Last Year in Marienbad

سال گذشته در مارین باد (1961)

کارگردان : آلن رنه

روایتی مبهم و مرموز از زن و مردی که یک سال پیش در قصری قدیمی و باشکوه همدیگر را دیده اند ..

سال گذشته در مارین باد فیلم ابهام است،فیلمی که در آن هیچ چیز مشخص و قطعی نیست.به عنوان فیلم اگر نگاه کنیم در آن نام یک مکان و زمان مشخص را می بینیم اما در فیلم، "مارین باد" اهمیت خاصی ندارد شخصیت ها نمی دانند کجا همدیگر را ملاقات کرده اند(و تازه یکی انکار می کند که ملاقاتی در کار بوده) زمان هم دقیق مشخص نیست.نام ها هم همینطور؛مرد و زن اصلی داستان هیچکدام نامی ندارند و یکی دو اسمی هم که در طول فیلم می شنویم(فرانک و اندرسون) مشخص نیست چه کسانی هستند.البته به تمام اینها در طول فیلم نیز اشاره می شود،بارها مرد می گوید نام ها مهم نیستند(اشاره به نام مجسمه ها) و یا فرقی نمی کند کجا همدیگر را دیده باشند(این هتل یا قصر یا مارین باد یا هرجای دیگر) و زمان هم برای او معنایی ندارد و یک سال دیگر با چند هفته و چند روز، برایش معنایی ندارد. مردی هم که با چهره ای مرموز و شیطانی در فیلم حضور دارد و با کارت بازی دو نفره ای راه می اندازد که همیشه برنده است تاثیر زیادی در هر چه رمز آمیزتر شدن فیلم دارد.

بر خلاف فیلم های سوررئالی که در آنها امکان مرزبندی بین واقعیت و رویا وجود دارد در این فیلم چنین تفکیکی میسر نیست.علت اصلی آن هم زاویه روایت فیلم است.فیلم از دریچه ذهن کسی روایت می شود که اصلاً قابل اعتماد نیست و به جایی می رسیم که می گوید دیگر چیزی به یاد ندارد که چه اتفاقی افتاده.

اگر بخواهیم سر از داستان فیلم در بیاوریم و به یقین برسیم چه اتفاقی افتاده و حقیقت ماجرا(اگر حقیقتی در کار باشد) چه بوده، حدس من اینست که مرد راوی از نرده ها پرت شده و حالا بعد از یک سال بر سر قرارش با معشوقه اش آمده و با حضورش باعث کشته شدن زن به وسیله شلیک تفنگ آن مرد مرموز شده است.هر چند به نظر من چندان مهم نیست چه اتفاقی افتاده.

از قسمتهای مورد علاقه من در این فیلم جاییست که صحبت از مجسمه آن مرد و زن می شود.نگاهی که به آن مجسمه می شود و ابهامی که در آن وجود دارد که آیا مرد جلوی زن را گرفته و یا زن مرد را از خطری بر حذر داشته و آیا اینکه آن سگ متعلق به بانوست و یا اینکه ولگرد بوده و به خاطر کمبود جا در چینش مجسمه ها به پای زن نزدیک شده ؛ همه این ابهامات با متنی شنیدنی و با حرکات زیبای دوربین و از زوایای مختلف نمایش داده می شود انگار که این مجسمه ها داستان همین زن و مرد فیلم هستند(خود مرد هم اشاره می کند که آنها ممکن است شبیه آنها بوده باشند و نامشان مهم نیست).موسیقی نیز در این صحنه ها به خوبی گفتار و تصویر را همراهی می کند تا جایی که می رسیم به اوج این سکانس و از نمای بالای سر مجسمه ها می بینیم که انگار در جلوی پایشان پرتگاهی قرار دارد..

- در مورد بازی خاصی که آن مرد مرموز با کارت و چوب کبریت ترتیب می داد و همیشه برنده می شد من خیلی کنجکاو و علاقه مند شدم و با تمرین و دقت دوباره بازی ها در فیلم صحنه ای را مشاهده کردم که یکی از حریفان اگر فقط یک حرکت درست دیگر انجام می داد باخت مرد مرموز 100% بود. به هر حال خود مرد مرموز در جواب کسی که گفت اگر شما نتوانید ببازید، آن بازی بی معناست می گوید من می توانم ببازم اما همیشه برنده می شوم..

ارزش گذاری فیلم:

لینک فیلم در IMDB