قلب فرشته (1987)
نویسنده فیلمنا مه و کارگردان: آلن پاکر
هری انجل(میکی رورک) کارآگاهی خصوصیست که ماموریت پیدا می کند مردی به نام جانی فیوریت را پیدا کند.کارگزار هری مردی به نام لوییز سایفر(رابرت دنیرو) است که ادعا دارد جانی فیوریت سالها پیش قراردادی با او امضا کرده ..
ابتدا توضیح بدهم که ترجمه نام فیلم همچون فیلمهایی مثل داستان سرراست از اشتباهاتی قدیمیست که در آن عنوان فیلم حاوی عبارتیست که نام شخصیت اصلی نیز می باشد.
فیلم با ژانر میستری آغاز می شود و کم کم با ترس و وحشت نیز تلفیق می شود.در ژانر میستری یا رمزآلود روند منطقی اتفاقات فیلمنامه اهمیت زیادی دارد اما وقتی فیلم از چهارچوب رئال خارج می شود کمتر به این مسائل توجه می شود.اینکه هری چگونه شخصیت و ذهنی دارد که 12 سال است کارهای کارآگاه گونه انجام می دهد اما قتلی که چند دقیقه پیش انجام داده را به خاطر نمی آورد فقط با این منطق می تواند توجیه پذیر باشد که کارگزارش شیطان است و هری روحش را به او فروخته.باور این مسئله کلید دوست داشتن و یا دوست نداشتن فیلم است،اگر مخاطب این مسئله را در فضای فیلم نتواند بپذیرد حس می کند تمام مدت فیلم سرکار بوده.
از نکات ارزشمند فیلم این است که در نحوه دادن اطلاعات مخاطب خود را دست کم نمی گیرد به عنوان مثال در فیلم به این نکته که دوستان قدیمی هری او را به خاطر تغییر چهره اش به جا نیاورده اند مستقیماً اشاره نمی شود اما مخاطب باید به خاطر بیاورد که قبلاً جایی صحبت از این بوده که جانی فیوریت صورتش را عمل کرده و آخرین بار با باندپیچی دیده شده بود.
فضای تیره و تار این فیلم و شباهتش با دیگر اثر پارکر یعنی دیوار پینک فلوید،رغبت دیدن آثار دیگری از این فیلمساز کم کار را برایم به وجود آورد؛فیلمسازی که آخرین فیلمش را در سال 2003 ساخته..
ارزشگذاری فیلم:
افسانه دو خواهر (2003)
نویسنده و کارگردان: جی وون کیم
محصول کره جنوبی ، 115 دقیقه
دو خواهر به نامهای سومی و سویون از زندگی با نامادری خود ناراضی هستند در حالی که شاهد اتفاقات عجیب و ترسناکی هستیم..
سلیقه های سینمایی تا چه حد می توانند متفاوت باشند؟ تعریف این فیلم را در نوشته های یکی از منتقدین خوب مجله فیلم به نام شهزاد رحمتی خوانده بودم اما نشانی از دلیل آن همه ستایش در فیلم پیدا نکردم.این مطلب نشان می دهد که مضمون مورد علاقه چه مقادر در ارزشگذاری منتقد تاثیر دارد.منتقدی که نامش را آوردم از شیفتگان ژانر ترس و وحشت است و به هر حال هر منتقد یا فیلم بین حرفه ای علائقی شخصی دارد.
مشکل اصلی من با این فیلم در نحوه روایت آن است.از ابتدای فیلم دو خواهر را با هم می بینیم اما در پایان مشخص می شود که خواهر کوچکتر مدتی پیش مرده و خواهر بزرگتر او را در ذهنش تصور می کرده و مخاطب نیز در این تصورات با او شریک بوده است.در چنین مواردی حداقل منطق و انتظار ایجاب می کند که در صحنه هایی که موضوع مورد توهم و تخیل حضور دارد،شخصیت اصلی هم حضور داشته باشد اما به عنوان مثال در فیلم خواهر کوچکتر و نامادری را به تنهایی بر سر میز شام می بینیم،حداقل چند صحنه دیگر هم وجود دارد که بدون حضور خواهر بزرگتر روان پریش می توانیم خواهر کشته شده را ببینیم.فکر نمی کنم احتیاج به توضیح بیشتری داشته باشد که اساس منطق روایی چنین صحنه هایی به شدت مشکل دارد؛هر چند با چشم پوشی از این ضعف مهم باز هم فیلم حرف چندانی برای گفتن ندارد..
ارزشگذاری فیلم:
ویکی کریستینا بارسلونا (2008)
نویسنده و کارگردان: وودی آلن
ویکی(ربکا هال) و کریستینا (اسکارلت جوهانسون) دو دوست قدیمی هستند که برای تعطیلات به بارسلون می روند،آنها در بارسلون با نقاش خوش تیپی به نام خوان آنتونیو(خاویر باردم) آشنا می شوند..
برای دوستداران سینمای ناب و خلاق وودی آلن این فیلم می تواند یک سرخوردگی محسوب شود؛شخصیتهای پوشالی و قوام نیافته،داستان آبکی و گاه تین ایجری و چالشهای داستانی سطحی.. در کنار اینها استفاده از شیوه آشنای نریشن برای روایت که نمونه های شاهکارش مانند آنی هال و پول را بردار.. قبلا دیده ایم اینجا به تمهیدی دم دستی برای سهولت در روایت و گاه توضیح حس و حال و شخصیت نقشها تبدیل شده.
اینها را می توان در کنار این مسئله که وودی آلن دوست داشتنی 76 ساله ما میانگین سالی یک فیلم می سازد(و اکثر آنها آثاری در خور توجه و ارزشمند هستند)،زیر سبیلی رد کرد..
- این فیلم 96 میلیون دلار فروش داشت و با توجه به بودجه 15 میلیون دلاری اش،یکی از پرمنفعت ترین فیلمهای وودی آلن محسوب می شود.
- خاویر باردم و پنه لوپه کروز دو سال بعد از این فیلم با هم ازدواج کردند.
ارزشگذاری فیلم:
127 ساعت (1388)
نویسنده(مشترک) و کارگردان: دنی بویل
بر اساس کتاب "Between a Rock and a Hard Place" نوشته آرون رالستون
داستانی واقعی از کوهنوردی که دستش در میان صخره ها گیر می کند؛نبردی میان مرگ و زندگی که 127 ساعت طول می کشد..
بیشتر افرادی که به تماشای فیلم می نشینند احتمالاً از داستان تکان دهنده،واقعی و البته یک خطی آن آگاه هستند و این مسئله کار فیلمساز را بسیار سختتر کرده.در حقیقت عدم وجود داستانکها و شاخ و برگ در کنار داستان اصلی پرداختن به جزئیات را مهمتر از همیشه کرده است.ایرادات کوچک در چنین مواقعی زودتر آشکار می شوند و احتمال از ریتم افتادن فیلم هم زیاد است.در مجموع دنی بویل از عهده این مسائل کم و بیش برآمده و در بازی گرفتن از جیمز فرانکو هم موفق عمل کرده.
ارزشگذاری فیلم:
اخراجیها 3 (1389)
چیزی که باعث می شود بیش از همه از ده نمکی بیزارم باشم تنها بی سلیقگی و مزخرف بودن فیلمها و شخصیتهایش نیست،فیلم و کارگردان و اثر سینمایی ضعیف و بی ارزش بسیار داریم اما شاید کمترکسی به اندازه این شخص ادعای ارزشمند بودن آثارش را داشته باشد.این هم از پیامدهای مملکت ماست که بزرگان و صاحبان اندیشه باید خموش باشند و چماق به دستان دیروز،متولیان امروز هنر باشند..
ارزشگذاری فیلم: بی ارزش
لطفا مزاحم نشوید (1388)
نویسنده و کارگردان: محسن عبدالوهاب
اپیزود اول:بهرام(افشین هاشمی) مجری تلویزیون و همسرش روشنک(باران کوثری) دچار اختلافاتی شده اند..
اپیزود دوم:کیف اسناد و مدارک یک روحانی محضردار (هادیت هاشمی) در مترو مورد سرقت قرار می گیرد..
اپیزود سوم : پیرزن و پیرمردی تنها که به غریبه ها اعتماد ندارند مانع از ورود تعمیرکار تلویزیون(حامد بهداد) به منزل می شوند،تعمیرکاری که همسرش او را ترک کرده و به اجبار کودکی شیرخواره نیز همراه خود دارد..
عنوان بندی فیلم بر روی تصاویری از ساختمانهای شهر که به آرامی دوربین بر روی آنها حرکت می کند نقش می بندد،تمهید مستعملی که نشان از مثل "مشت نمونه خروار است" دارد و بارها مانند آن را در فیلمهایی با مضامین مشابه دیده ایم.
آنچه این اپیزودها را در ظاهر به هم پیوند می دهد روبرو شدن شخصیت اصلی اپیزود قبلی با شخصیت اصلی اپیزود بعدیست.مجری تلویزین را در کنار روحانی که منتظر تاکسی ایستاده می بینیم و از آن لحظه به بعد دیگر با مجری کاری نداریم و به دنبال روحانی می رویم تا جایی که روحانی بر روی پله ها نشسته و می خواهد روضه حضرت ابوالفضل بخواند که پیرزن وارد تصویر می شود و پس از دیالوگی کوتاه با روحانی،همراه با پیرزن،روحانی داستان را رها می کنیم.این شیوه پیوند زدن بین اپیزودها هرچند ممکن است ساده و ابتدایی به نظر برسد اما به مخاطب و دوربین هویتی پویا می بخشد؛انگار دوربین با جلب نظر موافقت مخاطب و با نشان دادن چهره ای تازه که قابلیت کنجکاوی هم دارد شخصیت و داستان قبلی را رها می کنند و در پی داستانی دیگر از هزاران داستان این شهر راه می افتند.اگر با این همین شیوه در پایان فیلم می شد بار دیگر به داستانهای قبلی سر زد شاید نتیجه زیباتر از شیوه فعلی(استفاده از فید اوت و فید این) می شد.
ضعف اصلی فیلم در اپیزود پایانی و مخصوصاً طولانی شدن پشت در ماندن تعمیرکار و بازی با اعصاب و روان مخاطب است.دیالوگهای تکراری،رفتار غیر منطقی و اعصاب خردکن در دقایقی از این اپیزود حرف اول را می زند هرچند خوشبختانه پایان اپیزود خوب و تاثیرگذار و البته تلخ از کار در آمده است.دیگر نکته مهم این اپیزود نوع نقش و کاراکتریست که برای حامد بهداد انتخاب شده،بهداد اینجا فارغ از آن شخصیتهای عصبی و به شدت برونگرا که همیشه متهم به شلوغ بازی در آنها میشد نقشی آرام که همراه با پنهان کاریست را بر دوش دارد،نقشی که به خوبی از عهده آن برآمده.
ارزشگذاری فیلم:
مخمل آبی (2000)
نویسنده و کارگردان: دیوید لینچ
120 دقیقه ؛ نامزد اسکار بهترین کارگردانی
جفری که برای عیادت پدر بیمارش به شهر زادگاهش برگشته به طور اتفاقی یک گوش بریده را پیدا می کند..
سوررئال یا رئالیسم جادویی اولین عبارتیست که پس از شنیدن نام لینچ به خاطر می آید.اما جایگاه سوررئال در فیلم مخمل آبی چیست؟ در مخمل آبی به مانند بزرگراه گمشده و یا جاده مالهالند شاهد اتفاقاتی نظیر استحاله یا حوادثی که معنای جادویی بودن را به ذهن جاری کنند نیستیم.در واقع هیچ حادثه یا اتفاقی که در واقعیت قابل وقوع نباشد در فیلم سراغ نداریم؛با این وجود اینها باعث نمی شود مخمل آبی را سوررئال ندانیم.شخصیتهای غریب و گاه وحشتناک یک فیلم می توانند فیلم را از نزدیکی به رئال کاملاً دور کنند.در حقیقت کارگردان وقتی هیچ توضیحی برای شخصیتهای به شدت عجیب و غریبش به ما نمی دهد به این معناست که در این زمینه تلاشی برای رئالیسم بودن فیلمش هم نکرده یا اصلاٌ برایش اهمیتی ندارد شخصیتهایی این چنین باورپذیر باشند یا نه.عدم درک چنین مسائلی می تواند مخاطب را از درک فیلم و متعاقباً لذت بردن از آن نیز محروم کند.
شخصیت استثنایی فرانک با بازی فوق العاده دنیس هاپر برگ برنده فیلم است،مخصوصاً آن فاک گفتنهایش که انگار تبدیل به شناسنامه فرانک می شود.جدا از این نکته باید به آهنگ زیبای در رویاها (in dreams) اشاره کرد،ترانه ای که از کریس دی برگ آن را شنیده بودم اما انگار اصل آن متعلق به خواننده دیگریست.پخش این آهنگ و ترانه در فیلم با همخوانی بازیگران و تقابل آهنگ با حوادث و شخصیتها،سکانسهایی به یاد ماندنی می سازد؛ سکانسهایی که دوست داری هر چند وقت تماشایشان کنی..
.. Then I fall asleep to dream , my dreams of you , In dreams I walk with you
In dreams I talk to you , In dreams you’re mine all the time …
ارزشگذاری فیلم:
کد ناشناخته : داستانهایی ناقص از چند سفر (2000)
نویسنده و کارگردان: میشاییل هانکه
118 دقیقه؛محصول فرانسه،آلمان و رومانی
میشاییل هانکه بهترین نام ممکن را برای فیلمش انتخاب کرده،"داستانهای ناقص از چند سفر"(اگر خوب ترجمه اش کرده باشم و اگر عنوان فرانسه به انگلیسی هم خوب ترجمه شده باشد) توضیحیست بر روایات تکه پاره و بدون سرانجام فیلم.
کمتر برایم پیش می آید که فرم یک فیلم از مضمون آن برایم مهمتر باشد و آنچه در خاطرم باقی می ماند و یا فیلم را ماندگار می کند شیوه کارگردانی و فیلمبرداری آن باشد.کد ناشناخته از سکانسهایی تشکیل شده است که به جز چند مورد،تمامی آنها پلان سکانس هستند.آن چند مورد،یعنی سکانسهایی که در طول فیلم فقط با یک برداشت گرفته نشده اند و در آنها کات وجود دارد سکانسهایی هستند که به نوعی فیلم در فیلم می باشند،یکی آنجا که ژولیت بینوش برای خرید خانه به همراه بازیگر نقش فروشنده و سایر عوامل فیلمبرداری دیده می شوند و دیگری جایی که بینوش و مرد در استخر هستند و بعداً می فهمیم که این سکانس متعلق به یک فیلم است.غیر از اینها سکانس آغازین فیلم هم کاتهای زیادی دارد،جایی که دخترک با پانتومیم سعی دارد مطلبی را به دوستان کر و لالش برساند و البته او(یا دوستانش) در این انتقال یا درک معنا ناتوانند و در پایان سکانس عنوان کد ناشناخته بر تصویر نقش می بندد.اینها سکانسهایی هستند که کات دارند و کات جز تکنیکهای کارگردانی و فیلمسازیست و این سکانسها هم یا متعلق به اجرای فیلمی دیگر درون داستان هستند و یا خود یک بازی اند (پانتومیم).
اما باقی سکانسها با شیوه کارگردانی بدون واسطه و بدون تمهیدات فنی هانکه،روایتی عریان از تکه های زندگی رئال و واقعی شخصیتها هستند.تکه هایی که ابتدا و انتهایشان سیاهیست..
آوای طبلها که در مرتبه دوم تبدیل به صدا و موسیقی غالب بر سکانسها می شود در نوع خود بی نظیر است،تمهید خلاقانه و زیبایی که کارکرد غریبی بر پایان بندی فیلم دارد.
- .. بس کنید،خواهش می کنم بس کنید. بذارین برم بیرون، خواهش می کنم..
ارزشگذاری فیلم:
دونده ماراتن (1976)
نویسنده(رمان و فیلمنامه): ویلیام گلدمن؛ کارگردان: جان شلزینگر
125 دقیقه؛نامزد اسکار بهترین بازیگر مکمل مرد(لارنس الیویه)
بیب(داستین هافمن) دانشجوی تاریخ و دونده استقامتیست که به تنهایی زندگی می کند؛به گمان بیب،برادرش داک در حرفه تجارت نفت است اما با آمدن داک پیش برادرش ،پای او را به ماجرایی خطرناک باز می کند..
از سالها پیش و حتی زمانی که امثال هافمن و پاچینو را نمی شناختم با دیدن صحنه هایی از این فیلم از تلویزیون عاشقش شده بودم؛حالا و پس از تماشای دوباره آن،فیلم به نظرم در جزئیات کمی لنگ می زند.فیلم را می توان به دو بخش تقسیم کرد قبل از مرگ داک و بعد از آن؛در واقع تمام دقایق قبل از مرگ داک را می توان مقدمه ای طولانی برای شخصیت پردازی و زمینه چینی برای داستان اصلی تقابل بیب و زل(لارنس الیویه) دانست.مقدمه ای که خیلی طولانی می شود و جزئیاتی به همراه دارد که گاهی زیادی به نظر می رسند(مانند جر و بحث و فحش کاری طولانی برادر زل و آن راننده خشمگین) و گاهی هم سهل انگارانه اند(مانند بمب گذاری برای داک که برای کشتن یک نفر دور از ذهن است و راههای راحت تری از بمب گذاری یا خفه کردن به آن روش وجود داشت)
اما پس از مرگ داک همه چیز عوض می شود،چیزی به هدر نمی رود و اضافی به نظر نمی رسد.جزئیات دارای کارکرد می شوند و فرصت مناسبی برای تقابل دو بازیگر بزرگ فراهم می آید.از همان جایی که بیب اولین بار تحت بازجویی قرار می گیرد بارها حس می کنیم همچون موجودی ضعیف برای رهایی دست و پا می زند؛صحنه ای که در حمام قصد نجات از دست مهاجمان هنوز ندیده دارد،صحنه هایی که بر روی صندلی دکتر کله اش را به این سو و آن سو پرت می کند و همه اینها باعث می شود تعقیب و گریز او و افراد زل به شدت نفس گیر و موثر از کار در آید و تماشاگر و بیب قدر فرصت به دست آمده برای انتقام را خوب بدانند..
- حواشی سبک بازی داستین هافمن در این فیلم از نکات جالب بازیگری در تاریخ سینماست.هافمن برای اجرای صحنه هایی که شب زیر شکنجه بوده و نخوابیده گاهی دو شب نمی خوابید تا جایی که الیویه به هافمن می گوید سبک بازی اش را تغییر دهد.هر چند این موضوع توسط هافمن بارها رد شده و موضوع گفتگوی بین آنها را درباره مسائل دیگری بیان کرده.اما مشخصاً برای صحنه هایی که بیب باید پس از دویدن به نفس زدن می افتاده و گاه تکرار هم می شدند او هر بار نزدیک به یک کیلومتر می دویده تا همه چیز کاملاً طبیعی باشد.
این سکانس از آن سکانسهای محبوبم است که از تماشای جزئیات و شنیدن دیالوگها و دیدن بازیهایش سیر نمی شوم،حیف که کمی خشونتش زیاد و اذیت کننده است.البته در ابتدا صحنه های شکنجه بیب بیشتر هم بوده که با بد شدن حال مخاطبان آزمایشی،مقداری کاهش پیدا می کند.تکرار جمله ی جاش امنه؟ (is it safe?) از دهان الیویه آن هم با آرامشی که در شستن دستهایش دارد و حالت عصبی و وحشتزده هافمن که پایش را تکان می دهد و.. خلاصه این سکانس به تنهایی ارزش یک فیلم را دارد.
- زل : جاش امنه؟ .. جاش امنه ؟
- بیب : دارین با من صحبت می کنین؟
- جاش امنه ؟
- جای چی امنه؟
- جاش امنه؟
- نمی دونم منظورتون چیه.نمی تونم بگم جای چیزی امنه یا نه در حالی که نمی دونم راجع به چی حرف می زنید.
- جاش امنه ؟
- بهم بگین "ش" به چی اشاره داره
- جاش امنه ؟
- بله،جاش امنه.جاش خیلی امنه.اونقدر جاش امنه که نمیتونید فکرش رو بکنید.
- جاش امنه ؟
- نه جاش امن نیست.خیلی خطرناکه،مراقب باشید ..
ارزشگذاری فیلم:
مگنولیا (1999)
نویسنده و کارگردان: پل توماس اندرسون
188 دقیقه؛نامزد اسکار بهترین بازیگر مکمل مرد(تام کروز)،بهترین موسیقی و بهترین فیلمنامه غیر اقتباسی.
به طور همزمان اتفاقاتی برای شخصیتهای مختلف می افتد که اوج این اتفاقات مصادف می شود با بارانی از قورباغه ها..
کلاً دید خوبی نسبت به فیلمهایی که مدت زمانشان بخواهد از دو ساعت بیشتر شود ندارم و به نظرم بهتر است فیلمساز توانایی اش را در حداکثر 100 دقیقه نشان بدهد.البته فیلمهای بسیار زیادی هستند که دوستشان دارم و زمان زیادی هم دارند.. به هر حال مدتها بود فیلم سه ساعته تماشا نکرده بودم.
فیلم شامل داستانکهای زیادیست که کم و بیش به هم متصلند،تعدد داستانها و شخصیتها و عدم تمرکز فیلم بر روی یک ماجرا و یا کاراکتر باعث می شود در پایان ندانیم این داستان چه کسی بود و یا حرفش چه بود اما خوب ریتم سریع فیلم برای تعقیب تمامی شخصیتها و ماجراها باعث می شود فیلم با وجود مدت زمان زیاد خسته کننده نشود..
- مشکلی هست استنلی؟
- من باید برم دستشویی
- اوه خدای من؛استنلی تو الان نمیتونی بری.فقط یک دقیقه تا پخش زنده باقی مونده..
ارزشگذاری فیلم: