فیلمهایی که می بینیم..

یادداشتهای روزانه درباره فیلمهایی که می بینیم..

فیلمهایی که می بینیم..

یادداشتهای روزانه درباره فیلمهایی که می بینیم..

انجیل به روایت متی

انجیل به روایت متی (1969)

نویسنده و کارگردان : پیر پائولو پازولینی

محصول ایتالیا و فرانسه -  سیاه و سفید - 137 دقیقه

روایت زندگی عیسی پیامبر بر اساس انجیل متی (یکی از 4 کتاب انجیل)

در یک کلام باید بگویم فیلم ناامید کننده بود.

به هیچ وجه انتظار چنین اثر پیش پا افتاده ای را نداشتم.از همان اولین سکانس ها بی سلیقگی در انتخاب قاب ها و ضبط عکس العمل های بازیگران مشهود بود.نماهای درشتی که بی موقع و بیهوده مصرف می شوند و آن قدر تکرار می شوند که اگر در جای مناسب هم بخواهند استفاده شوند دیگر اثر خود را از دست داده اند.چهره های سرد و بی روح حضرت مریم و همراهش که انگار فقط منتظر رسیدن صحنه ای هستند که نوبتشان بشود نگران باشند یا خوشحال. زوم های بی ظرافتی که هرچند کم هستند اما به شدت توی ذوق می زنند و کاهنانی که با دیدن آنها به کاهنان سریال های وطنی امیدوار می شویم.

از اینها که بگذریم می رسیم به موعظه های حضرت عیسی که شاید 80 در صد فیلم به آن اختصاص داده شده باشد و چه زحمتی کشیده هنرپیشه بی نوا ،تا نیمی از کتاب مقدس را برای حواریون و مخاطبون حفظ و بازگو کند(آن هم با چه شور و حرارتی)

ارزش گذاری فیلم :

لینک فیلم در IMDB

The Limits of Control

محدوده های کنترل(2009)

نویسنده و کارگردان : جیم جارموش

مرد سیاه پوست فیلم برای انجام ماموریتی وارد اسپانیا می شود و افراد مختلفی را ملاقات می کند و در هر ملاقات یک کبریت بین آنها رد و بدل می شود تا در نهایت ماموریتش را به انجام می رساند.

جیم جارموش را به خاطر فیلمهای مختلفی که از او دیده بودم دوست داشتم در این بین شباهت هایی بین دو فیلم مطرح او ( گوست داگ و مرد مرده ) با این فیلم وجود دارد.مهمترین شباهت شخصیت محوری در هر سه فیلم است.از ابتدا تا انتهای هر سه فیلم با قهرمان عجیب و غریب فیلم همراه می شویم و اگر سیر و سلوکی درکار باشد که هست ما نیز شریک این مسیریم و کلا هر فیلم،فیلم یک شخصیت است و تمام؛شخصیت های دیگر همه در سایه قهرمان اصلی فیلم قرار دارند و در هر سه فیلم گویی باقی شخصیت ها در حکم یک کاتالیزور هستند که قهرمان فیلم به کمال مطلوب برسد که البته این غایت نهایی یا کمال مطلوب(شاید شما عنوان مناسب تری برایش داشته باشید)در دو فیلم دیگر زیباتر و ماندگارتر است .جانی دپ در مرد مرده در قایق به آرامی دراز می کشد و بر روی رودخانه بی انتها به حرکت در می آید.سامورایی سیاه پوست گوست داگ به دست استاد خود به قتل می رسد و از سرگشتگی و بلاتکلیفی که نقطه آخر هر ساموراییست رهایی می یابد و در اینجا مرد سیاه پوست ماموریت را با استفاده از نیروی ذهن به اتمام می رساند و "کسانی که فکر می کنند از بقیه قوی تر هستند" را روانه مرگ می کند.هر سه قهرمان این فیلمها پای به سرزمین بیگانه ای می گذارند و گوست داگ و قهرمان این فیلم به سختی کلامی بر زبان می آورند.

دو روز پیش نقد مجید اسلامی بر این فیلم روخوندم و حس می کنم از این بیشتر اگه بخوام چیزی بگم کاملا تحت تاثیر اون مطلب باشه . توصیه می کنم این مطلب رو از دست ندین ..

اما در پایان بگم با تمام علاقه ای که به جارموش دارم (چقدر هم خوش تیپه) این فیلم،فیلم مورد علاقه من نیست و بر خلاف نظر آقای اسلامی که شخصیت های سرد این فیلم روبه شخصیت های سرد و ماشینی فیلم های آکی کوریسماکی و مخصوصا فیلم آخرش نور در تاریکی – Lights in the Dusk -  شبیه دونسته ،باید بگم با این مقایسه مخالفم و نیمی از کارکرد اون چهره های سرد و بی روح رو در این فیلم نمیشه مشاهده کرد.

- کوریسماکی و جارموش دوستهای صمیمی هستند و جارموش در این فیلم به فیلم The Bohemian Life (1992) کوریسماکی هم توسط شخصیتی که جان هرت بازیگر اونه  اشاره می کنه.

ارزشگذاری فیلم :

لینک فیلم در IMDB

 

The White Ribbon

روبان سفید

نویسنده و کارگردان: میشائیل هانکه

محصول ۲۰۰۹ ؛ آلمان-اتریش-فرانسه-ایتالیا ؛ ۱۴۴ دقیقه

اتفاقات عجیب و ناخوشایندی در روستایی در شمال آلمان رخ می دهد؛ در روزهایی که مدت زمان زیادی به آغاز جنگ جهانی اول باقی نمانده ..

میشائیل هانکه در این فیلم سیاه و سفید دست بر روی وجدان گناهکار آدمی می گذارد.مردمان یک روستا شاهد حوادث خشن و روزهایی تیره هستند.عامل بسیاری از اتفاقات قابل کشف نیست و در این میان معلم عاشق دهکده در حالی که بیش از یک شاهد منفعل نقش بیشتری نمی تواند داشته باشد راوی این حوادث پس از گذشت سالهاست.

بیش از هر مسئله ای بحث نوع روایت در این فیلم برایم عجیب بود.فیلم به روش راوی اول شخص روایت می شود.معلم روستا که از نمای اول فیلم صدای پیر او را که دارد اتفاقات مربوط به گذشته را برایمان بازگو می کند می شنویم و در ادامه به معرفی شخصیت ها می پردازد و بعدتر خود او را در جوانی و درگیر ماجراهای فیلم می بینیم و هر از چند گاهی دوباره نکاتی را از زبان معلم پیر می شنویم تا پایان فیلم که با صدای راوی فیلم هم تمام می شود.این شروع و آغاز با راوی اول شخص و مخصوصا این نکته که اتفاقات مربوط به گذشته است موید این نکته است که راوی چون یک انسان معمولی است و "دانای کل" هم نیست باید از وقوع تمامی اتفاقات فیلم آگاه می بوده باشد که حال دارد آنها را برای ما بازگو می کند.اما این مطلب در مورد بسیاری از اتفاقات فیلم صادق نیست و در خیلی از موارد نه تنها معلم در آنجا حضور نداشته بلکه با هیچ منطقی نمی توان راهی پیدا کرد که چند و چون آن حوادث بعدها برای او نقل شده باشد.مانند روابط بین دکتر و منشی اش یا دکتر و دخترش و یا صحنه ای که دختر کشیش با قیچی سراغ پرنده پدرش می رود.به خصوص اینکه در پایان فیلم معلم می گوید از آن روز به بعد دیگر هیچکدام از اهالی روستا را ندیدم.

به هر حال با فیلمی روبرو هستیم که مخاطب را به تفکر عمیق در مورد ریشه های غریزی خشونت و گناه دعوت می کند، آن هم در روزگاری که هر انسان حتما باید یک روبان سفید به بازویش بسته باشد..

ارزشگذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB


Lights In The Dusk

Lights In The Dusk

نویسنده و کارگردان: آکی کوریسماکی

محصول 2006 ، فنلاند ، 78 دقیقه

یک مامور امنیتی شیفت شب که به تنهایی زندگی می کند با زنی آشنا می شود ، زن از سوی یک باند تبهکار مامور است تا با نزدیک شدن به این مرد امکان سرقت از محل نگهبانی او را فراهم کند ..

این سومین فیلمی بود که از کوریسماکی دیدم و باید بگویم 2 امتیاز اصلی در فیلمهایش وجود دارد که من خیلی به آنها علاقه مندم یکی این که فیلمها کم دیالوگ هستند(که اوج آن در دختر کارخانه کبریت سازی است که به ندرت دیالوگی می شنویم) و امتیاز دیگر مدت زمان نسبتا کوتاه آنهاست که معمولا 70 ، 80 دقیقه بیشتر نیستند.خود کوریسماکی اعتقاد داشته که یک فیلم نباید بیشتر از 90 دقیقه باشد ..

از مشخصه های دیگر فیلمهای کوریسماکی استفاده زیاد از موسیقی و آواز به صورت اجرای زنده در فیلم است که این علاقه زیاد او به موسیقی فرصت مناسبی به وجود می آورد تا در خلال ماجرای فیلم یک ویدیوی بسیار زیبا هم ببینیم و تاثیر عجیبی از آن در حال و هوای اتفاقات فیلم حس کنیم.بهترین نمونه آن شاید در همین فیلم باشد مرد نگهبان و زن فریبکار به یک کنسرت زیرزمینی می روند و خواننده راک در تصاویر و کادرهایی به غایت زیبا گیتار می نوازد و می خواند ( سیگار روشنی که ذر دسته گیتار او جا گرفته و به آرامی می سوزد و دود آن با تکان های نوازنده و گیتار در هوا به این سو و آن سو می رود زیبایی بصری عجیبی خلق کرده)

از نکات جالب فیلم بود جایی بود که مرد نگهبان تنها در خانه اش مشغول آماده کردن چیزی برای خوردن است و تلویزیون هم یک برنامه مستند درباره عقرب ها دارد پخش می کند که البته هیچ تصویری از آن مستند نداریم و دوربین فقط مرد را تعقیب می کند در حالی که می شنویم : عقرب هنگامی که هوا خوب و آفتابی است از لانه اش خارج نمی شود اما وقتی اوضاع جوی خراب شود و باران بیاید از خانه تنگ و تاریکش خارج می شود و بعد درباره سمی بودن این حیوان صحبت می کند .. انگار که فیلم می گوید این مرد نگهبان که اینقدر ساکت است و فعلا در خانه اش آرام نشسته با به هم ریختن اوضاع خطرناک می شود.این آماده سازی ذهنی وقتی با خیانت های مکرر زن همراه می شود یک تعلیق هیچکاکی به وجود می آورد؛ انگار که با یک بمب ساعتی روبرو هستیم که هر لحظه احتمال انفجارش وجود دارد.

اما فیلم جریان عجیبی را در پیش می گیرد مرد انگار خود خواسته و آگاه تسلیم اتفاقات و خیانت ها می شود و در پایان به طرز عجیبی تصمیم به ریختن زهر خود می کند در حالی که به راحتی از پا در می آید.پایان فیلم ارتباط تصویری مشخصی با آغاز آن دارد فیلم با تصاویری از مرد نگهبان در کنار تجهیزات بزرگ شروع می شود و در پایان هم بدن نیمه جان او را در حالی که ماشینی غول پیکر بر بالای سرش ایستاده می بینیم ..

- فیلم قرار بوده به عنوان نماینده فنلاند به آکادمی اسکار برای بخش بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان معرفی شود که این موضوع با مخالفت کوریسماکی روبرو می شود.

- او به خاطر یک مصاحبه بسیار مورد توجه قرار گرفت؛کوریسماکی در آن مصاحبه گفته بود نیمی از فیلمهایش را در حالت هوشیاری و نیمی از آنها را در حالت مستی کارگردانی می کند و هنوز هم کسی پیدا نشده که بتواند این بخش ها را از هم جدا کند ..

- نامزد دریافت نخل طلای کن (2006)

ارزشگذاری فیلم :

لینک فیلم در IMDB

باد ما را خواهد برد

باد ما را خواهد برد

نویسنده و کارگردان : عباس کیارستمی

محصول 1378 ، 118 دقیقه

مرد جوانی (مهندس) به همراه یک تیم به منظور خاصی وارد یک روستای دور افتاده می شوند.آنها منتظرند تا یکی از اهالی پیر روستا که حال خوشی ندارد بمیرد تا از مراسم جالب عزاداری در آنجا گزارش تهیه کنند اما انتظار آنها بی فایده است و حال پیرمرد رو به بهبودی ..

این بدون شک یکی از خسته کننده ترین فیلمهایی بود که تا حالا دیده بودم از نیمه های فیلم همانطور که مهندس و همکارانش منتظر مرگ پیرمرد روستایی بودند انگار من هم منتظر پایان یافتن فیلم بودم اما ریتم بسیار کند و کشدار فیلم مانع از گذشت زمان می شد.تنها چند کادر زیبا که بسیار مناسب عکاسی و کارت پستال بودند کمی من را به ذوق آورد مثل جایی که پیرزن قهوه چی بر روی تخت نشسته بود. 

بیاییم طرفداری متعصبانه از کارگردان بزرگی همچون کیارستمی را کنار بگذاریم و فرض کنیم مثلا همان 10 سال پیش کس دیگری این فیلم را ساخته بود . مسلما کارگردان به تقلید از آثار کیارستمی متهم می شد و استفاده از فضای روستایی و چند نابازیگر و چند خط شعرفیلم را به حساب  جشنواره پسند بودن و هنری جلوه دادن آن می گذاشتند. پس چرا نگوییم کیارستمی در این فیلم به ورطه تکرار افتاده و کمی از آن شور و شوق تجربه گرایی و ماجراجویی اش غافل شده است.چه اشکالی دارد مگر قرار است یک کارگردان خوب،همیشه فیلم خوب بسازد ..

- گاهی شوخی های مرد مهندس با زن همسایه  برایم آزار دهده به نظر می رسید در عین حال که چنین شوخی هایی در چنین فضا و فرهنگی هرگز با لبخند روبرو نمی شوند ..

ارزشگذاری فیلم :

لینک فیلم در IMDB

ده

ده(10)

نویسنده و کارگردان : عباس کیارستمی

محصول 1380 ، 91 دقیقه

- نامزد نخل طلای کن 2002

10 سکانس از زندگی یک زن. او در تمام این 10 سکانس پشت فرمان ماشین در حال رانندگی است و با افراد مختلف صحبت می کند..

کیارستمی این بار فرم عجیبی را می آزماید،تمام فیلم در فضای یک اتوموبیل سپری می شود و تمام نماها از دو دوربین ثابت گرفته شده اند یکی از دوربینها بر روی زن راننده است و دیگری بر روی طرف مقابل که بر روی دیگر صندلی جلو نشسته است.  

                    

اما در بحث محتوا در هیچکدام از فیلمهای کیارستمی ندیده بودم اینقدر شفاف به نقد اجتماعی بپردازد و گاهی هم جانبداری محض از یک اندیشه داشته باشد.فیلم بیشتر به بیانیه ای فیمینیستی می ماند که سعی می کند بی عدالتی هایی که در جامعه مردسالار نسبت به زنان اعمال می شود را بیان کند.زنی که حرفه اش نقاشی است اما از او انتظار دارند که کارهای منزل را انجام دهد و یا زنانی که به راحتی از سوی مردانشان ترک می شوند و حتی دختری روسپی که از حماقتش در زمانی می گوید که وفاداری یک مرد را باور داشته.

تمامی گفتگو کنندگان با خانم راننده ، زن هستند به غیر از پسر او که در 4 سکانس حضور دارد.او به نمایندگی از جامعه مردها خواسته هایش را به مادرش تحمیل می کند؛ نیازها و خواسته های مادرش را درک نمی کند؛ از ماهواره دیدن های آخر شب پدرش می گوید و پس از چند لحظه آهسته زیر لب می گوید sex,sex,sex  .مزیت زن دیگری نسبت به مادرش را در این می داند که آن زن بیرون از خانه کار نمی کند و در نتیجه " آدم مجبور نیست غذای مونده دیشب را بخوره ". جالبتر اینکه مادر هم در مقابل او تسلیم می شود و می گوید "قبول،قبول ؛ من تسلیمم. " در واقع چاره دیگری هم ندارد ، در این جامعه مرد سالار که در آن پسربچه ها تقاضای فیلم هرکول می کنند جایی برای مقاومت زنانه نمی ماند هرچند مانند این زن روشن بین و آگاه باشند.

جمله منتخب ؛ دختر خیابانی خطاب به زن : " شما عمده فروشین ، ما خورده فروش .."

بازی منتخب : دختر عاشقی که در سکانس دوم حضورش در فیلم،شکست عشقی خورده و موهایش را کوتاه کرده بازی بسیار صمیمی و ساده ای دارد.انگار که کاملا این سکانس واقعیست ؛ دوربین و کارگردانی در کار نبوده و یک دختر عاشق پس از شنیدن جواب رد،موهایش را کوتاه کرده و حالا در مقابل پرسش مهربانانه زن راننده که " چرا موهاتو کوتاه کردی؟ چقدر هم بهت میاد .." می خندد،شانه هایش را کمی بالا می اندازد که انگار خودش هم نمی داند چرا این کار را کرده(آیا می خواهد با طبیعت زن بودنش لج کند) و پس از چند لحظه همراه با لبخندهای محجوب و زیبایش به آرامی اشک می ریزد..

در یک صحنه به نظرم فیلم ضعف دارد، جایی که دختر روسپی از ماشین پیاده می شود و دوربین او را تعقیب می کند تنها صحنه ایست که نمایی غیر از آن دو نمای ثابت همیشگی فیلم داریم و از این گذشته نکته مهمتر اینست که اصلا چه احتیاجی بود که دوربین دختر را تا لحظه سوار ماشین شدن تعقیب کند و به ذهن تماشاگر اجازه تخیل ندهد.

دوست ندارم نتیجه گیری کلی کنم اما وقتی فیلم با آن سکانس به پایان می رسد که پسربچه تا سوار ماشین می شود می گوید "منو ببر خونه مادر بزرگ " و زن با فرمانبری تمام می گوید : "چشم " شما مجبورید که نتیجه گیری کنید.

- فیلم در میان فهرست 10 فیلم برتر دهه گذشته به انتخاب مجله معتبر کایه دو سینما قرار گرفت.

ارزشگذاری فیلم :

فیلم در IMDB

زیر درختان زیتون

زیر درختان زیتون

نویسنده و کارگردان : عباس کیارستمی

محصول 1372 ، 103 دقیقه

-  نامزد نخل طلای کن 1994

محمد علی کشاورز در نقش کارگردان، 1 سال پس از زلزله رودبار به حوالی آنجا رفته تا فیلمی بسازد که در آن زن و مرد جوانی زندگیشان را 1 روز پس از زلزله آغاز کرده اند .. 

        

مشخصه اصلی بیشتر فیلمهای کیارستمی تلفیق سخت و پیچیده واقعیت و فیلم است.در حقیقت کیارستمی مرز بین سینمای داستانی و مستند را به بازی می گیرد و در لذت بازی با چارچوب های  سینما و ژانر، تماشاگرش را نیز سهیم می کند.

از نکات زیبای فیلم می توان به مشکلات فیلمسازی نقش کارگردان فیلم(کشاورز) در ارتباط با نابازیگران اشاره کرد که به تکرار چندین باره یک پلان منجر می شود و صحنه های خاطره انگیزی ایجاد می کنند.وقتی شیرینی این تکرارها بیشتر می شود که کارکرد زیبایی هم پیدا می کنند و آن هم جاییست که بازیگر نقش حسین چندین بار در برداشت های متعدد به طاهره می گوید جوراب های من کجاست و غر می زند و باز به علت یک اشتباه در برداشت دوباره همان جمله ها را می گوید تا جایی که کارگردان استراحت کوتاهی به تیم می دهد و آنجاست که حسین به طاهره توضیح می دهد که آن جملات را به خاطر فیلم گفته و گرنه او از آن مردهایی نیست که نداند جورابش کجاست و سر زنش غرولند کند..

این تکرارهای متعدد یک پلان شرح حال مشکلات فراوان کیارستمی طی سالها کار با نابازیگران هم می تواند باشد.

- مشاهده چهره جوان جعفر پناهی در نقش واقعی اش در آن سالها(دستیار اول کارگردان) هم در نوع خود جالب است.  

ارزشگذاری : 

فیلم در IMDB

کلوز آپ

Close Up 

نویسنده و کارگردان : عباس کیارستمی 

 محصول 1368 ، 98 دقیقه

حسین سبزیان جوان تنگ دستیست که عاشق سینماست.او طی یک اتفاق نزد خانواده ای خود را محسن مخملباف معرفی می کند و پس از مدتی کوتاه به خاطر کلاه برداری دستگیر و زندانی می شود.عباس کیارستمی تصمیم می گیرد فیلمی از این ماجرا تهیه کند.. 

 فیلم ترکیبیست از مستند(صحنه های واقعی بدون کارگردانی) و صحنه های بازسازی شده. 

عباس کیارستمی سوژه جالبی را برای فیلمش انتخاب می کند و البته با ذهن خلاق و با طبع تجربه گرایش در فیلمسازی باز با رویکردی جدید فیلمی سینمایی-مستند-خبری می سازد.اگر این سوژه دست کارگردانی دیگر می افتاد احتمالا به زندگی خانوادگی سوژه اش نزدیک می شد به سراغ مادر ،همسر مطلقه یا فرزندانش می رفت و با آنها مصاحبه می کرد ؛ وضع اقتصادی ضعیف او را به تصویر می کشید و .. اما کیارستمی هیچ یک از این کارها را نمی کند او تا جایی که می تواند به خود سوژه اش نزدیک می شود و او را در کلوزآپ قرار می دهد،کلوزآپی که آنقدر هنرمندانه است تا درنهایت به نمای تزدیکی از فکر و خیال و رویای حسین سیبزیان منجر می شود.هرچند خود سبزیان که عاشق سینماست نمی داند کلوزآپ چیست.(کیارستمی در صحنه دادگاه به سبزیان توضیح می دهد که تیم فیلمسازی 2 دوربین دارند یکی برای زمانی که او به دادگاه توضیح می دهد که دارای لنز واید است و دیگری وقتی به کار می رود که توضیحات مناسب دادگاه و محکمه پسند نیست و او می تواند در نمای کلوزآپ رو به دوربین دیگر حرفهایش را بزند.کیارسنمی از سبزیان می پرسد می دانی کلوزآپ چیست و او می گوید نه..)من مطمئنم که نام فیلم هم از این گفتگوی اتفاقی بین کیارستمی و سبزیان انتخاب شده.شاید کیارستمی به سبک و سیاق فیلمهای اولش که مثلا آموزش مسواک می داد حالا هم در کنار این فیلم، آموزش فیلمسازی می دهد و در این سوژه خاص واقعا هم که بهترین آموزش،آموزش تکنیک کلوزآپ است.  

نکته جالب دیگر در انتهای فیلم است .(زیبایی حضور صمیمی مخملباف که سبزیان را سوار موتورش می کند و به دیدار خانواده آهنخواه می برد به کنار) منظورم جاییست که تیم فیلمسازی که از دور مخملباف و سبزیان را در قاب دارند از اشکالی که در میکروفن مخملباف پیش آمده صحبت می کنند و اینکه مجبورند تا انتها این قطع و وصل شدن صدا را تحمل کنند.کیارستمی برای آنکه صحنه های ناب و خالص و به تمام معنا رئال این دیدار را به تصویر بکشد از خیر یک صدابرداری ساده و ابتدایی سالم هم می گذرد و فیلم را با همان نقص صدا ادامه می دهد.آن قطع و وصل شدن صدای گاز موتور مخملباف و در کنارش گفتگوی منقطع او با حسین سبزیان سوار بر موتور که به ما می گویند :"این فیلم واقعیست" هیچ وقت از ذهن من پاک نمی شود. 

ارزشگذاری فیلم :

کیارستمی در IMDB

Life is a Miracle

Hungry Heart 

عنوان بین المللی : Life is a Miracle 

نویسنده(مشترک) و کارگردان : امیر کوستاریکا 

محصول 2004 ؛ صربستان و مونتنگرو ، ایتالیا ،فرانسه 

لوکا مهندسیست که برای آمدن راه آهن به روستایش تلاش می کند،پسر او سعی دارد به تیم فوتبال پارتیزان بلگراد راه پیدا کند اما با شروع جنگ به جبهه فراخوانده می شود و اسیر می شود.از طرفی صباح دختر جوانیست که توسط نیروهای بوسنی اسیر می شود و به لوکا سپرده می شود تا با نوشتن نامه ای تقاضای معاوضه صباح با پسرش را بدهد.. 

کوستاریکا پس از شاهکار درخشانش "UnderGround"  بار دیگر سعی می کند تا در فیلمی سرخوشانه، جنگ و حواشی آن را به هجو بکشد.بررسی این دو فیلم با محوریت جنگ نشان دهنده سبک متفاوت کوستاریکا نسبت به دیگر فیلمسازانیست که سعی کرده اند زشتیهای جنگ را بازگو کنند و یا در واقع به زیر ژانر "ضد جنگ" پرداخته اند.فیلمسازانی مانند کاپولا(اینک آخرالزمان)،الیور استون(جوخه)،استنلی کوبریک(غلاف تمام فلزی و راه های افتخار) و بسیاری دیگر با تماشای فیلمهایشان تلخی شدیدی را مزمزه می کنیم(که خوب طبیعت جنگ است) اما با تماشای این دو فیلم کوستاریکا مخصوصا این فیلم،بیشتر قهقهه می زنیم و با شوخیهای فیلم به شدت غافلگیر می شویم.این خاصیت کارهای کوستاریکاست که در تلخترین صحنه ها ناگهان تماشاگر را به خنده می اندازد و نمی تواند دست از شوخی و خنده بردارد.به یاد بیاورید آن سکانس تراژیک را که صباح انگار دارد جان می دهد و لوکا برای امید دادن به او از سفر آینده شان به استرالیا و پنگوئن های آنجا(!!) می گوید که ناگهان سربازی که آنجا نشسته آن حرفهای عجیب و خنده دار را راجع به پنگوئن و تفاوت آن با گوسفند می زند.به نظرم این حس سرخوشی و بی خیالی در فیلمهای کوستاریکا را در کارهای کمتر کارگردانی بتوان پیدا کرد.  

این سرخوشی و رهایی فیلمساز از قید و بندها باعث می شود تا سکانس های بسیار درخشانی از فیلمهای او در ذهن ها باقی بماند هر چند ممکن است فیلم چندان ماندگار نباشد. 

در این فیلم می توان به غلتطیدن لوکا و صباح و عبور آنها از جلوی آن الاغ عاشق و گوسفندان اشاره کرد یا پرواز آنها در تختخواب بر فراز سرزمین زیبای بوسنی اشاره کرد. 

در پایان باید به نمایی اشاره کرد که نشان از هوش و خلاقیت سرشار سازنده اش دارد.جایی که دو نظامی جلوی ترن خود را بسته اند و با حرکت آن مواد مخدری را که بر روی ریل ریخته اند را استنشاق می کنند و کم کم در همان حالت دراز کش و در حال حرکت از سرخوشی زیاد بال بال می زنند.اینها همه از موهبت های جنگ است،پرواز در ارتفاع صفر .. 

ارزشگذاری فیلم :

فیلم در IMDB

Play Time

زنگ تفریح 

کارگردان : ژاک تاتی 

محصول 1967 ، فرانسه 

 موسیو اولو (Monsieur Hulot ) در پاریس گیج و سرگردان است .. 

چقدر نام آقای هالو برازنده و شبیه  این شخصیت ثابت اکثر فیلمهای تاتی است. 

مردی با قد بلند و بارانی و کلاه و چتر که هر جا می رود با حیرت به اطراف نگاه می کند و گاهی نیز خرابی به بار می آورد.مردی که با دنیای مدرن و ماشینی به سختی سازگاری پیدا می کند. 

شاید کمتر پیش اومده بود که برای تماشای فیلمی این همه مشقت بکشم.دو بار فیلم را تا نصفه دیده بودم و هر دو بار اینقدر فیلم خسته کننده و خواب آور بودکه مجبور شده بودم نصفه نیمه رهایش کنم و بخوابم تا اینکه مرتبه سوم موفق شدم به پایان برسونمش. 

درسته شمایل موسیو اولو در فیلم جالبه،حتی طرز قدم برداشتنش با اون قد بلندش که گیجی و حیرانی رو به خوبی با طنز ظریفی نمایان می کنه ؛ اما باید بگم ترجیح میدم چارلی چاپلین ببینم که هم به تقابل با عصر جدید میره و هم اینقدر فیلماش خسته کننده نیست. 

تازه این نسخه ای که دست ماست نزدیک به 2ساعته در صورتی که نسخه اصلی 155 دقیقست.باز هم جای شکرش باقیه که میثم اون نسخه اصلی رو گیر نیاورده بود .. 

ارزشگذاری فیلم :

لینک فیلم در IMDB