای (1947)

نویسنده و کارگردان: اورسن ولز

مایکل اوهارا(اورسن ولز) دریانورد جوانیست که شیفته ی زنی جذاب و افسونگر به نام السا بنیستر(ریتا هیورث) می شود. السا و همسرش آرتور بنیستر که وکیل مشهور و بدنامیست مایکل را برای یک سفر دریایی استخدام می کنند ..

اورسن ولز با جاه طلبی مخصوصش همه چیز را در دست دارد،حتی روایتگر فیلم هم مایکل اوهاراست و فیلم با نریشن او شروع می شود ادامه پیدا می کند و خاتمه می پذیرد. انصافاً هم که صدایش آهنگ خاصی دارد و این صدا (فارغ از بحث ترجمه)از دلایلیست که باعث می شود به دوبله با دیده منفی نگاه کرد.

خیلی ها فیلم را در ژانر نوار دانسته اند اما به نظر من آن تلخی و سیاهی ژانر نوار را اینجا نمی توان مشاهده کرد یکی از دلایلش هم سفر دریایی و فضای آزاد است که اصلاً به گروه خونی نوار نمی خورد و عاقبت به خیری شخصیت اول فیلم فیلم که خوب از ابتدا هم مشخص است که از مهلکه جان سالم به در برده و دارد داستان را برایمان روایت می کند.اما مولفه های توطئه و بی اعتمادی و به نظر من از همه مهمتر بانوی بلوند و افسونگر را به خوبی می توان مشاهده کرد.

چند صحنه فوق العاده در فیلم می توان مشاهده کرد که خبر از حضور همان اورسن ولز همشهری کین می دهند و البته در نوار دانستن فیلم هم بی تاثیر نیستند.منظورم صحنه هاییست که از سایه به زیبایی تمام استفاده شده و تعدادشان هم کم نیست.نمونه با تاکیدش در ابتدای صحنه دادگاه و در اواخر فیلم جایی که مایکل به هوش می آید و سرگردان در میان سایه ها سعی در بازگشایی توطئه دارد را می توان دید اما سکانس درخشان و شاهکار فیلم جاییست که مایکل و السا در محوطه آکواریوم همدیگر را می بینند.ماهی ها و لاک پشت هایی که در پشت سر مایکل و السا حضور دارند تاثیر عجیب و خاصی در فضای توطئه و بی اعتمادی می گذارند یا جایی که زشت ترین و عجیب ترین ماهی را در اندازه ای بزرگ(البته باز هم در عمق تصویر)می توان مشاهده کرد جاییست که السا از گریزبی(شخصیتی که از آرتور بنیستر هم در فیلم منفور تر به نظر می رسد) صحبت می کند و از همه مهمتر سایه های زیبایی که به وسیله ضد نور قرار دادن چهره ها به دست می آیند.

سکانس پایانی آینه ها را فراموش نکرده ام اما باز هم من سکانس آکواریوم را از آن برتر می دانم.

ارزشگذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB