فیلمهایی که می بینیم..

یادداشتهای روزانه درباره فیلمهایی که می بینیم..

فیلمهایی که می بینیم..

یادداشتهای روزانه درباره فیلمهایی که می بینیم..

The Ghost Writer

The Ghost Writer(2009)

کارگردان: رومن پولانسکی

ایوان مک گرگور نویسنده ایست که برای تدوین و بازنویسی کتاب زندگی نخست وزیر سابق انگلستان(پیرس برازنان) استخدام می شود.نویسنده قبلی که مامور این کار بوده به طرز مشکوکی مرده و نویسنده جدید هم وارد بازی خطرناکی می شود..

اول از همه موضوع ترجمه نام فیلم است،چه لزومی دارد وقتی معادلی در زبان فارسی برای یک اصطلاح نداریم معنایی دور از حقیقت آن،برایش انتخاب کنیم.اگر خواننده معنای نام فیلم را اصلاً نداند خیلی بهتر از اینست که گوست رایتر را برایش روح نگار یا چیز دیگری ترجمه کنیم..

در طی یک سال گذشته نام پولانسکی بیشتر از هر کارگردان بزرگ دیگه ای به گوش رسیده و فیلمساز کهنه کار، سال پر حاشیه ای رو پشت سر گذاشت.اگر هم دقت کنید در بیشتر نشریات و وبلاگ ها که حاوی مطلبی از این فیلم بودند بیشتر از اینکه تصویری از فیلم یا بازیگران اون دیده بشه،تصویری از پولانسکی رو شاهد هستیم.پولانسکی ابتدا در سوئیس بازداشت شد،تا مدتها هر هفته خبر یا اظهار نظری از بزرگان سینما رو درباره بازداشت او می شنیدم.سپس فیلم جنجالی و سیاسیش اکران شد و بلافاصله کتاب زندگیش هم منتشر شد.

فیلم روایتی از دستهای پشت پرده ایست که نخست وزیر سابق انگلستان به وسیله اونها هدایت میشده،هرچند شخصاً علاقه ای به مضامین سیاسی و به طبع فیلمهایی با چاشنی سیاست یا حتی رسوایی های سیاسی ندارم اما درام قوی و رو به جلوی فیلم باعث شد تا پایان فیلم رو با علاقه دنبال کنم.

یکی از نکات جالب انتخاب پیرس برازنان است که در گذشته در هیبت جیمز باند بر روی پرده های سینما ظاهر می شد و نمادی از اغراق ها و قهرمان پردازی های سینمایی بود اما حالا با چرخش 180 درجه ای، نقش نخست وزیر منفعلی را ایفا می کند که در پایان متوجه می شویم تمام فعالیت های سیاسی او حتی از دوران دانشجویی اش زیر نظر سران سیا و دیگران بوده.

- در اوایل فیلم نویسنده پیش نویس کتابی رو دریافت میکنه و در تاکسی میبینه که 624 صفحه داره.کتاب خاطرات تونی بلر هم که چندی قبل چاپ شده بود 624 صفحه داشت.

ارزشگذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB

The Lovely Bones

The Lovely Bones(2009)

کارگردان: پیتر جکسون

روای فیلم- سوزی – دختر زیباییست که در 14 سالگی کشته شده است ..

اولین نکته جالب توجه فیلم روایتگر آن است که به قتل رسیده.فیلم خوب شروع می شود جمله های ابتدایی روای فیلم مخاطب را کنجکاو و علاقه مند به پیگیری داستان می کند : "من 14 ساله بودم که به قتل رسیدم .. "

زیباترین قسمتهای فیلم تا جاییست که شاهد مرگ سوزی هستیم،نکته های ابتدای فیلم که سوزی روایت می کند جدا از پرداخت تصویری خوب و زیبایی که دارند در ادامه فیلم کاربرد و معنای بیشتری پیدا می کنند :

- پنگوئنی که در حباب شیشه ای اسیر است و سوزی که کودکی 2 ساله است برای تنهایی پنگوئن دل می سوزاند اما پدرش می گوید او در دنیای قشنگی گیر افتاده و زندگی خوبی دارد.(تنهایی سوزی در دنیای زیبایی که به زودی شاهدش خواهیم بود)

- دوربین عکاسی با کاربرد کلیدی اش در ادامه فیلم و صحبتهای سوزی در ارتباط با ثبت یک لحظه توسط آن

- گودالی که اشیاء به درد نخور داخل آن ریخته می شود و سوزی می گوید: "چطور زمین بعضی چیزها را کامل می بلعد.."

اینها همه نشان دهنده این است که فیلم خیلی خوب شروع می شود،حتی خست در نشان دادن قاتل تا بخشی از فیلم هرچند توجیه درستی ندارد اما تعلیق و اضطراب مخاطب را دو چندان می کند.در ایجاد تعلیق و هیجان کارگردان به خوبی از فرمول های امتحان پس داده استفاده می کند،در سکانسی که خواهر سوزی برای پیدا کردن مدرک وارد خانه هاروی(قاتل) می شود از تمام امکانات تدوین و فیلمبرداری و موسیقی برای تولید حداکثر هیجان به خوبی(هرچند می توان کلیشه ای خواند) استفاده می شود و کارگردان برای نگران کردن مخاطبش هیچ چیز کم نمی گذارد.

بخش قابل توجهی از فیلم اختصاص دارد به نمایش دنیایی که سوزی پس از مرگ در آن زندگی می کند،در این صحنه ها معمولاً شاهد مناظر زیبایی هستیم که این روزها هم سن و سالهای سوزی برای وال پیپر(ببخشید کاغذ دیواری) کامپیوترشان استفاده می کنند و باز هم کارگردان در به تصویر کشیدن این منظره های کلیشه ای کم نگذاشته،آنقدر که این قسمتها تبدیل به بزرگترین ایراد فیلم می شوند ،البته اگر آن پایان بندی تین ایجری را از قلم بندازیم که سوزی با ورود در بدن آن دختر می خواهد آخرین کار ناتمامش در زمین را به اتمام برساند..!

- در نمایش نسخه آزمایشی فیلم،مخاطب فقط شاهد پرت شدن هاروی بوده اما با اصرار تماشاگران که علاقه زیادی به درب و داغان شدن این قاتل بدجنس داشتند کارگردان صحنه هایی را در فیلم می گنجاند تا با مشاهده برخورد شدید هاروی به صخره ها کمی جگرمان خنک شود.

ارزشگذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB

Wall-E

Wall-E (2008)

نویسنده مشترک و کارگردان: اندرو استنتون

سالهاست که انسانها کره زمین را به خاطر آلودگی بیش از حد ترک کرده اند و تنها ساکن کره زمین رباتی به نام وال-ای است،وظیفه این ربات بسته بندی زباله های روی زمین و مرتب کردن آنهاست اما با پیدا شدن سروکله رباتی مدرن و زیبا به نام ایوا ،وال ای دلبسته او می شود ..

اندرو استنتون از آن نامهاییست که میشه بهش امیدوار بود و اینو با کارنامه خوبش ثابت کرده.انیمشن هایی مثل داستان اسباب بازی،در جستجوی نمو ،شرکت هیولاها و .. البته در تمام موارد استنتون کارگردان نبوده و گاهی فیلمنامه نویس بوده..

در ابتدا با زندگی ساده و زیبای روبات دوست داشتنی فیلم یعنی وال-ای آشنا میشیم.نکته اصلی در شخصیت پردازی روبات های فیلمه که تمام اونها مثل انسانها احساسات دارن و حتی میتونن خارج از برنامه ریزیشون تصمیم گیری و اقدام کنن.البته این کمی جای گیر دادن هم داره،مثل اون مورد که ایوا با دیدن نمونه گیاهی ناخودآگاه و طبق برنامه ناگهان به حالت خاموش-استندبای میره اما در سایر موارد خارج از دستورات و برنامه ریزیها عمل می کنه.. از این دست سوالات زیاد میشه برای فیلم مطرح کرد اما این بحث رو باید رها کنیم،وال-ای فیلمی نیست که بخوایم به این نکته هاش گیر بدیم و مته لای چرخ منطق علمی فیلمنامه بذاریم.

فیلمنامه از دو جبهه مخاطب رو به خوبی درگیر و جذب می کنه؛یکی با روایت داستانی احساساتی،رمانتیک و شاعرانه :وال-ای این روبات تنها،درب و داغون اما پر احساس که شبها پس از تمام شدن کارش تکه فیلمهای رمانتیک میبینه،عاشق رباتی میشه که برای ماموریت به زمین اومده. وال-ای زمینیه(با تسمه و غلتکی که شبها از پاش در میاره) ولی ایوا آسمانی(به راحتی در هوا پرواز میکنه).خلاصه همون داستان عشق بین دو ناهمگون،یکی زیبا و یکی زشت ..

داستان بعدی که بهش می رسیم مربوط به آدمهاییست که در سفینه ای به صورت ماشینی زندگی می کنند و حالا با پیدا شدن نمونه گیاهی در زمین قراره طبق برنامه ریزی های قبلی به زمین برگردن.اما ربات ها که کنترل تمامی حرکات انسانها در سفیه به دست اونهاست مانع میشن و ماجرایی جذاب و پرکشش هم در این بخش روایت میشه.بزگنرین نقطه قوت فیلمنامه اینجاست که به خوبی ژانر رومانس و اکشن رو با هم پیوند میده و به سبک و سیاق فیلمهای کلاسیکی که وال-ای عاشق تماشایشان بود همه چیز به خوبی تموم میشه.

- فیلم به غیر از اینکه اسکار بهترین فیلم انیمیشن رو برد،در 5 بخش دیگه-از جمله فیلمنامه اوریژینال- هم نامزد جایزه اسکار شد که در این حیث به اتفاق انیمیشن "دیو و دلبر ( Beuaty and the Beast ) ،رکورد دار محسوب میشه.

ارزشگذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB

Backyard

Backyard(2009)

کارگردان: کارلوس کاررا

در دهه نود در شهر خوارز واقع در مرز مکزیک و آمریکا،جنایت های بیشماری رخ داد که تمامی قرابانیان دختران و زنان جوانی بودند که جسد آنها پس از تجاوز در بیابان رها شده بود ..( فیلم بر اساس واقعیت ساخته شده است)

وقتی از یک دست فروش می خواهید فیلم بخرید و فیلمی را انتخاب می کنید که عکس روی کاورش ضد مسیح فن تریه است ممکن است مثل این مورد با یک فیلم مکزیکی مواجه شوید.. به هر حال پول داده اید و باید فیلم را ببینید؛مخصوصاً که پس از کمی جستجو متوجه می شوید کارگردان جوان و مکزیکی فیلم،پیشترها موفق به کسب نخل طلای کن در بخش بهترین فیلم کوتاه شده است.

باعث تعجب است کارگردانی که توانسته در بالاترین سطح موفق به ساخت یک فیلم کوتاه شود اینجا با زمانی بیش از 120 دقیقه فیلمی کشدار و بی رمق می سازد.شخصیت اصلی فیلم زن پلیسی است که وارد این این شهر و این پرونده شده تا موفق به شناسایی قاتل یا قاتلین زنجیره ای شود.زنی تنها و درمانده که از دور و بر حمایت نمی شود و رگه هایی از شخصیت های کارآگاه فیلم "زودیاک "یا کلانتر "جایی برای پیرمردها نیست" دارد که مانند آنها در نهایت یک قهرمان!! منفعل و در حقیقت یک تماشاگر است.اما بر خلاف آنها شخصیت پردازی خوبی در کار نیست و فیلم و شخصیت محوری آن به زودی فراموش می شوند.فیلم بی خود به داستان دختر مقتول که به تازگی برای کار وارد شهر شده، شاخ و برگ می دهد و اگر کل صحنه های این بخش از فیلم را حذف کنیم تفاوت چندانی حاصل نمی شود و باز هم شاهد فیلمی هستیم که بهترین واژه برای توصیفش کم رمق است..

 ارزشگذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB

A Christmas Carol

سرود کریسمس(2009)

نویسنده و کارگردان: رابرت زمکیس ، بر اساس داستانی از چارلز دیکنز

اسکروچ(جیم کری) مرد خسیسی است که در شب کریسمس هم حتی حاظر حاضر نیست به کسی سال نو را تبریک بگوید..

روند فیلمسازی بعضی کارگردان ها واقعاً ناامید کننده است.رابرت زمکیس در اوایل دهه نود فارست گامپ را ساخت که تبدیل به یک شاهکار و فیلم محبوب مردم و منتقدین شد.بعدها Contact و Cast Away را ساخت که هر دو فیلمهای خوبی بودند اما نسبت به فارست گامپ حرکتی رو به عقب به حساب می آمدند و حالا هم بازسازی اسکروچ معروف که تنها نکته با اهمیت آن در جلوه های ویژه و کامپیوتری است،همین و بس.حتی استعداد و نبوغ جیم کری هم در این فیلم به هدر رفته و کمتر مجالی برای بروز توانایی های خاص او در فیلم دیده می شود.

 

برای من که همان اسکروچ کودکانه و قدیمی والت دیسنی بسیار دوست داشتنی تر و خاطره انگیرتر است.حتی به نظر من تاثیرگذار تر هم هست..

 

ارزشگذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB

The Darjeeling Limited

The Darjeeling Limited (2007)

کارگردان: وس اندرسون

پیتر(آدریان برودی)، فرانسیس(اوون ویلسون) و جک سه برادر هستند که به دعوت برادر بزرگتر یعنی فرانسیس برای یک سفر معنوی و روحانی در هند دور هم گرد آمده اند..

فیلم اتفاقی به دستم رسید و با مشاهده فیلم Fantastic Mr. Fox در کارنامه کارگردان به دیدن این فیلم راغب شدم.فیلم اثری جاده ایست با مایه هایی از طنز که خوب و روان روایت می شود.نیمی از فیلم در قطار می گذرد و در تمام فیلم شاهد مسافرت این سه برادر جالب هستیم.فرانسیس دو برادر کوچکتر را به سفری روحانی دعوت می کند تا به گفته خودش به خودشناسی برسند.در حقیقت خانواده این سه برادر از هم پاشیده؛پدر آنها یک سال پیش فوت کرده و مادرشان هم برای کمک به مردم در صومعه ای واقع در ارتفاعات تبت زندگی می کند.

فیلم سرشار از جزئیات قابل توجهیست که لابه لای اتفاقات و داستان فیلم مشاهده می شوند.مانند غذا سفارش دادن فرانسیس به جای هر سه برادر که با مخالفت پیتر روبرو می شود و بعدها در ملاقات با مادر خانواده شاهد عملکردی مشابه از او هستیم.این جریان می تواند ربط داشته باشد به ماجرای دختر مهماندار یعنی ریتا؛اول فرانسیس(برادر بزرگتر) با دیدن ریتا می گوید من این دختر را می خواهم و در ادامه برادر کوچکتر به راحتی دختر را تصاحب می کند انگار که برادر بزرگتر برای او سفارش داده بود(در حالی که نشانه ای از رقابت یا خشم جدی از برادر بزرگتر شاهد نیستیم)

طنز جاری در فیلم نیز از جنسی ظریف است،فیلم بدون استفاده از شوخی های متداول در آثار طنز عامه پسند و سخیف مخاطب را به تماشای جزئیات و اتفاقات خنده داری دعوت می کند که انصافاً خوب از کار در آمده اند؛مانند ماجرای اهدای کمربند یا مقرراتی که برادر بزرگتر وضع کرده و هر از چندگاهی چیزی به آنها اضافه می کند.در این بین نباید بازی های یکدست و روان بازیگران را که نشان دهنده توانایی های بالای کارگردان فیلم است فراموش کرد.

سکانس برجسته و زیبای فیلم جاییست که مادر و فرزندان دستان یکدیگر را می گیرند و دوربین با تراولینگی زیبا تمام شخصیت های دیده و ندیده فیلم را مرور میکند.انگار این حرکت تراولینگ دوربین که با ترانه ای زیبا همراه می شود از دورن فکر اعضای خانواده است.اینجا همه هستند؛ریتا، همسر باردار پیتر، دوست دختر جک و خیلی های دیگر ،حتی آن ببری که مادر حرفش را زده بود آن انتهای ذهن برای خودش در تاریکی غرش می کند..

ارزشگذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB

Shutter Island

جزیره شاتر (2010)

کارگردان : مارتین اسکورسیزی

تدی دانیلز(دی کاپریو) مامور ویژه پلیس به همراه دستیارش چاک برای تحقیق در مورد فرار یکی از بیماران روانی زندانی در جزیره شاتر وارد آنجا می شود ..

مهمترین ویژگی فیلمهای اسکورسیزی از نظر من خوش ساخت بودن آنهاست.خوش ساخت به معنای مهارت و استادی تمام در کارگردانی بدون آنکه بخواهد به چشم بیاید.شاید هم رمز این خوش ساختی در تدوین این آثار باشد یا در موسیقی و یا فیلمبرداری. به نظر من که همه چیز در نهایت به نام کارگردان تمام می شود و درستش هم این است. من که از تماشای دوباره همان چند دقیقه ابتدایی ورود تدی و چاک به جزیره به وجد می آیم.

به هم پیوند خوردن به موقع صحنه ها ،ریتم فوق العاده و همچنین انتخاب نماهای مناسب و از همه اینها گذشته موسیقی این لحظات که بهترین همراه ممکن است.

فیلم متعلق به شخصیت تدی است و مخاطب از دریچه دانای کل شاهد داستان و اتفاقات است.البته یک دانای کل متافیزیکی به طوری که توهمات و خواب های شخصیت اصلی هم برای ما قابل مشاهده است.تدی برای کشف و رسوا کردن اتفاقات پنهانی در جزیره ای که اختصاص به نگهداری از بیماران روانی دارد وارد آنجا می شود اما در پایان اطرافیان می خواهند به او بقبولانند که او برای دو سال آنجا بستری بوده و اصلاً نام او چیز دیگریست و او قاتل زنش است و ..

از دو منظر به این فیلمنامه می توان نگاه کرد. یک:فیلم قصد دارد در انتها مخاطب را در تعلیق نگه دارد که واقعاً چه اتفاقی افتاده و آیا تدی دو سال آنجا بستری بوده و یا این یک توطئه است به طوری که جواب قاطعی برای این استدلال نتوان به دست آورد. دو: اطلاعات و نحوه روایت داستان طوری است که تعلیق مذکور بی معنی است و مشخص است که تدی داخل تله ای که گردانندگان تیمارستان برایش پهن کرده بودند افتاده و وارد جزیره شده است.

به نظر من مورد اول منتفی است و بسیاری صحنه ها را نمی توان به حساب توهم و رویا گذاشت.آیا آن مسافرت با کشتی هم می تواند توهم باشد.مخاطب که تا 70% فیلم شاهد روابط تدی و چاک به عنوان دو مارشال با اطرافیان بوده نمی تواند تمام آن دقایق را به حساب توهم بگذارد.خوب پس می رسیم به مورد دوم که حتمی است یعنی تدی با چاک که خود او هم همدست گردانندگان جزیره است و با درست کردن یک فرار صوری وارد آنجا شده و با پرونده سازی و توطئه دیگر شانس خروج از آنجا را ندارد.این چرخش ناگهانی داستان یعنی تبدیل قهرمان فیلم (که مدام به همه می گوید راز جزیره را فاش می کند و بیماران را از آنجا نجات می دهد) به یک قربانی نقطه عطف فیلم و نقطه قوت فیلمنامه قرار بوده باشد و در ادامه این تغییر و تحولات داستانی تا پایان مخاطب مجذوب داستان فیلم باقی می ماند.اما در ادامه چطور؟ اگر پس از پایان فیلم بیاییم به عقب برگردیم و اتفاقات ریز و درشت را مرور کنیم برای همه آنها توجیه مناسبی پیدا می شود؟ از چاک شروع می کنیم که در نهایت می بینیم همکار گردانندگان جزیره است و قرار است در انتها به همراه دکتر به تدی بقبولانند که او یک بیمار است.در جایی از فیلم چاک زودتر از هرکس دیگری به تدی اخطار می دهد که اینجا ممکن است یک تله برای او باشد و او را با نقشه قبلی به جزیره کشانده اند.خوب اگر او همکار گردانندگان جزیره است این اخطار به چه علت بوده است و در پایان چطور قابل توجیه است؟ یا آن نگاه پایانی چاک به دکتر که به آرامی و تاسف سرش را تکان می دهد فقط به این منظور نیست که بخواهد مخاطب را در این فرضیه هم نگه دارد که شاید واقعاً تدی بیمار است که چاک اینطور با مهربانی و نگرانی سرش را به علامت عدم پذیرش تدی رو به دکتر تکان می دهد؟(فرضیه ای که دیدیم محال است) از همه اینها گذشته وقتی قبول داریم که تدی بیمار روانی و قاتل نیست آن دخترک که وارد توهم و رویای تدی می شود کیست؟ و اگر هم زاییده ذهن تدی به خاطر مصرف قرص و سیگار و غذاهای تیمارستان باشد عکس دختر در دست دکتر چکار می کند و اصلاً دکتر از کجا اطلاع دارد که این دختر مدام به توهمات و کابوس های تدی می آید؟! از این سوالات راجع به ماهیت توهمات و رویاهای تدی زیاد می توان داشت.

به هر حال و به نظر من فیلمهای اخیر اسکورسیزی هیچکدام ماندگار نخواهند بود و در آینده بیشتر او را با همکاریهایش با رابرت دنیرو به یاد می آوریم..

ارزشگذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB

 

Cloudy with a Chance of Meatballs

ابری با احتمال بارش کوفته قلقلی (2009)

فلینت لاک وود از بچگی به دنبال اختراعات عجیب و غریب بوده اما اختراعات جالب او همیشه یک خرابی بار آورده است. آخرین اختراع فلینت باعث می شود هر غذایی که دوست داشته باشید از آسمان ببارد..

فیلم بر اساس داستانی پرفروش برای کودکان و با همین عنوان ساخته شده است.

فیلم اثر شاد و پر از تحرکیست که مهمترین وظیفه اش یعنی جذب تماشاگر و سرگرم کنندگی را به خوبی انجام می دهد.در کنار ماجرای عجیب و دوست داشتنی کودکی که دوست دارد با اختراعاتش به شهر کمک کند(من که یاد پرفسور بالتازار دوران کودکی ام افتادم) می توانیم هر از چند گاهی به اتفاقات بامزه فیلم بخندیم و البته در کنار اینها نکات زیبایی هم پیدا می شود.مثلاً شخصیت جالب پدر فلینت که عادت ندارد احساساتش را مستقیم به پسرش بگوید و این مسئله در چهره پردازی او هم مشاهده می شود.چشمهای پدر فلینت در اکثر اوقات پشت ابروهای پرپشتش پنهان است و این تصویرسازی مناسبی برای درونی بودن می تواند باشد. یا صحنه ای که فلینت با خرابکاری اختراعش تنگ بسیار بزرگ ماهی را به هوا می فرستد و تنگ بر روی فلینت می افتد در حالی که تمامی مردم، خشمگین از به هم خوردن جشن دور او حلقه زده اند.اینجا تنگ شیشه ای به دیواری شبیه است که فاصله بیت فلینت و مردم عادی را نشان می دهد و جالب است که در پایان این صحنه با یک ضربه کوچک سر فلینت این دیوار به تمامی فرو می ریزد درست مانند عاقبت خوش(و البته قابل پیش بینی داستان) که نبوغ فلینت باعث پیوندش با مردم می شود.

ارزشگذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB

Last Year in Marienbad

سال گذشته در مارین باد (1961)

کارگردان : آلن رنه

روایتی مبهم و مرموز از زن و مردی که یک سال پیش در قصری قدیمی و باشکوه همدیگر را دیده اند ..

سال گذشته در مارین باد فیلم ابهام است،فیلمی که در آن هیچ چیز مشخص و قطعی نیست.به عنوان فیلم اگر نگاه کنیم در آن نام یک مکان و زمان مشخص را می بینیم اما در فیلم، "مارین باد" اهمیت خاصی ندارد شخصیت ها نمی دانند کجا همدیگر را ملاقات کرده اند(و تازه یکی انکار می کند که ملاقاتی در کار بوده) زمان هم دقیق مشخص نیست.نام ها هم همینطور؛مرد و زن اصلی داستان هیچکدام نامی ندارند و یکی دو اسمی هم که در طول فیلم می شنویم(فرانک و اندرسون) مشخص نیست چه کسانی هستند.البته به تمام اینها در طول فیلم نیز اشاره می شود،بارها مرد می گوید نام ها مهم نیستند(اشاره به نام مجسمه ها) و یا فرقی نمی کند کجا همدیگر را دیده باشند(این هتل یا قصر یا مارین باد یا هرجای دیگر) و زمان هم برای او معنایی ندارد و یک سال دیگر با چند هفته و چند روز، برایش معنایی ندارد. مردی هم که با چهره ای مرموز و شیطانی در فیلم حضور دارد و با کارت بازی دو نفره ای راه می اندازد که همیشه برنده است تاثیر زیادی در هر چه رمز آمیزتر شدن فیلم دارد.

بر خلاف فیلم های سوررئالی که در آنها امکان مرزبندی بین واقعیت و رویا وجود دارد در این فیلم چنین تفکیکی میسر نیست.علت اصلی آن هم زاویه روایت فیلم است.فیلم از دریچه ذهن کسی روایت می شود که اصلاً قابل اعتماد نیست و به جایی می رسیم که می گوید دیگر چیزی به یاد ندارد که چه اتفاقی افتاده.

اگر بخواهیم سر از داستان فیلم در بیاوریم و به یقین برسیم چه اتفاقی افتاده و حقیقت ماجرا(اگر حقیقتی در کار باشد) چه بوده، حدس من اینست که مرد راوی از نرده ها پرت شده و حالا بعد از یک سال بر سر قرارش با معشوقه اش آمده و با حضورش باعث کشته شدن زن به وسیله شلیک تفنگ آن مرد مرموز شده است.هر چند به نظر من چندان مهم نیست چه اتفاقی افتاده.

از قسمتهای مورد علاقه من در این فیلم جاییست که صحبت از مجسمه آن مرد و زن می شود.نگاهی که به آن مجسمه می شود و ابهامی که در آن وجود دارد که آیا مرد جلوی زن را گرفته و یا زن مرد را از خطری بر حذر داشته و آیا اینکه آن سگ متعلق به بانوست و یا اینکه ولگرد بوده و به خاطر کمبود جا در چینش مجسمه ها به پای زن نزدیک شده ؛ همه این ابهامات با متنی شنیدنی و با حرکات زیبای دوربین و از زوایای مختلف نمایش داده می شود انگار که این مجسمه ها داستان همین زن و مرد فیلم هستند(خود مرد هم اشاره می کند که آنها ممکن است شبیه آنها بوده باشند و نامشان مهم نیست).موسیقی نیز در این صحنه ها به خوبی گفتار و تصویر را همراهی می کند تا جایی که می رسیم به اوج این سکانس و از نمای بالای سر مجسمه ها می بینیم که انگار در جلوی پایشان پرتگاهی قرار دارد..

- در مورد بازی خاصی که آن مرد مرموز با کارت و چوب کبریت ترتیب می داد و همیشه برنده می شد من خیلی کنجکاو و علاقه مند شدم و با تمرین و دقت دوباره بازی ها در فیلم صحنه ای را مشاهده کردم که یکی از حریفان اگر فقط یک حرکت درست دیگر انجام می داد باخت مرد مرموز 100% بود. به هر حال خود مرد مرموز در جواب کسی که گفت اگر شما نتوانید ببازید، آن بازی بی معناست می گوید من می توانم ببازم اما همیشه برنده می شوم..

ارزش گذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB

Requiem For A Dream

مرثیه ای برای یک رویا (2000)

کارگردان : دارن آرونفسکی

داستان رویاهایی که سرانجامی ندارند جز مرثیه ..

فیلم داستان سرراست و ساده ای دارد به همراه چهار شخصیت اصلی: هری ،مادر هری(سارا) ، نامزد هری(ماریون) و دوست سیاه پوست هری(تیرون). این 4 نفر آرزوها و رویاهایی دارند که با کمک مواد مخدر قصد دارند به آنها برسند اما در پایان همه چیز به یک تراژدی ختم می شود.. هرچقدر داستان فیلم ساده است و ممکن است تکراری به نظر برسد فرم آن بدیع  و جسورانه است.کارگردانی و تدوین فیلم در بعضی صحنه ها آن را به اثری ماندگار و محبوب برای سینما دوستان تبدیل کرده و موسیقی آن هم اثر متفاوتیست.من به شخصه موسیقی این فیلم را تاثیرگذارترین موسیقی فیلمی می دانم که تا به حال دیده ام و شنیده ام.هر چند ممکن است این نظر غیر حرفه ای و احساسی باشد.از نکات زیبای موسیقی این فیلم موتیفی است که به مانند صدای یک زنگ خطر شنیده می شود.اولین بار این صدا را جایی می شنویم که هری و ماریون با شیطنت(شاید هم نشانه ای از ستیز با جامعه و یا به سخره گرفتن قوانین) صدای آژیر خطر را به صدا در می آورند و وارد آسانسور می شوند این صدای آژیر خطر جزئی از ریتم موسیقی متن می شود و از آن به بعد در زمانهای مختلف هم به نوعی دیگر ظاهر می شود مثلاً در اواخر فیلم این صدا با وارد کردن شوک به مادر هری شنیده می شود و باز هم تبدیل به ضرباهنگ موسیقی می شود.

ویژگی دیگر فیلم کات های بسیار زیاد آن است که نمونه مشهود آن را در صحنه های مربوط به مصرف مواد مخدر شاهد هستیم که در آن نماهای اینسرت و جالب توجهی به سرعت به هم قطع می شوند.در حواشی مربوط به این فیلم در IMDB  نوشته شده در بیشتر فیلم ها بین 600 تا 700 کات وجود دارد در حالی که تعداد کات های این فیلم بیشتر از 2000 کات است.

از سکانس های به یاد ماندنی فیلم جاییست که تیرون(جوان سیاه پوست) روبروی جعبه پول حاصل از فروش مواد مخدر ایستاده و در حین باز و بسته کردن در آن به فکر فرو می رود و با هر بار بستن در، قاب تصویر تاریک می شود و یکی از آن تاریکی ها وصل می شود به تاریکی راهرویی که کودکی سیاه پوست در پیچ و خم آنها در حال دویدن است و در نهایت به اتاقی می رسد و خود را در آغوش مادرش می اندازد( تماشاگر نیز با عبور از پیچ و خم های ذهن و روح تیرون به رویایی که پشت تمام اینهاست می رسد)

ارزشگذاری فیلم :

لینک فیلم در IMDB