Blue Velvet

مخمل آبی (2000)

نویسنده و کارگردان: دیوید لینچ

120 دقیقه ؛ نامزد اسکار بهترین کارگردانی

جفری که برای عیادت پدر بیمارش به شهر زادگاهش برگشته به طور اتفاقی یک گوش بریده را پیدا می کند..

سوررئال یا رئالیسم جادویی اولین عبارتیست که پس از شنیدن نام لینچ به خاطر می آید.اما جایگاه سوررئال در فیلم مخمل آبی چیست؟ در مخمل آبی به مانند بزرگراه گمشده و یا جاده مالهالند شاهد اتفاقاتی نظیر استحاله یا حوادثی که معنای جادویی بودن را به ذهن جاری کنند نیستیم.در واقع هیچ حادثه یا اتفاقی که در واقعیت قابل وقوع نباشد در فیلم سراغ نداریم؛با این وجود اینها باعث نمی شود مخمل آبی را سوررئال ندانیم.شخصیتهای غریب و گاه وحشتناک یک فیلم می توانند فیلم را از نزدیکی به رئال کاملاً دور کنند.در حقیقت کارگردان وقتی هیچ توضیحی برای شخصیتهای به شدت عجیب و غریبش به ما نمی دهد به این معناست که در این زمینه تلاشی برای رئالیسم بودن فیلمش هم نکرده یا اصلاٌ برایش اهمیتی ندارد شخصیتهایی این چنین باورپذیر باشند یا نه.عدم درک چنین مسائلی می تواند مخاطب را از درک فیلم و متعاقباً لذت بردن از آن نیز محروم کند.

شخصیت استثنایی فرانک با بازی فوق العاده دنیس هاپر برگ برنده فیلم است،مخصوصاً آن فاک گفتنهایش که انگار تبدیل به شناسنامه فرانک می شود.جدا از این نکته باید به آهنگ زیبای در رویاها (in dreams) اشاره کرد،ترانه ای که از کریس دی برگ آن را شنیده بودم اما انگار اصل آن متعلق به خواننده دیگریست.پخش این آهنگ و ترانه در فیلم با همخوانی بازیگران و تقابل آهنگ با حوادث و شخصیتها،سکانسهایی به یاد ماندنی می سازد؛ سکانسهایی که دوست داری هر چند وقت تماشایشان کنی..

.. Then I fall asleep to dream , my dreams of you , In dreams I walk with you

    In dreams I talk to you , In dreams you’re mine  all the time …

ارزشگذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB