هر فیلم رضا میرکریمی برای سینمای ایران یه اتفاق خوب محسوب میشه.فیلمهای
"اینجا چراغی روشن است"،"زیر نور ماه"و"خیلی دور خیلی
نزدیک"نشون میده میرکریمی یه سینمای متفکر و عمیق رو زیر نظر داره و از نزدیک
شدن به خط قرمزها و فیلمسازی بر خلاف جریان مرسوم هم ابایی نداره.
به همین سادگی فیلمیه که شاید تماشاگر عام سینما اونو پس بزنه(هرچند با
تبلیغات خوب و همچنین به خاطر جوایز بسیاری که در بیست وششمین جشنواره فجر و جشن
خانه سینما دریافت کرد به فروش خوبی هم رسید) و با نگاهی به جریان فیلمسازی مرسوم
به سینمای بدنه ما به تماشاگر این سینما میشه کمی حق داد که این فیلم براش غیرقابل
درک باشه.
فیلم یه روز عادی از زندگی یه زن خانه دار رو به نمایش در میاره.تو این روز نه
دزد به خونش میزنه،نه آتش سوزی و نه هیچ اتفاق مهم دیگه ای براش نمیفته.
فقط ما با تنهاییها و اتفاقات یکنواخت یه زن همراه میشیم و در پایان به یه درک
و همذات پنداری عمیق از تنهاییها، خواستها و آرزوهای اون میرسیم.
برای لذت بردن از فیلم باید به جزئیات این زندگی در تقابل با
فرزندان،همسر،شعر،همسر،همسایه و .. توجه کرد و از طریق هر صحنه به دنیای ذهنی
طاهره و کارگردان نزدیک تر شد.
مثلا صحنه ای که طاهره به زیر تخت میره ، در حقیقت وارد دنیای پنهان پسرش میشه
و در همراهی با بازی پسرش گوشه ای از مرد درون خودش رو با شلیک دقیقش به اسباب
بازی نشون میده.
یا جایی که دخترش اجازه میگیره رو تخت بابا مامانش برای چند ساعتی بخوابه و
نگاه طاهره به این خواهش دخترش میتونه اشاره ای به امیال و خواستهای طاهره باشه.
از صحنه های زیبای فیلم جاییه که طاهره-که تمام روز در پی تماس تلفنی برای
استخاره بوده-به طبقا بالا برده میشه تا برای نوعروس همسایه بالا استخاره کنه..
ارزشگذاری فیلم :
گزیده ای از مصاحبه رضا میرکریمی با
صبا شادور (سایت سازمان تبلیغات اسلامی)
در ابتدا در مورد ساخت به همینسادگی و این که
قصه چطور به تصویر درآمد توضیح دهید؟
بعد از خیلی دور خیلی نزدیک که یک
قصه کلاسیک و پرماجرا و حادثه ای بودخیلی ها توقع داشتند که در همان قالب و محتوا فیلم بسازم، چون
موفقیت آمیزهم
بود، من این مسیر را ادامه دادم. اما دوست داشتم تجربه ای داشته باشمکه در همان عرصه کمتر به آن پرداخته
بودم. دوست داشتم تجربه ای داشته باشمکه در آن حوادث و ماجراها مسئولیت کمتری در هدایت قصه
برای من به وجود میآورد و بیشتر فضا و جزئیات قصه بیانگر و عامل جذابیت و پیش برنده قصه وداستان فیلم باشد. "به همین
سادگی" با این ایده و طرح اولیه شکل گرفت ،البته طرح دو خطی را قبل از ساخته شدن فیلم خیلی دور خیلی
نزدیک نوشته بودمکه با چند تا از دوستان فیلمنامه نویس هم مشورت کردیم اما به نتیجه
نرسیدتا اینکه با شادمهر
راستین آشنا شدم و احساس کردم شادمهر خیلی می تواند بهروند قصه کمک کند و مشترکا شروع کردیم به نگارش قصه؛ با
همکاری داستان نویسهای زن که برای ما ایده های کوتاهی را با محوریت یک زن خانه دار که
دچارروزمرگی شده و
احساس بیهودگی می کند، روشن تر کردند؛ قصه هایی که به دست مارسید مستقیما به فیلمنامه کمک آنچنانی نکرد اما جزئیاتی
را به ما داد کهاز نگاه یک مرد به زندگی عادی یک زن خانه دار، بود که سال ها طول می
کشیدتا آن جزئیات را
بدست بیاوریم. از مجموعه آن جزئیات شروع کردیم به نوشتنقصه که فکر می کنم چندبار فیلمنامه را به نگارش درآوردیم
که پس از بازنویسیفکر می کنم 8 ماه طول کشید تا به فیلمنامه ای رسیدیم و پیش تولید
فیلم راآغاز
کردیم.
به نظر می رسد
به همین سادگی یکفیلم متفاوت در کارنامه کارگردانی
شما نسبت به فیلم های قبلی از جمله خیلیدور خیلی نزدیک
باشد، فکر می کنید این متفاوت بودن داستان به همین سادگی ازکجا می آید؟ اینکه
میرکریمی کارگردان سینما می خواهد ژانرهای مختلف بادیدگاه های خاص را
در عرصه سینما تجربه کند؟ چرا دغدغه ذهن شما برای اینفیلمنامه پرداختن
به زندگی یکنواخت یک زن بود؟
من بعد از دیدن فیلم دایره به
کارگردانی جعفر پناهی که آن را به لحاظسینمایی و ساختار سینمایی دوست داشتم، با خودم فکر می کردم که آیا همهمشکلات زنان ایرانی از جنسی است که باید
در صفحه حوادث روزنامه ها جستجوکنیم؟ یا مسائل پنهان تری هم وجود دارد که علت اصلی و بسترساز اصلی
بحرانهای مهم تری در
اجتماع هستند. مثل قشر وسیعی از زنان خانهدار جامعه که ازپتانسیل و توان آنها استفاده کافی نمی شود و نقش
تعیین کننده آنها در رشد وثبات خانواده و ارتقای اعضای خانواده به رسمیت شناخته نمی شود و
این ایدهاز
اینجا شکل گرفت. البته پرداختن به موضوع های پنهان و مضمر در سینماکار مشکلی است به این دلیل که نماد عینی
و بیرونی ندارد و بیشتر پنهان ومضمر است و کمتر آدرس مشخصی می شود درباره این ایده ها پیدا کرد. و
طبیعیاست که ماجراهایی
که در صفحه حوادث روزنامه ها می بینیم، قصه و داستان هایمشخص تری دارند که برای بیننده جذاب تر خواهد
بود. ولی کمتر مسئله اصلیجامعه ما را شکل می دهند و در واقع استثناءهایی هستند که در جامعه
اتفاق میافتد
و قاعده اصلی نیستند. ایده به همین سادگی از اینجا شکل گرفت که بعضیوقت ها ما حس می کنیم که همه چیز خوب
است، ولی نمی دانیم چرا؟ و به دنبالاینکه چه کسی در خاموشی و تاریکی و بی ادعا، فداکاری می کند، نیستیم
ولیاین شرایط باعث می
شود یک بحرانی کم کم شکل گیرد که ما بدون آنکه از آنمطلع باشیم روزی شاید این بحران ما را درگیر خود بکند که
هیچ راه پیشگیریندارد و صرفا باید درمان اش کرد.
به همین سادگی
تا انتها تماشاگر رادرگیر می کند و با این دیدگاه خط
داستانی شکل می گیرد که مثلا قرار است یکاتفاق بیافتد و
حداقل داستان نقطه اوج و فرود داشته باشد، اما با همینانتظار تماشاگر هم
به پایان می رسد. نظرتان درباره پایان فیلم چیست؟
ببینید، به نظر من عوامل مختلفی موثر
هستند که مهمترین عامل می تواندفیلمنامه باشد که درست طراحی شده و مسیر قصه را مثل یک مسیر دومینو
طراحیکرده، به طوری که
تماشاگر با هر توقعی که به پای فیلم می نشیند، منتظر آنچیزی می ماند که متوقع هست، اتفاق بیافتد و هر اتفاقی که
در فیلم می افتد،فکر می کند این همان موضوعی است که در واقع ادامه خواهد داشت. و به
تدریجمتوجه می شود که
نیمی از فیلم گذشته ولی هنوز قصه ای شروع نشده و از اینجابه بعد آن چیزی که وادار می کند تا تماشاگر به پای فیلم
بنشیند، در واقععامل دوم است. یعنی میزان واقعی بودن و باورپذیر بودن لحظات و صحنه ها
درفیلم است که
تماشاگر را مواجه می کند با اتفاق هایی که بارها و بارها درزندگی شخصی خود و نزدیکان تجربه کرده ولی هرگز از دریچه
پرده سینما آنقدرواقعی نگاه نکرده بود و چون به شکل کاملا واقعی و البته انتخاب شده
(برایسینما و نه مستند)
لحظاتی از زندگی و تجربیات خود را با میزان سن و شخصیتهای جدید روی پرده سینما می بیند، علاقه مند می شود که
ادامه آن فیلم را همتا انتها ببیند.
آیا به همین
سادگی از دیدگاهفمینیستی به معنای طرفداری از حقوق
زن می تواند نگاه متفاوتی در فیلم شماباشد؟
نه اصلا. چون به همین سادگی در
مورد فمینست بودن یک زن نیست. دربارهتنهایی آدم هایی است که در جامعه پنهان شده اند. قالبی که این فیلم درشخصیت یک زن پیدا کرده است برای نمایش
بیرونی اش، قالب یک زن خانه دار استکه همین اتفاق می شود در قالب یک مرد و زندگی شخصی او
باشد. به همینسادگی
هیچ مردی را محکوم نمی کند.
می خواهم از
نظر زمانی خیلی برگردمبه عقب، زمانی که شما در رشته
گرافیک تحصیل میکردید اما حالا کارگردانسینما هستید.
من سینما را دوست داشتم اما در
مصاحبه آن سال های سینما رد شدم و ترجیحدادم یک رشته نزدیک به سینما را انتخاب کنم. قرار بود بعد
از چند واحد کهپاس کردم دوباره تغییر رشته بدهم که یکی از اساتیدم منصرفم کرد و
گفتمباحثی که در
دانشکده سینما تدریس می شود بیشتر تئوریک است و تو فیلمسازیرا می توانی به صورت تجربی هم یاد بگیری.
آنچه که گرافیک به تو می دهد بهعنوان زمینه ای برای شناخت و چیدمان عناصر در کار می تواند بعدها در
سینمابرای تو تعیین
کننده و راه گشا باشد. من نصیحت استادم را پذیرفتم و واقعااینطوری شد که می بینید.